strip down

پیشنهاد کاربران

برهنه کردن
جدا کردنِ قسمت های کوچک از یک وسیله بزرگتر به طوری که قسمت های جدا شده به تنهایی قابل استفاده باشند.
بیرون کردن،
خالی کردن
تجزیه به قسمت های کوچک تر
لخت شدن، لخت کردن
intransitive to remove all or most of your clothes. strip down to: He stripped down to his underwear. Synonyms and related words
reduced to essentials.
"an interim, stripped - down funding bill"
در آوردن همه یا بیشتر لباس ها
Strip old cars down to utilize spare parts
به معنی اوراق کردن میشه

بپرس