فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: struggles, struggling, struggled
حالات: struggles, struggling, struggled
• (1) تعریف: to resist by flailing the limbs and writhing the body.
• مترادف: battle
• متضاد: give up
• مشابه: fight, flail, resist, tussle
• مترادف: battle
• متضاد: give up
• مشابه: fight, flail, resist, tussle
• (2) تعریف: to contend strenuously with a difficult problem or situation.
• مترادف: contend, grapple, strive, wrestle
• مشابه: agonize, battle, cope, fight, labor, scramble, sweat, toil
• مترادف: contend, grapple, strive, wrestle
• مشابه: agonize, battle, cope, fight, labor, scramble, sweat, toil
- He struggled with his math homework all night.
[ترجمه بی نام] او تمام شب با تکلیف ریاضی خود کلنجار می رفت|
[ترجمه ب گنج جو] دیشب تکالیف ریاضی حسابی کلافه اش کرد ، اعصابی براش نموند.|
[ترجمه شان] او تمام شب ، درگیر تکلیف ریاضی خود بود .|
[ترجمه گوگل] او تمام شب را با تکالیف ریاضی خود مبارزه کرد[ترجمه ترگمان] تمام شب با تکالیف ریاضی خود کلنجار می رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to go forward by expending great energy.
• مترادف: flounder, labor, toil
• مشابه: plod, push, trudge
• مترادف: flounder, labor, toil
• مشابه: plod, push, trudge
- They struggled through the deep snow.
[ترجمه مهدی رضائی] اونا توی برف عمیق دست و پا میزدن|
[ترجمه گوگل] آنها در میان برف عمیق تقلا کردند[ترجمه ترگمان] به زحمت از میان برف عمیق بیرون رفتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to make a strong effort.
• مترادف: endeavor, strive
• مشابه: agonize, attempt, combat, exert oneself, push, strain, try
• مترادف: endeavor, strive
• مشابه: agonize, attempt, combat, exert oneself, push, strain, try
- He struggled not to laugh out loud.
[ترجمه H] او سعی کرد که با صدای بلند نخندد|
[ترجمه feryal] او تقلا میکرد تا بلند نخندد.|
[ترجمه گوگل] او تلاش می کرد تا با صدای بلند نخندد[ترجمه ترگمان] سعی کرد بلند بخندد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
• : تعریف: to place or move (something) by making a considerable effort.
• مترادف: lug, maneuver
• مشابه: drag, haul, manipulate, move, shift, tug, wield
• مترادف: lug, maneuver
• مشابه: drag, haul, manipulate, move, shift, tug, wield
- The movers struggled the piano down the stairs.
[ترجمه Meysam90] جابجا کنندگان با مشقت پیانو را به پایین پله ها بردند.|
[ترجمه گوگل] حرکت کنندگان با پیانو از پله ها پایین آمدند[ترجمه ترگمان] The پیانو را از پله ها پایین کشیدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• (1) تعریف: the act or an instance of struggling.
• مترادف: effort, wrestle
• مشابه: agony, difficulty, tussle, war
• مترادف: effort, wrestle
• مشابه: agony, difficulty, tussle, war
• (2) تعریف: a fight; combat; strife.
• مترادف: clash, conflict, contest, fight
• مشابه: combat, rivalry, strife, tug, war
• مترادف: clash, conflict, contest, fight
• مشابه: combat, rivalry, strife, tug, war