🔸 معادل فارسی: به هم وصل کردن / کنار هم چیدن / ترکیب کردن / سرهم کردن
در زبان محاوره ای: یه جورایی چیزا رو به هم ربط دادن، جمله ها رو سرهم کردن، یه چیزی از دلش درآوردن
🔸 تعریف ها:
1. ( ساختاری – زبانی ) : کنار هم قرار دادن کلمات یا جملات برای ساختن یک متن یا بیان
... [مشاهده متن کامل]
مثال: He can barely string together a coherent sentence. به زور می تونه یه جمله ی منسجم سرهم کنه.
2. ( مفهومی – ترکیبی ) : ترکیب کردن چند ایده یا چیز مختلف برای ساختن چیزی جدید
مثال: She strung together a few facts to make her point. چندتا واقعیت رو کنار هم چید تا حرفش رو ثابت کنه.
3. ( عملی – متوالی ) : انجام دادن چند کار یا اتفاق به صورت پشت سرهم یا متوالی
مثال: They strung together three wins in a row. سه برد پیاپی کسب کردن.
🔸 مترادف ها: combine – connect – link – assemble – put together – piece together
در زبان محاوره ای: یه جورایی چیزا رو به هم ربط دادن، جمله ها رو سرهم کردن، یه چیزی از دلش درآوردن
🔸 تعریف ها:
1. ( ساختاری – زبانی ) : کنار هم قرار دادن کلمات یا جملات برای ساختن یک متن یا بیان
... [مشاهده متن کامل]
مثال: He can barely string together a coherent sentence. به زور می تونه یه جمله ی منسجم سرهم کنه.
2. ( مفهومی – ترکیبی ) : ترکیب کردن چند ایده یا چیز مختلف برای ساختن چیزی جدید
مثال: She strung together a few facts to make her point. چندتا واقعیت رو کنار هم چید تا حرفش رو ثابت کنه.
3. ( عملی – متوالی ) : انجام دادن چند کار یا اتفاق به صورت پشت سرهم یا متوالی
مثال: They strung together three wins in a row. سه برد پیاپی کسب کردن.
🔸 مترادف ها: combine – connect – link – assemble – put together – piece together
یکی کردن با هم.
بافتن دو یا چند چیز به هم.