stuffed


معنی: پر شده

جمله های نمونه

1. stuffed vine leaves
دلمه ی برگ مو

2. a stuffed bear
خرس پوست آکنده

3. he stuffed the coins into his pocket
سکه ها را توی جیبش ریخت.

4. he stuffed the letter through the door and rushed away
نامه را از در تو انداخت و با شتاب رفت.

5. she stuffed the rod into the hole
میله را در سوراخ تپاند.

6. a stuffed shirt
(عامیانه) آدم مغرور و خودنما

7. get stuffed
(انگلیس - خودمانی) گمشو!،برو پی کار خودت !،خدا روزیت را جای دیگر بدهد

8. a lambkin stuffed with parsley and prunes
شیشک که توی شکمش جعفری و آلو خشک گذاشته اند

9. dried peaches stuffed with walnuts
هلوی جوز آغند

10. she had stuffed so much clothing in the suitcase that its door wouldn't close
آنقدر لباس در چمدان چپانده بود که درش بسته نمی شد.

11. the children stuffed themselves with cake
بچه ها تا می توانستند کیک خوردند.

12. my nose is stuffed up
بینی من گرفته است.

13. he wanted more money but i told him to get stuffed
او پول بیشتری می خواست ولی به او گفتم خدا روزیت را جای دیگری بدهد.

14. He stuffed his hands into his pockets.
[ترجمه گوگل]دست هایش را در جیب هایش فرو کرد
[ترجمه ترگمان]دست هایش را در جیب هایش گذاشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. This film is stuffed with blood and murder.
[ترجمه گوگل]این فیلم مملو از خون و قتل است
[ترجمه ترگمان]این فیلم پر از خون و خون است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. All kinds of tools have been stuffed into his kitbag.
[ترجمه گوگل]همه جور ابزاری داخل کیفش ریخته اند
[ترجمه ترگمان]انواع و اقسام وسایل را در kitbag فرو کرده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. His article is stuffed with cliche & 1 & .
[ترجمه گوگل]مقاله او پر از کلیشه و 1 و
[ترجمه ترگمان]مقاله او پر از کلیشه & ۱ است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. Today's children have been stuffed with pap from the television.
[ترجمه گوگل]بچه های امروزی پر از پاپ تلویزیون شده اند
[ترجمه ترگمان]بچه های امروز با بام از تلویزیون پر شده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

پر شده (صفت)
stuffed

انگلیسی به انگلیسی

• filled with some sort of stuffing; full of food (informal)

پیشنهاد کاربران

خیلی سیر ، تا خرخره خوردن
مثال:
I'm stuffed
از بس خوردم دارم می ترکم.
به زور جا داده شده
Push into a small space
مثال:
The newspapers were all stuffed into the drawer
پرشده _گرفته
توپر.
مثلا مرغ شکم پر.
دیدید دیگه شکمشو ادویه و قارچ و نمیدونم چند تا چیز دیگه میریزن و میل میکنن. 🍗🍗
To feel very full after eating a lot of food.
به معنی
ترکیدن ( به دلیل خوردن غذای زیاد )
adjective
1 not used before a noun : filled with food : not hungry any more
◀️“Would you like another piece of pie?” “No, thanks. I'm stuffed. ”
2 : filled with mucus because of illness
◀️My nose is stuffed ( up ) . = I'm ( all ) stuffed up.
...
[مشاهده متن کامل]

◀️a stuffed ( up ) nose
⬜ get stuffed
🔴 chiefly Brit informal — used as an angry and rude way to tell someone to go away or to leave you alone
◀️ When they refused to consider him for the promotion he
told them they could get stuffed
Stuffed nose : دماغ پر از مخاط و به اصطلاح چلم

( مجرای بینی ) مسدود شده با مخاط
خیلی سیر شدم در خدی که شکمم باد کرده. . .
( of a toy ) made of fabric stuffed with a soft filling
عروسکی
"She has a large collection of stuffed toys. "
منابع• https://dictionary.cambridge.org/dictionary/english/stuffed
در زبان عامیانه این کلمه حسن تعبیری برای کلمه f**k هست| برای مثال گاهی با توجه به context میشه این جمله رو اینجور معنی کرد: I'm stuffed! گرفتار شدم، به فنا رفتم
تا خرخره غذا خوردن
پر شده از
Stuffed animal = حیوون عروسکی که داخلش پر شده باشد
Stuff اسم و به معنی چیز است ولی stuffed صفت و به معنی لبریز و پر است
عذر میخوام یه سوال استفاده از stuffs بجای things اشتباهه؟
مثلا
Horses carry stuffs on their back
اصطلاح:ترکیدن از خوردن زیاد
I'm stuffed
سیر بودن
شکمِ پُر !
خود را باد کردن
انباشه، لبریز، پر از، سرشار
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٠)

بپرس