subaltern

/ˈsʌbltən//ˈsʌbltən/

معنی: تابع، مادون، زیر دست، افسر جزء، مادون، فرعی
معانی دیگر: دون پایه، (انگلیس) افسر جز (پایین تر از سروان)، ستوان

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
• : تعریف: of a lower rank or position; subordinate or secondary.
مشابه: secondary, subordinate
اسم ( noun )
• : تعریف: one who is in a subordinate position, esp. a British military officer below the rank of captain.

جمله های نمونه

1. He was put under arrest, and his subaltern brought the command out of town.
[ترجمه گوگل]او دستگیر شد و زیردستش فرماندهی را از شهر بیرون آورد
[ترجمه ترگمان]او دستگیر شده بود و subaltern فرمانده را از شهر بیرون آورده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. Oriental culture is a subaltern culture, conceived through the very process of its subjugation and subordination to the universal culture.
[ترجمه گوگل]فرهنگ شرقی یک فرهنگ فرودست است که از طریق فرآیند انقیاد و تبعیت آن از فرهنگ جهانی شکل گرفته است
[ترجمه ترگمان]فرهنگ شرقی یک فرهنگ subaltern است که از طریق همان فرآیند انقیاد و تبعیت از فرهنگ جهانی تعبیر می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. In 1787 he sailed as a subaltern on a merchantman that was wrecked.
[ترجمه گوگل]در سال 1787 او به عنوان یک زیردست بر روی یک تاجر که غرق شده بود کشتی گرفت
[ترجمه ترگمان]در سال ۱۷۸۷ او در کشتی تجارتی کشتی تجارتی کشتی بود که کشتی شکسته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Behind the various discourses about subaltern, there lies the structural change of social topography ever since the foundation of PRC.
[ترجمه گوگل]در پس گفتمان های مختلف در مورد فرعی، تغییر ساختاری توپوگرافی اجتماعی از زمان تأسیس جمهوری خلق چین وجود دارد
[ترجمه ترگمان]پس از گفتمان های گوناگون در مورد افسر زبردست، تغییر ساختاری توپوگرافی اجتماعی از زمان تاسیس جمهوری خلق چین وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Her subaltern educational theory has brought new insight to the education in China.
[ترجمه گوگل]نظریه آموزشی فرعی او بینش جدیدی به آموزش در چین آورده است
[ترجمه ترگمان]نخستین نظریه آموزشی او بینشی جدید نسبت به آموزش در چین به ارمغان آورده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. If we regard the subaltern as a symptom, then what is actually behind this symptom is dramatic political and social changes that happened in China.
[ترجمه گوگل]اگر ما فرعی را به عنوان یک علامت در نظر بگیریم، پس آنچه در پشت این علامت وجود دارد، تغییرات چشمگیر سیاسی و اجتماعی است که در چین رخ داده است
[ترجمه ترگمان]اگر به عنوان نشانه به عنوان نشانه عمل کنیم، پس آنچه در واقع پشت این علامت است، تغییرات سیاسی و اجتماعی چشمگیر است که در چین رخ داده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Spivak also points out that the Subaltern cannot be spoken for.
[ترجمه گوگل]اسپیواک همچنین به این نکته اشاره می کند که نمی توان برای Subaltern صحبت کرد
[ترجمه ترگمان]spivak همچنین اشاره می کند که the را نمی توان برای آن صحبت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Through uncoercive rearrangement of the desires, the subaltern is likely to enter the public sphere and get room for upward mobility.
[ترجمه گوگل]از طریق بازآرایی غیر اجباری امیال، افراد فرودست احتمالاً وارد حوزه عمومی می شوند و جایی برای تحرک رو به بالا پیدا می کنند
[ترجمه ترگمان]از طریق بازآرایی uncoercive امیال، افسر به احتمال زیاد وارد فضای عمومی می شود و برای تحرک بالا به فضا نیاز دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Spivak's own question is, "Can the subaltern speak at all?"
[ترجمه گوگل]سوال خود اسپیواک این است که "آیا فرودست اصلا می تواند صحبت کند؟"
[ترجمه ترگمان]سوال خودش این است: \"آیا افسر پلیس می تواند حرف بزند؟\"
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The emergence of the term "subaltern" also means that in China, the intellects - as members of the middle class, or at least quasi-middle class- do have a voice in the general discourse.
[ترجمه گوگل]پیدایش اصطلاح «فرعی» نیز به این معناست که در چین، عقلا - به عنوان اعضای طبقه متوسط ​​یا حداقل شبه طبقه متوسط ​​- در گفتمان عمومی صدایی دارند
[ترجمه ترگمان]ظهور \"subaltern\" همچنین به این معنی است که در چین، the - به عنوان اعضای طبقه متوسط، یا حداقل طبقه متوسط - در گفتمان کلی صدایی دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. There is, therefore, a staff of subaltern officials and scribes of all sorts.
[ترجمه گوگل]بنابراین، گروهی از مقامات فرودست و کاتبان از همه نوع وجود دارد
[ترجمه ترگمان]بنابراین، یکی از کارمندان افسران زبردست و کاتبان از همه نوع است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Moreover, it has been reworked within the cultural forms and practices of a whole variety of subaltern groups.
[ترجمه گوگل]علاوه بر این، در قالب‌ها و شیوه‌های فرهنگی طیف وسیعی از گروه‌های فرعی دوباره کار شده است
[ترجمه ترگمان]علاوه بر این، در بین اشکال فرهنگی و اعمال یک مجموعه کامل از گروه های subaltern، بازسازی شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Sometimes the derivative models achieved success through a particular artist holding on to their subaltern guitar long after they'd made it.
[ترجمه گوگل]گاهی اوقات مدل‌های مشتق شده از طریق یک هنرمند خاص که گیتار فرعی خود را مدت‌ها پس از ساخت آن نگه داشته به موفقیت دست می‌یابند
[ترجمه ترگمان]بعضی وقت ها این مدل های مشتق از طریق یک هنرمند خاص به موفقیت دست می یابند که بعد از این که موفق به نواختن گیتار شوند، گیتار را به دست می گیرند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The street had been transformed from the one he had known as a young subaltern.
[ترجمه گوگل]خیابان از خیابانی که او به عنوان یک جوان فرودست می شناخت تغییر کرده بود
[ترجمه ترگمان]کوچه از کسی که به عنوان زیردست جوان شناخته بود تغییر کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. We also notice that the largest group of so-called subaltern exists in the vast countryside, with its biggest population peasants.
[ترجمه گوگل]همچنین متوجه می‌شویم که بزرگترین گروه به‌اصطلاح فرودست‌ها در حومه‌های وسیع با بیشترین جمعیت آن دهقانان وجود دارد
[ترجمه ترگمان]ما همچنین توجه داریم که بزرگ ترین گروه به اصطلاح subaltern در ییلاقات گسترده با بزرگ ترین کشاورزان جمعیت وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

تابع (اسم)
submission, accessory, subsidiary, subordinate, function, citizen, sub, follower, suffragan, apanage, appanage, subaltern, sequela, servitor, subdominant

مادون (اسم)
subordinate, sub, puisne, subaltern

زیر دست (اسم)
subaltern, servitor

افسر جزء (اسم)
subaltern

مادون (صفت)
subordinate, subject, subservient, behindhand, subjacent, puisne, subaltern, subordinative

فرعی (صفت)
inferior, by, accessory, accessorial, subsidiary, secondary, ancillary, subordinate, derivative, additional, adjunct, tributary, subaltern, petty, sideway, extrinsic, extraneous

تخصصی

[ریاضیات] متداخل

انگلیسی به انگلیسی

• subordinate; military officer below the rank of captain (british)
a subaltern is any commissioned officer in the army below the rank of a captain.

پیشنهاد کاربران

✨ از مجموعه لغات GRE ✨
✍ توضیح: A person in a subordinate position; one who is lower in rank or status 📉
🔍 مترادف: Subordinate
✅ مثال: As a subaltern, he had to follow the orders of his superiors without question.
زیر دست
فرودست

بپرس