فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: strives, striving, strived, striven, strove
مشتقات: strivingly (adv.), striver (n.)
حالات: strives, striving, strived, striven, strove
مشتقات: strivingly (adv.), striver (n.)
• (1) تعریف: to try or work hard; exert oneself.
• مترادف: endeavor, exert oneself, strain, struggle, try
• مشابه: aim, aspire, bend over backward, drive, essay, labor, push, seek, sweat, toil
• مترادف: endeavor, exert oneself, strain, struggle, try
• مشابه: aim, aspire, bend over backward, drive, essay, labor, push, seek, sweat, toil
- The athletes strove to improve their performance before the next Olympics.
[ترجمه گوگل] ورزشکاران تلاش کردند تا قبل از المپیک بعدی عملکرد خود را بهبود بخشند
[ترجمه ترگمان] ورزش کاران تلاش کردند تا عملکرد خود را قبل از المپیک بعدی بهبود بخشند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ورزش کاران تلاش کردند تا عملکرد خود را قبل از المپیک بعدی بهبود بخشند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She's striving to reach the top in her profession.
[ترجمه مهدی شیری] او در تلاش برای رسیدن به بهترین رتبه در حرفه خود است.|
[ترجمه راد] او تلاش میکند در حرفه خود ، بهترین باشد|
[ترجمه گوگل] او در حال تلاش برای رسیدن به اوج در حرفه خود است[ترجمه ترگمان] او تلاش می کند تا به حرفه خود برسد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Leaders on both sides have been striving for a peaceful end to the conflict.
[ترجمه گوگل] رهبران هر دو طرف برای پایان مسالمت آمیز درگیری تلاش کرده اند
[ترجمه ترگمان] رهبران هر دو طرف برای پایان مسالمت آمیز درگیری تلاش کرده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] رهبران هر دو طرف برای پایان مسالمت آمیز درگیری تلاش کرده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He continues to strive toward his goal of entering politics.
[ترجمه گوگل] او همچنان به تلاش خود برای ورود به سیاست ادامه می دهد
[ترجمه ترگمان] او به تلاش برای رسیدن به هدف خود برای ورود به سیاست ادامه می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او به تلاش برای رسیدن به هدف خود برای ورود به سیاست ادامه می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to struggle, usu. against something or someone.
• مترادف: battle, contend, fight, struggle
• مشابه: combat, compete, contest, grapple, tussle, vie, war
• مترادف: battle, contend, fight, struggle
• مشابه: combat, compete, contest, grapple, tussle, vie, war
- His father and mother had striven against poverty in the old country.
[ترجمه گوگل] پدر و مادرش علیه فقر در کشور قدیمی مبارزه کرده بودند
[ترجمه ترگمان] پدر و مادرش برای مبارزه با فقر در این کشور پیر تلاش کرده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] پدر و مادرش برای مبارزه با فقر در این کشور پیر تلاش کرده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید