🔹 معادل فارسی پیشنهادی: دست و پا زدن برای تأمین هزینه ها / زحمت زیاد برای گذران زندگی / به سختی دخل و خرج را جور کردن
🔹 مثال ها:
“Even with a full - time job, I’m struggling to make ends meet. ”
... [مشاهده متن کامل]
Many single parents struggle to make ends meet. خیلی از والدین تنها برای گذران زندگی با سختی دست و پنجه نرم می کنن.
In this economy, even full - time workers are struggling to make ends meet. توی این وضعیت اقتصادی، حتی کارمندهای تمام وقت هم دارن با سختی زندگی رو می گذرونن.
🔹 مترادف : live paycheck to paycheck • be financially strapped • feel the squeeze • scrape by • barely survive
🔹 مثال ها:
... [مشاهده متن کامل]
Many single parents struggle to make ends meet. خیلی از والدین تنها برای گذران زندگی با سختی دست و پنجه نرم می کنن.
In this economy, even full - time workers are struggling to make ends meet. توی این وضعیت اقتصادی، حتی کارمندهای تمام وقت هم دارن با سختی زندگی رو می گذرونن.
🔹 مترادف : live paycheck to paycheck • be financially strapped • feel the squeeze • scrape by • barely survive