string

/ˈstrɪŋ//strɪŋ/

معنی: عقد، سیم، زه، رشته، ریسمان، سلسله، نخ، ردیف، دراز، قطار، نخ مانند، زهی، چسبناک، ریشهای، کشیدن، بصف کردن، رشته کردن، به نخ کشیدن، زهدار کردن، نخ کردن، زه انداختن به
معانی دیگر: بند، نیفه، زنجیره، رجه، کاروان، دسته، گروه (به ویژه گروه بازیکنان همتراز)، رده، (کمان و ساززهی) زه، تار، (جمع) سازهای زهی ارکستر (و غیره)، نوازندگان سازهای زهی، (ویولن و غیره) سیم، (عامیانه - معمولا جمع - در قراردادها یا کمک یا اعانه) شرط (شروط)، سامه، قید و شرط، تاردار کردن، سیم یا زه انداختن (به ساز و غیره)، به ریسمان کشیدن، نخ کردن (سوزن و غیره)، به رشته کشیدن، آمودن، (با: up) تنش دار کردن، (زیادی) کشیدن، کش دادن، عصبی کردن، (سیم و غیره) کشیدن، آویختن (از دو سو)، رشته وار پیش رفتن، رنجیره وار جلو رفتن، (موسیقی - ساز) زهی، ویژه ی سازهای زهی، رشمه، تعداد اسبان مسابقه که به یکنفر تعلق دارند، (قدیمی) عصب حیوان، زردپی، تنود، (گیاه) لیف، ریسمانچه، نخچه، (معماری) رجوع شود به: stringcourse، (بیلیارد) خط آغاز (string line هم می گویند)، (با ریسمان) آویختن، بستن، سفت کردن، (ساز زهی را) کوک کردن، تنظیم کردن، (لوبیا سبز و غیره) نخچه ی نیام را کشیدن، زنجیره وار چیدن، ردیف کردن، رج بندی کردن، ن  کردن باسوزن و غیره، n : ریش ریش، ن  مانند، به ن  کشیدن مثل دانه های تسبیح

بررسی کلمه

اسم ( noun )
عبارات: pull strings, with no strings attached
(1) تعریف: a cord or slender rope used for binding or lacing.
مترادف: lace, line
مشابه: cord, rope, strand, tie, twine

(2) تعریف: something that resembles such a cord.
مشابه: length, rope, strand, thread

(3) تعریف: a necklace made of pearls or beads threaded on a cord; strand.
مشابه: beads, necklace, strand

(4) تعریف: a series of things arranged or happening in succession.
مترادف: series
مشابه: cascade, chain, concatenation, line, run, train

- a string of coincidences
[ترجمه گوگل] رشته ای از تصادفات
[ترجمه ترگمان] یه سری تصادفی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: a tightly stretched cord or wire on a musical instrument that produces a sound when plucked or bowed.
مشابه: catgut

(6) تعریف: (pl.) musical instruments that have such cords or wires.
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: strings, stringing, strung
(1) تعریف: to equip or furnish with a string or strings.
مشابه: bind, lash, tie

(2) تعریف: to thread on a cord or string.
مشابه: link

(3) تعریف: to arrange in a certain order or series.
مشابه: arrange, line, marshal, row

(4) تعریف: to stretch (a cord or string) between two points.
مشابه: hang, stretch, suspend

- He strung the clothesline in the back yard.
[ترجمه گوگل] بند رخت را در حیاط پشتی بست
[ترجمه ترگمان] اون طناب رو توی حیاط پشتی بند کرده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to form into a string or something that resembles string.

(2) تعریف: to occur or move in a certain order or series.

جمله های نمونه

1. string beans are cooked and eaten with the pod
لوبیا سبز را با غلاف می پزند و می خورند.

2. string instruments
سازهای زهی

3. string along
(عامیانه) 1- مخلصانه پیروی کردن،وفادار ماندن،اعتماد کردن 2- موافقت کردن،تن در دادن 3- قول دروغی دادن،اغوا کردن

4. string up
(عامیانه) به دار آویختن،حلق آویز کردن

5. a string of cars
کاروانی از اتومبیل

6. a string of gift shops
زنجیره ای از مغازه های هدیه فروشی

7. a string of houses
یک ردیف خانه

8. a string of onions
یک رشته پیاز که به نخ کشیده شده اند

9. a string of pearls
یک رشته مروارید

10. a string of victories
یک سلسله پیروزی

11. a string quartet
نوازندگان چهارگانه ی سازهای زهی

12. some string instruments like guitar are to be fingered
برخی سازهای زهی مثل گیتار با انگشت نواخته می شوند.

13. the string choir
نوازندگان زهی

14. the string instrument section
گروه نوازندگان سازهای زهی

15. the string of a bow must be very tense
زه کمان باید خیلی کشیده باشد.

16. the string snapped and the pearls spilled on the sidewalk
ریسمان پاره شد و مرواریدها ریخت روی پیاده رو.

17. they'll string him up from the nearest tree
او را از نزدیک ترین درخت حلق آویز خواهند کرد.

18. to string a bow
به کمان زه انداختن

19. to string a cable
کابل کشی کردن

20. to string a needle
به سوزن نخ کشیدن (یا زدن)

21. to string a violin
به ویولن سیم انداختن

22. to string pearls
مروارید به رشته کشیدن

23. a tenuous string
ریسمان نازک

24. the first string is more skilled than the second string
افراد دسته ی اول از دسته ی دوم ماهرتر هستند.

25. the second string goalie
دروازه بان تیم دوم

26. this bow's string has snapped
زه این کمان پاره شده است.

27. tie the string twice so that it doesn't open
ریسمان را دوبار گره بزن تا باز نشود.

28. on a string
کاملا در اختیار شخص،کاملا تحت کنترل

29. he knotted the string and couldn't untie it
او ریسمان را گوراند و نتوانست آن را باز کند.

30. he tied a string around his finger as a reminder
برای یادآوری ریسمانی به دور انگشت خود بست.

31. he tied a string on his finger to jog his memory
برای یاد آوردی نخی را به دور انگشت خود بست.

32. a composition for a string quartet
قطعه ی موسیقی برای چهار نوازنده ی زهی

33. to thread pearls on a string to make a necklace
برای ساختن گردنبند مروارید به نخ کشیدن

34. another arrow forth from his stiff string he sent
(چپمن) با زه کشیده ی خود یک پیکان دیگر پرتاب کرد.

35. the driver then volleyed us a string of curses
سپس راننده رگباری از ناسزا نثارمان کرد.

36. when he saw me, he discharged a string of curses
مرا که دید افتاد به فحاشی.

37. the episodes of this novel are like beads on a string
درونداستان های این رمان همانند مهره های نخ شده ی تسبیح هستند.

مترادف ها

عقد (اسم)
knot, agreement, contract, treaty, concluding, wedding, necklace, string

سیم (اسم)
string, chord, argent, silver, cord, wire, bream, line, money, pus

زه (اسم)
gut, string, chord, cord, bowstring, catgut, whipcord, hypotenuse

رشته (اسم)
tract, connection, field, sequence, string, sphere, chain, branch, suite, system, series, line, rank, clue, strand, thread, fiber, filament, catena, tissue, ligature

ریسمان (اسم)
string, chord, cord, line, thread, cable, rope, warp

سلسله (اسم)
concatenation, run, string, flight, dynasty, genealogy, chain, suite, system, series, rank, nexus, gradation, catena, succession, ridge

نخ (اسم)
string, ribbon, thread, fiber, fibre, cotton

ردیف (اسم)
order, run, row, tier, string, series, line, rank, cue, succession

دراز (اسم)
string, toon

قطار (اسم)
train, row, string, rank, file, tandem

نخ مانند (صفت)
string, filiform, threadlike, thready

زهی (صفت)
string

چسبناک (صفت)
adhesive, sticky, gooey, viscid, viscous, viscose, cohesive, string, smeary, slab, limy, thready, tacky

ریشه ای (صفت)
string, rooty, fibroid, filamentary, filamentous, thematic

کشیدن (فعل)
trace, figure, heave, string, stretch, drag, pluck, draw, haul, weigh, pull, avulse, drain, strap, lave, suffer, subduct, thole, shove, chart, plot, experience, lengthen, hale, drawl, entrain, evulse, snick, magnetize, trawl

به صف کردن (فعل)
align, string

رشته کردن (فعل)
string

به نخ کشیدن (فعل)
string

زهدار کردن (فعل)
string

نخ کردن (فعل)
string, thread

زه انداختن به (فعل)
string

تخصصی

[عمران و معماری] تار
[کامپیوتر] رشته کردن، قطار رشته - رشته - دنباله ای از کاراکترها که در کامپیوتر ذخیره شده است و به صورت یک عنصر اطلاعاتی واحد تلقی می شود. نگاه کنید به string operations .
[برق و الکترونیک] رشته گروهی از عناوین داده که به ترتیب صعودی یا نزولیمطابق با ترتیب الفبایی، عدی یا قاعده های دیگر هستند. - تار مرتعش، رشته، سیم
[نساجی] نخ - رشته - تار- قیطان - بند - ریسمان
[ریاضیات] ریسمان، تار، سیم، نوار، رشته، فنر

انگلیسی به انگلیسی

• cord; something resembling a cord or thread; fiber of a plant; group of objects linked together; series of connected events; chain of characters which are processed as one unit (computers)
furnish with strings; tie with a string; hang or suspend; stretch from one point to another; thread onto a string (i.e. beads); arrange in a series; stretch, extend
string is thin rope made of twisted threads.
a string of things is a number of them on the same piece of thread or wire.
you can refer to a row or series of similar things as a string.
the strings on a musical instrument are the tightly-stretched lengths of wire or nylon which vibrate to produce notes.
the section of an orchestra which consists of stringed instruments is called the strings.
if you string something somewhere, you hang or tie a long line of it high up in the air, especially between two or more objects.
if someone pulls the strings in a situation, they use their authority or power in order influence events, although they do not openly admit it.
if something is offered to you with strings attached, it is offered to you with special conditions.
if things are strung out somewhere, they are spread out in a long line.
if you string things together, you make them into one thing by adding them to each other, one at a time.
to string someone up means to kill them by hanging them; an informal expression.
if you string something up somewhere, you hang or tie a long line of it high up in the air, especially between two or more objects.

پیشنهاد کاربران

بند کفش= shoe string
دوستان در این جمله معنی بند میدهد .
رشته، طناب
مثال: He tied the packages with string.
او بسته ها را با طناب بست.
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
رتیمه
string 4 ( n ) =any of the tightly stretched pieces of nylon, etc. in a racket, used for hitting balls in tennis and some other games
string
string 2 ( n ) e. g. The key is hanging on a string by the door
string
string 3 ( n ) the strings =the group of musical instruments in an orchestra that have strings, for example violins, e. g. The opening theme is taken up by the strings.
string
string 1 ( n ) ( strɪŋ ) =material made of several threads twisted together, used for tying things together, e. g. He wrapped the package in brown paper and tied it with string.
string
به مانند پنیر پیتزا کش آمدن یا مثل خمیر نان و رشته کشسان بودن و به شکل نخ در آمدن
string
string: نخ ، ریسمان
در حالت فعل:
سیم یا زه انداختن - نخ کردن ( سوزن و غیره ) ، به رشته کشیدن - آویختن ( از دو سو )
به این تفاوت ها دقت شود:
rope: طناب ( ساخته شده از چندین ریسمان در هم پیچیده شده )
string: ریسمان ( ساخته شده از چندین نخ در هم پیچیده شده )
thread : نخ
yarn: کاموا
No strings attached
اصطلاح به معنای: بدون هیچ قید و شرطی
مجموعه . مثلا strings of sounds . . مجموعه ای از آواها
مجموعه ای از حروف یا رشته ای از کلمات
علاف کردن، کش دادن موضوعی
روبان
string ( فیزیک )
واژه مصوب: تار 1
تعریف: جسم جامدی که ابعاد سطح مقطع‏اش بسیار کوچک تر از طول آن است
کاموا
to hang things in a line
قول دروغی دادن
String light bulb
نخ. کلاف. ریسمان. سیم. رشته
دوک نخ
سیم گیتار
رشته نخی
نخ
کاموا - کلاف - نخ
رشته ای
رشته
مجموعه از چیزها یا اتفاق ها که پشت سر هم اتفاق می افتند
نخ کرکی
کاموا. نخ
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٢)

بپرس