فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: subdues, subduing, subdued
مشتقات: subduable (adj.), subdued (adj.), subduer (n.)
حالات: subdues, subduing, subdued
مشتقات: subduable (adj.), subdued (adj.), subduer (n.)
• (1) تعریف: to overcome or conquer, as by military victory.
• مترادف: conquer, defeat, master, overcome, subjugate, vanquish
• مشابه: crush, down, drub, foil, overwhelm, put down, quash, quell, rout, thrash
• مترادف: conquer, defeat, master, overcome, subjugate, vanquish
• مشابه: crush, down, drub, foil, overwhelm, put down, quash, quell, rout, thrash
- The Romans subdued the rebel forces.
[ترجمه mohamadda333] رومیان نیرو های شرشی را تحت کنترل قرار دادند|
[ترجمه گوگل] رومیان نیروهای شورشی را تحت سلطه خود درآوردند[ترجمه ترگمان] رومیان به سرکوبی نیروهای شورشی پرداختند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to bring under control by use of physical force, persuasion, or effort of will.
• مترادف: break, bridle, calm, conquer, control, master, quell, rein, still, vanquish
• مشابه: bow, chasten, check, choke, curb, dominate, govern, harness, moderate, overcome, overpower, overwhelm, quash, repress, tame, temper, tone down
• مترادف: break, bridle, calm, conquer, control, master, quell, rein, still, vanquish
• مشابه: bow, chasten, check, choke, curb, dominate, govern, harness, moderate, overcome, overpower, overwhelm, quash, repress, tame, temper, tone down
- The cowboy subdued the wild horse.
[ترجمه گوگل] گاوچران اسب وحشی را مطیع کرد
[ترجمه ترگمان] گاوچران اسب وحشی را آرام کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] گاوچران اسب وحشی را آرام کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- After a fight, the police were able to subdue the suspect.
[ترجمه گوگل] پلیس پس از درگیری موفق شد مظنون را تحت کنترل خود درآورد
[ترجمه ترگمان] بعد از جنگ، پلیس تونست مظنون رو سرکوب کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] بعد از جنگ، پلیس تونست مظنون رو سرکوب کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She subdued her anger and replied in a calm voice.
[ترجمه گوگل] خشمش را فرو برد و با صدایی آرام پاسخ داد
[ترجمه ترگمان] او خشمش را مهار کرد و با صدای آرامی جواب داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او خشمش را مهار کرد و با صدای آرامی جواب داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to lessen the strength or intensity of.
• مترادف: mute, soften, tone down
• مشابه: diffuse, moderate, muffle, still
• مترادف: mute, soften, tone down
• مشابه: diffuse, moderate, muffle, still
- The light in the patient's room was subdued so he could rest.
[ترجمه گوگل] نور اتاق بیمار کم شده بود تا بتواند استراحت کند
[ترجمه ترگمان] نور اتاق بیمار آرام بود و او می توانست استراحت کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] نور اتاق بیمار آرام بود و او می توانست استراحت کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to cultivate (land not previously farmed).
• مترادف: cultivate, tame
• مشابه: domesticate, plant
• مترادف: cultivate, tame
• مشابه: domesticate, plant
- The pioneers subdued the wilderness.
[ترجمه گوگل] پیشگامان بیابان را مسخر کردند
[ترجمه ترگمان] The بیابان را رام کرده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] The بیابان را رام کرده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید