فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: stumbles, stumbling, stumbled
حالات: stumbles, stumbling, stumbled
• (1) تعریف: to trip or lose one's balance in walking or running.
• مترادف: trip
• مشابه: fall, flounder, halt, lurch, stagger, topple
• مترادف: trip
• مشابه: fall, flounder, halt, lurch, stagger, topple
- She would have won the race if she hadn't stumbled.
[ترجمه فرشته] اگر سر نخورده بود مسابقه را می برد|
[ترجمه Mhl] اگر نمی لغزید، مسابقه را میبرد|
[ترجمه گوگل] اگر تلو تلو خوردن نمی کرد در مسابقه پیروز می شد[ترجمه ترگمان] اگر سکندری نخورده بود، مسابقه را برنده می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Don't leave your skates on the floor where somebody can stumble over them.
[ترجمه فرشته] اسکیت هات رو روی زمین رها نکن که کسی روش سر بخوره|
[ترجمه حسین میراسلامی] اسکیت هات رو روی زمین جایی نگذار که کسی روش سر بخوره|
[ترجمه گوگل] اسکیتهایتان را روی زمین جایی که کسی میتواند روی آنها بیفتد، رها نکنید[ترجمه ترگمان] اسکیت هات رو روی زمین نذار که یه نفر بتونه از روی اونا عبور کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to falter or proceed clumsily in speech or action.
• مترادف: blunder, falter, trip
• متضاد: breeze
• مشابه: halt, hesitate, lurch, reel, stagger, totter
• مترادف: blunder, falter, trip
• متضاد: breeze
• مشابه: halt, hesitate, lurch, reel, stagger, totter
- Nervousness made him stumble over his lines.
[ترجمه Mhl] اضطراب باعث شد او در حرف هایش تپق بزند|
[ترجمه گوگل] عصبی بودن باعث شد از روی خطوطش تلو تلو بخورد[ترجمه ترگمان] عصبانیت باعث شد که او سکندری خوران از روی خطوط او رد شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to blunder or err.
• مترادف: blunder, err, slip
• مشابه: bungle, fault, flub, goof, mistake, muff, trip
• مترادف: blunder, err, slip
• مشابه: bungle, fault, flub, goof, mistake, muff, trip
- If this boy stumbles, the other child will win the spelling bee.
[ترجمه علی کوثری] اگر این پسر تپق بزند دیگر بچه هادر هجی کردن کلمه زنبور برنده خواهند شد|
[ترجمه گوگل] اگر این پسر لغزش کند، فرزند دیگر برنده املا می شود[ترجمه ترگمان] اگر این پسر سکندری بخورد، کودک دیگر زنبور تلفظ را به دست خواهد آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to discover, reach, or come across accidentally or unexpectedly (usu. fol. by across, on, or upon).
• مترادف: come across, happen on, run across
• مشابه: bump into, chance, happen, hit on, strike
• مترادف: come across, happen on, run across
• مشابه: bump into, chance, happen, hit on, strike
- I stumbled across this old photograph the other day when I was cleaning out my drawer.
[ترجمه گوگل] روز دیگر وقتی داشتم کشو را تمیز می کردم، به طور تصادفی با این عکس قدیمی روبرو شدم
[ترجمه ترگمان] آن روز وقتی داشتم کشوی میزم را تمیز می کردم به آن عکس قدیمی برخوردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آن روز وقتی داشتم کشوی میزم را تمیز می کردم به آن عکس قدیمی برخوردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: stumblingly (adv.)
مشتقات: stumblingly (adv.)
• (1) تعریف: an act or instance of stumbling.
• مترادف: falter
• مشابه: misstep, stagger, trip
• مترادف: falter
• مشابه: misstep, stagger, trip
- That stumble cost him the race.
[ترجمه گوگل] این زمین خوردن به قیمت مسابقه تمام شد
[ترجمه ترگمان] این سکندری خوران به قیمت مسابقه تمام شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این سکندری خوران به قیمت مسابقه تمام شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: an error or blunder.
• مترادف: blunder, flub, mistake, trip
• مترادف: blunder, flub, mistake, trip
- The senator's embarrassing stumble was widely reported in the newspapers.
[ترجمه گوگل] این اتفاق شرم آور سناتور بازتاب گسترده ای در روزنامه ها داشت
[ترجمه ترگمان] برخورد شرم آور سناتور به طور گسترده ای در روزنامه ها گزارش شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] برخورد شرم آور سناتور به طور گسترده ای در روزنامه ها گزارش شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید