معنی: در حال اعتصاب، بصورت صلیبمعانی دیگر: زمان گذشته و اسم مفعول: strike، بصورت پسوند نیز بکار رفته وبمعنی ضربت خورده و مصیبت دیده یا مصیبت زده میباشد
• : تعریف: past tense and past participle of strike.
صفت ( adjective )
• : تعریف: shut down or otherwise affected by a labor strike, as a factory.
جمله های نمونه
1. he struck a blow for liberty
او در راه آزادی می کوشید.
2. he struck his head against the top of the door
سرش را زد به بالای در
3. he struck the table with his fist
بامشت زد به میز
4. he struck the turk's head with his mace
(فردوسی) یکی گرز زد ترک را بر هباک
5. lightning struck twice
آذرخش دوباره برق زد (رخشید).
6. she struck her brother in a flare-up of fury
در موجی از خشم برادر خود را زد.
7. be struck on (or with) somebody
(خودمانی) از کسی خوش آمدن،نسبت به کسی نظر خوب داشتن
8. an idea struck me
اندیشه ای به فکرم رسید.
9. he was struck fair in the face
درست خورد به صورتش
10. he was struck in the heart by a bullet
گلوله ای به قلبش خورد.
11. he was struck on the head and fell down with a thump
ضربه به سرش خورد و تلپی افتاد.
12. his remarks struck me as being adolescent and ill-judged
گفته هایش به نظرم خام و نابخردانه بود.
13. i was struck by their enthusiasm
اشتیاق آنها مرا تحت تاثیر قرار داد.
14. i was struck dumb with amazement
از شدت تعجب زبانم بند آمد.
15. the bus struck the main road
اتوبوس به جاده ی اصلی رسید.
16. the enemy struck after midnight
دشمن پس از نیمه شب حمله کرد.
17. the sailors struck sails in protest
ملوانان به نشان اعتراض بادبان ها را جمع کردند.
18. the ship struck a rock
کشتی به سنگ خورد.
19. the stone struck the wall
سنگ به دیوار اصابت کرد.
20. to be struck dumb
متحیر شدن
21. to be struck with amazement
دستخوش شگفتی شدن
22. a strange sound struck his ears
صدای عجیب و غریبی به گوشش خورد.
23. the church clock struck six
ساعت کلیسا ساعت شش را اعلام کرد.
24. the deathblow had struck him on the forehead
ضربه ی مهلک به پیشانی او وارد شده بود.
25. the family was struck by another tragedy
خانواده دچار یک مصیبت دیگر شد.
26. the sight that struck my eyes
منظره ای که به نظرم رسید
27. then the storm struck
سپس توفان به خروش آمد.
28. when he opened the door, a cold gust of wind struck my face
در را که باز کردم تند باد سردی به صورتم خورد.
29. Misfortune struck early in the voyage.
[ترجمه کیان] بدبیاری در سفر خیلی زود شروع شد.
|
[ترجمه گوگل]بدبختی در اوایل سفر رخ داد [ترجمه ترگمان]بدبختی در سفر زود آغاز شد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
30. The ship struck against the rocks and sank.
[ترجمه کیان] کشتی به صخره ها برخورد کرده و غرق شد.
|
[ترجمه گوگل]کشتی به صخره ها برخورد کرد و غرق شد [ترجمه ترگمان]کشتی به صخره ها ضربه زد و غرق شد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
مترادف ها
در حال اعتصاب (صفت)
struck
به صورت صلیب (صفت)
struck
انگلیسی به انگلیسی
• smitten by, affected by struck is the past tense and past participle of strike.
پیشنهاد کاربران
آزرده خاطر شده
be struck by something به چیزی برخورد کردن، تصادم کردن ( بهم کوفته شدن )
be struck by تحت تأثیر چیزی/کسی قرار گرفتن از کسی/ چیزی شگفت زده شدن جا خوردن
نشان دادن
رخداد، وقوع ، پیش آمد معنی دیگه: ضربه ، صدمه
زمان گذشته ساده فعل Strike قسمت سوم فعل Strike
until the clock struck 9 تا وقتی که ساعت شد 9 ساعت عدد 9 رو نشون داد
Struck gold: move , go رفتن، حرکت کردن
نوازش کردن ، دست کشیدن، ضربه زدن
به فکر وا داشتن
از دور خارج شدن
جا خوردن شوکه شدن
what struck me ( انچه مرا تحت تاثیر قرارداد )
رخ دادن
لرزاندن
گاهی مترادف با impact, hit, bat, beat به معنای حمله کردن، آسیب زدن و صدمه زدنه There's A Sign In The Window انجا یک نشانه لای پنجره هست That He Struck You که اون بهت حمله کرده ؛ که اون مرد بهت صدمه زده ؛ که اون مرد بهت آسیب رسانده
مصیبت دیده مصیبت کشیده منظور از مصیبت سختی های ایجاد شده در اثر یک حادثه ( سیل - طوفان - زلزله )
beat hit
شوکه کردن/شدن It suddenly struck her that having a baby was an irrevocable step
. . . Be struck on/by از چیزی ( یا کسی ) شوکه شدن، جا خوردن
برای باد و طوفان، وزیدن
What struck me was that IQ was not the only difference
ضربه زدن I think of course of the terrorism that has struck so many of our countries including my own 5 times this year