اسم ( noun )
• (1) تعریف: a thing consisting of a number of elements joined together in a certain way.
• مترادف: construction
• مشابه: complex
• مترادف: construction
• مشابه: complex
- A human cell is a complicated structure.
[ترجمه عباس] سلول انسان ساختار پیچیده ای است ( دارد )|
[ترجمه امیر] سلول یک انسان یک ساختار پیچیده است|
[ترجمه B] سلول انسان ساختار پیچیده ای است|
[ترجمه امین] این جمله برای برنامه ی وورد هستش|
[ترجمه ب گنج جو] پیچیده ترین ترکیب و ساختار در سلول انسانی دیده می شود.|
[ترجمه گوگل] سلول انسانی یک ساختار پیچیده است[ترجمه ترگمان] یک سلول انسان یک ساختار پیچیده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: the way in which such a thing is joined together.
• مترادف: composition, configuration, conformation, construction, form, makeup, organization
• مشابه: architecture, frame, lay, layout, pattern
• مترادف: composition, configuration, conformation, construction, form, makeup, organization
• مشابه: architecture, frame, lay, layout, pattern
- We're studying the structure of atoms in chemistry class.
[ترجمه گوگل] ما در حال مطالعه ساختار اتم ها در کلاس شیمی هستیم
[ترجمه ترگمان] ما ساختار اتم ها را در کلاس شیمی بررسی می کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ما ساختار اتم ها را در کلاس شیمی بررسی می کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: anything, esp. a building, that has been constructed.
• مترادف: construction
• مشابه: building
• مترادف: construction
• مشابه: building
- They've finished building the new structure for the playground.
[ترجمه گوگل] آنها ساخت سازه جدید زمین بازی را به پایان رسانده اند
[ترجمه ترگمان] آن ها ساختمان جدید زمین بازی را به پایان رسانده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آن ها ساختمان جدید زمین بازی را به پایان رسانده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: the relationship between and among the parts of a relatively complex process or entity.
• مترادف: composition, configuration, conformation
• مشابه: architecture, shape
• مترادف: composition, configuration, conformation
• مشابه: architecture, shape
- On our first day at the job, we learned about the structure of the organization.
[ترجمه گوگل] در اولین روز کارمان با ساختار سازمان آشنا شدیم
[ترجمه ترگمان] در اولین روز ما در این شغل، ما در مورد ساختار سازمان یاد گرفتیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] در اولین روز ما در این شغل، ما در مورد ساختار سازمان یاد گرفتیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: a planned way of proceeding that imposes some degree of discipline and places limits on individual choice.
- Some children can work independently, but others require more structure so that they can concentrate on their task.
[ترجمه گوگل] برخی از کودکان می توانند به طور مستقل کار کنند، اما برخی دیگر به ساختار بیشتری نیاز دارند تا بتوانند روی کار خود تمرکز کنند
[ترجمه ترگمان] برخی از کودکان به طور مستقل کار می کنند، اما برخی دیگر به ساختار بیشتری نیاز دارند تا بتوانند بر روی وظیفه خود تمرکز کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] برخی از کودکان به طور مستقل کار می کنند، اما برخی دیگر به ساختار بیشتری نیاز دارند تا بتوانند بر روی وظیفه خود تمرکز کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: structures, structuring, structured
حالات: structures, structuring, structured
• : تعریف: to give organization to; arrange.
• مترادف: arrange, organize
• مشابه: design, engineer, map out, plan, weave
• مترادف: arrange, organize
• مشابه: design, engineer, map out, plan, weave
- You structured your essay very logically.
[ترجمه گوگل] شما ساختار مقاله خود را بسیار منطقی ساختید
[ترجمه ترگمان] شما مقاله تان را به طور منطقی ساختار بندی کرده اید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] شما مقاله تان را به طور منطقی ساختار بندی کرده اید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید