صفت ( adjective )
حالات: stricter, strictest
مشتقات: strictly (adv.), strictness (n.)
حالات: stricter, strictest
مشتقات: strictly (adv.), strictness (n.)
• (1) تعریف: imposing severe discipline or requiring rigorous effort; unyielding; demanding.
• مترادف: demanding, exacting, hard, rigid, rigorous, stern, stringent, unbending
• متضاد: indulgent, lax, lenient, permissive, soft
• مشابه: austere, critical, dour, harsh, inflexible, precise, puritanical, rugged, severe, stiff, uncompromising
• مترادف: demanding, exacting, hard, rigid, rigorous, stern, stringent, unbending
• متضاد: indulgent, lax, lenient, permissive, soft
• مشابه: austere, critical, dour, harsh, inflexible, precise, puritanical, rugged, severe, stiff, uncompromising
- She was a strict teacher and allowed no excuses for late papers.
[ترجمه solmaz] او یک معم سخت گیر بود و هیچ عذری را برای مقالات دیرشده نمی پذیرفت.|
[ترجمه rezaiyan] او معلمی سختگیر بود و برای تأخیر در ارائه مقالات هیچ عذری را نمی پذیرفت.|
[ترجمه گوگل] او یک معلم سخت گیر بود و هیچ بهانه ای برای مقالات دیرهنگام نمی گذاشت[ترجمه ترگمان] او یک معلم سرسخت بود و اجازه نداشت تا دیر وقت بهانه بیاورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- My parents were strict with us when we were children, and any disobedience was punished.
[ترجمه solmaz] والدین من زمانی که ما بچه بودیم با ما سخت گیر بودند و هر نافرمانی مورد تنبیه واقع می شد.|
[ترجمه گوگل] پدر و مادرم در کودکی با ما سخت گیری می کردند و هر گونه نافرمانی مجازات می شد[ترجمه ترگمان] وقتی بچه بودیم پدر و مادرم نسبت به ما سختگیر بودند و هر نافرمانی punished تنبیه می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: kept or acting within narrow limits or close conformity to a prescribed standard.
• مترادف: narrow, rigid
• متضاد: liberal, loose
• مشابه: close, inflexible, literal, punctilious, puritanical, scrupulous, stringent
• مترادف: narrow, rigid
• متضاد: liberal, loose
• مشابه: close, inflexible, literal, punctilious, puritanical, scrupulous, stringent
- The judge believes in a strict interpretation of the law.
[ترجمه رضا عربانه] قاضی به تفسیر مضیق قانون معتقد است.|
[ترجمه پارسا خرمی] قاضی به تفسیر مطلق ( دقیق ) از قانون معتقد است|
[ترجمه گوگل] قاضی به تفسیر دقیق قانون معتقد است[ترجمه ترگمان] قاضی به تفسیر سختگیرانه ای از قانون معتقد است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The government has imposed strict regulations on the industry.
[ترجمه گوگل] دولت قوانین سختگیرانه ای را برای این صنعت وضع کرده است
[ترجمه ترگمان] دولت مقررات سختگیرانه ای بر این صنعت تحمیل کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] دولت مقررات سختگیرانه ای بر این صنعت تحمیل کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- His doctor put him on a strict low-fat diet.
[ترجمه گوگل] پزشک او را تحت یک رژیم غذایی سخت کم چرب قرار داد
[ترجمه ترگمان] دکترش اون رو روی یه رژیم غذایی خیلی قوی قرار داده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] دکترش اون رو روی یه رژیم غذایی خیلی قوی قرار داده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Their family is strict in their observance of religious traditions.
[ترجمه گوگل] خانواده آنها در رعایت سنت های دینی سختگیر هستند
[ترجمه ترگمان] خانواده آن ها در رعایت آداب و رسوم مذهبی سختگیر است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] خانواده آن ها در رعایت آداب و رسوم مذهبی سختگیر است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: absolute or perfect.
• مترادف: absolute, complete, perfect, thorough, total, utter
• مترادف: absolute, complete, perfect, thorough, total, utter
- The nuns worked in strict silence.
[ترجمه گوگل] راهبه ها در سکوت سخت کار می کردند
[ترجمه ترگمان] راهبه ها در سکوت سخت کار می کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] راهبه ها در سکوت سخت کار می کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- This information must be kept in strict secrecy.
[ترجمه گوگل] این اطلاعات باید کاملاً محرمانه نگهداری شود
[ترجمه ترگمان] این اطلاعات باید محرمانه بمونه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این اطلاعات باید محرمانه بمونه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: precisely correct; exact.
• مترادف: accurate, exact, precise, rigorous
• متضاد: imprecise
• مشابه: absolute, correct, mathematical, meticulous, scrupulous
• مترادف: accurate, exact, precise, rigorous
• متضاد: imprecise
• مشابه: absolute, correct, mathematical, meticulous, scrupulous
- Strict calculations are necessary to ensure a direct hit of the target.
[ترجمه گوگل] محاسبات دقیق برای اطمینان از ضربه مستقیم به هدف ضروری است
[ترجمه ترگمان] برای اطمینان از ضربه مستقیم هدف، محاسبات شدید لازم است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] برای اطمینان از ضربه مستقیم هدف، محاسبات شدید لازم است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید