stuffing

/ˈstəfɪŋ//ˈstʌfɪŋ/

معنی: چاشنی، قیمه، لایی، گیپا، بوغلمه
معانی دیگر: عمل چپاندن یا آکندن یا پرخوری کردن، پرکنی

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: the act of packing, cramming, padding, or the like.

(2) تعریف: that which is or can be stuffed, esp. the fillings used to stuff fowl or the fillings and padding used in upholstery and bedding.

جمله های نمونه

1. There's hardly any stuffing left in the sofa.
[ترجمه گوگل]تقریباً چیزی در مبل باقی نمانده است
[ترجمه ترگمان]به ندرت کسی در کاناپه باقی می ماند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. Use extra stuffing to make the cushions firmer.
[ترجمه گوگل]برای سفت شدن کوسن ها از مواد اضافه استفاده کنید
[ترجمه ترگمان]از stuffing اضافی برای محکم تر کردن cushions استفاده کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Her illness has really knocked the stuffing out of her.
[ترجمه گوگل]بیماری او واقعاً او را از بین برده است
[ترجمه ترگمان] بیماری اون واقعا the رو از بدنش در آورده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. The kids have been stuffing themselves with candy.
[ترجمه گوگل]بچه ها خودشان را با آب نبات پر کرده اند
[ترجمه ترگمان] بچه ها خودشون رو با شکلات پر کردن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. He flung the door open and caught them stuffing a document back into a briefcase.
[ترجمه گوگل]او در را باز کرد و آنها را گرفتار کرد که یک سند را در کیف قرار می دهند
[ترجمه ترگمان]در را باز کرد و آن ها را در یک کیف در کیف فرو برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The muggers really kicked the stuffing out of him.
[ترجمه گوگل]دزدان واقعاً مواد را از او بیرون کردند
[ترجمه ترگمان] The واقعا the رو از بدنش بیرون انداختن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. He sat at the table stuffing himself.
[ترجمه گوگل]پشت میز نشست و خودش را پر کرد
[ترجمه ترگمان]او خود را در کنار میز جمع کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. She sat stuffing herself with cake.
[ترجمه گوگل]او نشسته بود و خودش را با کیک پر می کرد
[ترجمه ترگمان]نشست و خود را با کیک مشغول کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. We had a chicken and stuffing, and new potatoes from the garden.
[ترجمه گوگل]ما یک مرغ و قیمه و سیب زمینی های جدید از باغ داشتیم
[ترجمه ترگمان]ما یک مرغ و غذا و سیب زمینی تازه از باغچه داشتیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. He still stood behind his cash register stuffing his mouth with popcorn.
[ترجمه گوگل]او هنوز پشت صندوقش ایستاده بود و دهانش را با پاپ کورن پر می کرد
[ترجمه ترگمان]او هنوز پشت صندوق پولش ایستاده بود و دهانش را با ذرت بو داده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. He got a job stuffing envelopes at the campaign headquarters.
[ترجمه گوگل]او در ستاد انتخاباتی کاری پیدا کرد که پاکت ها را پر کند
[ترجمه ترگمان]او در ستاد انتخاباتی پاکت های پلاستیکی به دست آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. She's always stuffing her gob with food.
[ترجمه گوگل]او همیشه لقمه اش را با غذا پر می کند
[ترجمه ترگمان]او همیشه غذا را با غذا مخلوط می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. She sat stuffing herself with biscuits.
[ترجمه گوگل]او نشسته بود و خودش را با بیسکویت پر می کرد
[ترجمه ترگمان]او در حالی که خود را با بیسکویت می گذراند، نشست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. I've been stuffing my face all morning.
[ترجمه گوگل]تمام صبح صورتم را پر کرده ام
[ترجمه ترگمان]تمام صبح صورتم را stuffing
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

چاشنی (اسم)
primer, relish, flavor, embellishment, dressing, sauce, condiment, stuffing, seasoning, detonator, flavoring, garniture, salmagundi

قیمه (اسم)
mince, stuffing, forcemeat, executrix

لایی (اسم)
wad, stuffing, pad, gasket, wadding

گیپا (اسم)
stuffing

بوغلمه (اسم)
stuffing

تخصصی

[نساجی] لایی - پرکردن

انگلیسی به انگلیسی

• mixture of seasoned ingredients used to stuff meat or vegetables (made of breadcrumb or rice with spices, herbs or vegetables); feathers or fabric used for filling for pillows; loading of goods into a container (slang)
stuffing is a mixture of food that is put inside a bird or a vegetable before it is cooked.
stuffing is also material that is put inside pillows, cushions, or toys, to fill them and make them firm.
see also stuff.

پیشنهاد کاربران

soft material that is used to fill something such as a cushion
محتویات یا مواد پر کننده ( داخل یک جسم ) مثلاً. موادی که برای پر کردن کوسن مبل استفاده میشه
مثال
. The Teddy bear's stuffing repeatedly falls out
...
[مشاهده متن کامل]

محتویات ( یا همان مواد پر کننده ی ) داخل عروسک خرس تدی مرتبا بیرون می ریزد.

1. ( مرغ و ماهی و غیره ) تودلی. مایه 2. ( مبل و غیره ) تویی. آکَنه
مثال:
cook for a further half hour; meanwhile, make the stuffing
برای نیم ساعت دیگر آشپزی کن، در این بین تودلی و مایه را درست کن.
قرار دادن مواد غذایی پخته شده توی بادمجان یا فلفل دلمه آیی
برای غذاهایی مثل بادمجان شکم پر ، دلمه
با کاه پر کردن حیوانات مرده جهت تاکسیدرمی
چیز چپانده شده
عمل چپاندن
( مواد ) تویی ( چیزی )
This seat is losing its stuffing.
چاشنی غدا ( مخلوطی که داخل غذاهایی مثل مرغ می گذارند )
چپاندن
شکم پری
تزریق کردن

بپرس