subsistence

/səbˈsɪstəns//səbˈsɪstəns/

معنی: دوام، مدد معاش، سر سختی، زیست، نگاهداری، معاش، اعاشه، گذران، امرار معاش، وسیله معیشت
معانی دیگر: ادامه ی حیات، موجودیت، وجود، هستی، قوت لایموت رسانی، خوراک (با پول یا کمک) رسانی، حداقل (خوراک یا لباس و غیره) لازم برای ادامه ی حیات، اسباب امرار معاش، بخور و نمیر، ضروری، واجب، به عقل گنجیدن، عقلانیت، وجوب با لذات، ذاتیت، قوام، خرجی

بررسی کلمه

اسم ( noun )
مشتقات: subsistent (adj.)
(1) تعریف: the act, fact, or state of subsisting.
مشابه: actuality, being, existence, living

(2) تعریف: the provision, source, or means of sustenance; that which supports life or continued operation.
مترادف: livelihood
مشابه: keep, living, maintenance, sustenance

جمله های نمونه

1. subsistence economy
اقتصاد در حداقل معیشت

2. subsistence crop
محصولی که فقط برای مصرف کشاورز کافی است

3. their subsistence was threatened by war
جنگ هستی آنان را تهدید کرد.

4. old men grubbing for a bare subsistence
پیرمردانی که برای یک نان بخور و نمیر جان می کندند

5. the poor soil provided them with no more than a bare subsistence
آن زمین کم حاصل به آنها فقط زندگی بخور و نمیر ارائه می داد.

6. He is on the margin of bare subsistence.
[ترجمه گوگل]او در حاشیه است
[ترجمه ترگمان]او در حاشیه subsistence است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Most of the population lives at subsistence level.
[ترجمه گوگل]بیشتر جمعیت در سطح معیشتی زندگی می کنند
[ترجمه ترگمان]اکثر مردم در سطح گذران زندگی می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Their main mode of subsistence is hunting.
[ترجمه گوگل]راه اصلی زندگی آنها شکار است
[ترجمه ترگمان]شیوه اصلی امرار معاش آن ها شکار است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The land provided subsistence and little more.
[ترجمه گوگل]زمین امرار معاش می کرد و اندکی بیشتر
[ترجمه ترگمان]این سرزمین معیشت و گذران زندگی را تامین می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. They had no visible means of subsistence.
[ترجمه گوگل]آنها هیچ وسیله ای برای امرار معاش نداشتند
[ترجمه ترگمان]آن ها هیچ وسیله ای برای گذران زندگی نداشتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The family were living at subsistence level.
[ترجمه گوگل]خانواده در سطح معیشتی زندگی می کردند
[ترجمه ترگمان]خانواده در سطح گذران زندگی می کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The money is intended to provide a basic subsistence and should not be paid to someone who receives other income.
[ترجمه گوگل]این پول برای تأمین معاش اولیه در نظر گرفته شده است و نباید به کسی که درآمد دیگری دریافت می کند پرداخت شود
[ترجمه ترگمان]این پول برای تامین معاش اساسی در نظر گرفته می شود و نباید به کسی که درآمد دیگری دریافت می کند پرداخت شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Many black Namibians are subsistence farmers who live in the arid borderlands.
[ترجمه گوگل]بسیاری از سیاه‌پوستان نامیبیا کشاورزانی هستند که در مناطق خشک مرزی زندگی می‌کنند
[ترجمه ترگمان]بسیاری از مردم نامیبیا کشاورزانی هستند که در مناطق خشک زندگی می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. She had no means of subsistence and was dependent on charity.
[ترجمه گوگل]او هیچ وسیله ای برای امرار معاش نداشت و به خیریه وابسته بود
[ترجمه ترگمان]او وسیله ای برای گذران زندگی نداشت و وابسته به نیکوکاری بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Many families are living below the level of subsistence.
[ترجمه گوگل]بسیاری از خانواده ها زیر سطح معیشتی زندگی می کنند
[ترجمه ترگمان]بسیاری از خانواده ها در زیر سطح گذران زندگی زندگی می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. Our ancestors lived in basic subsistence economies where cash never changed hands.
[ترجمه گوگل]اجداد ما در اقتصادهای اساسی زندگی می کردند که پول نقد هرگز دست به دست نمی شد
[ترجمه ترگمان]اجداد ما در اقتصادهای ابتدایی زندگی می کردند که پول نقد هرگز دست به دست نمی شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

دوام (اسم)
abidance, persistence, durability, permanence, life, strength, substance, continuity, subsistence, continuance, solidity, persistency, perdurability, perpetuity, permanency

مدد معاش (اسم)
allowance, subsistence

سر سختی (اسم)
tenacity, subsistence, obstinacy, endurance, recalcitrance, recalcitrancy, pertinacity

زیست (اسم)
life, inhabitancy, work, subsistence, existence

نگاهداری (اسم)
support, hold, keep, subsistence, internment, poise, retention

معاش (اسم)
subsistence, livelihood, sustenance, means of living

اعاشه (اسم)
subsistence, livelihood

گذران (اسم)
subsistence, maintenance

امرار معاش (اسم)
subsistence

وسیله معیشت (اسم)
subsistence

انگلیسی به انگلیسی

• existence, being; something which supports or maintains life or existence, keep, livelihood; state of being real
subsistence is the condition of only having just enough food to stay alive.

پیشنهاد کاربران

پول معاش، پول گذران زندگی، حق معاش، پول برای امرار معاش ( حداقل پولی که برای گذران زندگی نیاز هست )
the condition of only just having enough money or food to stay alive
چیز مورد نیاز برای زنده ماندن
● پول، غذا و در واقع شرایطی که در اون با برآورده شدن اون نیاز ها میتونید زنده بمونید.
عجیبه که اکثرا صفت معنی کردند. subsistence اسمه صفت نیست که بنویسید پایدار.
معنیش میشه معیشت، تامین معاش، غذا پیدا کردن و غیره
ظاهرا برخی دوستان با consistent و consistence به معنای پایدار و پایداری/ماندگار و ماندگاری، اشتباه گرفتند
امرار معاش
خوراک ( در علوم نظامی )
امرار معاش
( در متون حقوقی ) نفقه
پایدار
بخور و نمیر
معیشتی

بپرس