• : تعریف: past tense and past participle of stick
جمله های نمونه
1. he stuck the dagger in the lion's heart
دشنه را در قلب شیر فرو کرد.
2. he stuck the money in his pocket
پول را در جیبش گذاشت.
3. i stuck myself in the hand with the needle
سوزن به دستم فرو رفت.
4. they stuck through thick and thin
آنها در مقابل مصائب استقامت کردند.
5. a cushion stuck with pins
بالشتکی که به آن سنجاق فرو کرده اند
6. he accidentally stuck his finger in my eye
تصادفا انگشتش را توی چشمم فرو کرد.
7. the bill stuck in committee
لایحه در کمیسیون گیر کرد.
8. the gears stuck
دنده ی ماشین گیر کرد.
9. the instructions stuck on the back of a refrigerator
دستورالعمل هایی که پشت یخچال چسبانده شده است
10. to be stuck by a problem
در مسئله ای گیر کردن
11. we were stuck in town
در شهر گیر افتادیم.
12. he has been stuck several times by phony antique dealers
عتیقه فروشان قلابی چندین بار کلاه سرش گذاشته اند.
13. the boat was stuck on the sandbank
کشتی در قسمت کم عمق ساحل گیر کرده بود.
14. the horse was stuck in the mud
اسب در گل گیر افتاده بود.
15. the wheel is stuck
چرخ گیر کرده است.
16. the question had me stuck
آن پرسش مرا گیج کرد.
17. she wrote her name on the label and stuck it to the suitcase
نام خود را روی برچسب نوشت و روی چمدان چسباند.
18. they threw him from the roof and impaled him on a spear stuck in the ground
او را از بام بر روی نیزه ای که در زمین فرو کرده بودند انداختند.
19. I tripped over the leg that stuck out.
[ترجمه گوگل]روی پایی که بیرون زده بود سُر خوردم [ترجمه ترگمان]پام گیر کرد و پام گیر کرد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
20. The paper is stuck to my finger.
[ترجمه صبا] برگه کاغذ به دست من چسبیده است
|
[ترجمه R] کاغذ به انگشتم گیر کرده است.
|
[ترجمه گوگل]کاغذ به انگشتم چسبیده است [ترجمه ترگمان]کاغذ به انگشتم چسبیده [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
21. Fred stuck with his homework until it was done.
[ترجمه مهرگان] فرد چسبید به تکالیفش تا تمام بشه ( چسبید به کارش تا تمام نشد ول نکرد.
|
[ترجمه گوگل]فرد به تکالیفش ادامه داد تا اینکه آن را تمام کرد [ترجمه ترگمان]فرد مشغول انجام تکالیفش بود تا آن که کارش تمام شد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
22. I'm stuck here for the duration.
[ترجمه امیرعلی] من برای مدت زمان زیادی گیر کرده ام
|
[ترجمه بهراد بابازاده] فرد به تکالیفش چسبیده بود تا این که تمام شدند
|
[ترجمه گوگل]من برای مدت طولانی اینجا گیر کردم [ترجمه ترگمان]من مدت زیادی اینجا ماندم [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
23. Someone had stuck posters all over the walls.
[ترجمه گوگل]یک نفر پوسترها را روی تمام دیوارها چسبانده بود [ترجمه ترگمان]یک نفر پوستر روی دیوارها چسبانده بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
24. I stuck a 50p stamp on the envelope.
[ترجمه گوگل]من یک مهر 50p روی پاکت چسباندم [ترجمه ترگمان]من یه تمبر ۵۰ دلاری روی پاکت گذاشتم [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
25. The boat stuck on a sandbank but we soon got it afloat again.
[ترجمه Melodyrast] قایق روی کناره ی شنی گیر کرد، ولی ما خیلی زود دوباره شناورش کردیم
|
[ترجمه گوگل]قایق روی یک ساحل شنی گیر کرده بود اما خیلی زود دوباره آن را شناور کردیم [ترجمه ترگمان]قایق روی یک ساحل شنی قرار داشت، اما به زودی آن را روی آب شناور کردیم [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
26. They were stuck in traffic and missed their flight.
[ترجمه گوگل]آنها در ترافیک گیر کرده بودند و پرواز خود را از دست دادند [ترجمه ترگمان]آن ها در ترافیک گیر کرده بودند و نمی توانستند پرواز آن ها را از دست بدهند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
27. He coughed up the candy that was stuck in his throat.
[ترجمه گوگل]آب نباتی را که در گلویش گیر کرده بود سرفه کرد [ترجمه ترگمان]شیرینی را که در گلویش گیر کرده بود بالا آورد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
انگلیسی به انگلیسی
• fixed in place, caught; puzzled, baffled (informal) stuck is the past tense and past participle of stick. if something is stuck in a particular position, it is fixed there and cannot move. if you are stuck when you are trying to do something, you cannot continue because it is too difficult. if you are stuck in a place or unpleasant situation, you cannot get away from it. if you are stuck with something you do not want, you cannot get rid of it.
پیشنهاد کاربران
تحمیل شده
Unable to move, leave or change a situation
کنار آمدن مثال : . We're stuck with each other باید با همدیگه کنار بیایم.
1_هنگ کردن، موندم توش! Im realy stuck, do you have any idea? من که هنگ کردم، تو نظری نداری!؟ 2_گیر کردن، گیر افتادن، تحمل کردن از روی اجبار، گیر کردن در شرایط نا خوشایند
1_تحمیل شدن کسی یا چیزی نامطلوب، گردنبار 2_ وفادار و متعهد ماندن، پای حرف ماندن
فرو بردن . . . The Nurse Stuck a pin in my leg
وامانده، مستأصل، کم آورده، درمانده، فرومانده
Not able to move or continue doing sth
we are stuck in a bad situation توی وضعیت بدی گیر کردیم
چسبیده بودن
چسبیدن به پوستstuck to skin
گرفتار شدن در جایی
تردید و دودلی
You're stuck with me در فیلم me before you باید تحملم کنی، گیر من افتادی
بلاتکلیفی
در جایی گیر کردن
i was stuck in traffic
گیر افتادن. در جایی فرو رفتن💖
در مفاهیم روانکاوی چسبندگی ترجمه می شود.
الصاق الصاق شده
گیر افتاده، گیر کرده، گرفتار
گیر کردن، گیر افتادن 😊❤
Not able to continue doing sth
a woody piece or part of a tree or shrub. Mer
unable to move or to be moved. OX
ماندن و پافشاری کردن
بعضی اوقات تو محاوره امریکایی به معنی"موندن یا چسبیدن" منی میده ; کنار من موندی زمانی که ناامید شده بودم you stuck by my side when i was disappoint
گیر کرده، گرفتار
گیر افتاده. گرفتار
گیر کردن ، مثلاً در ترافیک We were stuck in a traffic jam for an hour.
👍Not able to move or continue doing sth اگر که ( . adj ) باشه ، ، معنی گیر، ، اگر ( . v ) باشه، ، معنی گیر کردن دارد👍 👍I usually stuck in a traffic
we were stuck in a heavy traffic for an hour
گیرکرده Our car got stuch in the sand
گیر کردن not able to do something that you were doing or you want to do
Not able to move or countinue doing sth
گیر
صفت: قادر به حرکت یا انجام کاری نیست
در جا زدن، پیشرفت نکردن
حمله کردن غافلگیرانه
گیر افتادن
به لکنت افتادن، گیر افتادن در موقعیت و یا شرایطی، مثلا در جلوی جمع به لکنت افتان و گیرافتادن در هنگام پاسخگویی و
فرو بردن ( سوزن. . . )
( adj ) not able to move or continue doing something