صفت ( adjective )
حالات: stupider, stupidest
مشتقات: stupidly (adv.), stupidness (n.)
حالات: stupider, stupidest
مشتقات: stupidly (adv.), stupidness (n.)
• (1) تعریف: dull or slow in intellect, wit, awareness, or the like.
• مترادف: brainless, dense, dull, dumb, half-witted, idiotic, moronic, senseless, unintelligent, witless
• متضاد: astute, brainy, clever, intellectual, intelligent, sharp, smart
• مشابه: backward, blunt, dimwitted, empty-headed, foolish, imbecile, inept, mindless, simple, simpleminded, slow, thick, weak-minded
• مترادف: brainless, dense, dull, dumb, half-witted, idiotic, moronic, senseless, unintelligent, witless
• متضاد: astute, brainy, clever, intellectual, intelligent, sharp, smart
• مشابه: backward, blunt, dimwitted, empty-headed, foolish, imbecile, inept, mindless, simple, simpleminded, slow, thick, weak-minded
- Of course I figured it out; I'm not stupid.
[ترجمه به تو چه] آدم های مهربان احمق نیستند|
[ترجمه گلی] البته من متوجه شدم که احمق نیستم|
[ترجمه نمو] معلومه که فهمیدم، احمق که نیستم|
[ترجمه شاگیتا] البته که متوجه شدم، احمق نیستم که|
[ترجمه ترجمه من] البته که متوجه شدم. منو احمق فرض نکن|
[ترجمه سپیده] بله فهمیدم احمق که نیستم|
[ترجمه گوگل] البته من متوجه شدم؛ من احمق نیستم[ترجمه ترگمان] البته که فهمیدم، احمق نیستم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: showing or resulting from slow intellect or lack of understanding.
• مترادف: brainless, dumb, empty, foolish, half-witted, idiotic, simpleminded, unintelligent, unwise, witless
• مشابه: asinine, childish, fatuous, ill-advised, ill-considered, imprudent, irresponsible, silly
• مترادف: brainless, dumb, empty, foolish, half-witted, idiotic, simpleminded, unintelligent, unwise, witless
• مشابه: asinine, childish, fatuous, ill-advised, ill-considered, imprudent, irresponsible, silly
- She thought her question might be stupid, but the professor was impressed and thought the question was quite astute.
[ترجمه گوگل] او فکر کرد که سوال او ممکن است احمقانه باشد، اما پروفسور تحت تأثیر قرار گرفت و فکر کرد که سوال بسیار زیرکانه است
[ترجمه ترگمان] فکر می کرد سوال او ممکن است احمقانه باشد، اما استاد تحت تاثیر قرار گرفته بود و فکر می کرد که این سوال کاملا زیرکانه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] فکر می کرد سوال او ممکن است احمقانه باشد، اما استاد تحت تاثیر قرار گرفته بود و فکر می کرد که این سوال کاملا زیرکانه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: dazed, shocked, or stupefied.
• مترادف: benumbed, dazed, numb, silly, stunned, stupefied
• متضاد: alert
• مشابه: drugged, groggy, punchy
• مترادف: benumbed, dazed, numb, silly, stunned, stupefied
• متضاد: alert
• مشابه: drugged, groggy, punchy
- The soldier was stupid with fatigue.
[ترجمه امیرصالح نظاملو] سرباز از خستگی ، دیوانه شده بود|
[ترجمه سهیل جیرات] سرباز از خستگی دیوانه شده بود|
[ترجمه خسرو نیک فلاح] سر باز از خستگی گیج شده بود.|
[ترجمه سپیده] سرباز خسته، دیوانه شد|
[ترجمه گوگل] سرباز از خستگی احمق بود[ترجمه ترگمان] سرباز از خستگی دیوانه شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: pointless or senseless; foolish.
• مترادف: foolish, idiotic, imbecile, pointless, senseless
• متضاد: clever, intelligent, sensible
• مشابه: absurd, futile, half-baked, harebrained, inane, inept, irrational, meaningless, mindless, nonsensical, silly
• مترادف: foolish, idiotic, imbecile, pointless, senseless
• متضاد: clever, intelligent, sensible
• مشابه: absurd, futile, half-baked, harebrained, inane, inept, irrational, meaningless, mindless, nonsensical, silly
- a stupid waste of money
[ترجمه گوگل] هدر دادن احمقانه پول
[ترجمه ترگمان] تلف کردن پول است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] تلف کردن پول است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- a stupid remark
[ترجمه گوگل] یک اظهارنظر احمقانه
[ترجمه ترگمان] این حرف احمقانه را تکرار کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این حرف احمقانه را تکرار کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید