stricken

/ˈstrɪkən//ˈstrɪkən/

معنی: دچار، مبتلا، اندوهگین، مصیبت زده، محنت زده
معانی دیگر: تیرخورده، ضربت خورده، - خورده، زخمی، مصدوم، (در ترکیب) - زده، فلک زده، ویران، اسم مفعول: strike

بررسی کلمه

( verb )
• : تعریف: a past participle of strike.
صفت ( adjective )
مشتقات: strickenly (adv.)
(1) تعریف: injured, afflicted, or overwhelmed, as by wounds, illness, grief, or disaster (often used in combination).

- those stricken by the plague
[ترجمه گوگل] مبتلایان به طاعون
[ترجمه ترگمان] از طاعون زده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- the flood-stricken city
[ترجمه گوگل] شهر سیل زده
[ترجمه ترگمان] شهر سیل زده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: showing the effects of injury, disaster, or the like.

- an economy stricken by war
[ترجمه گوگل] اقتصاد آسیب دیده از جنگ
[ترجمه ترگمان] اقتصاد دچار جنگ شده بود،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- a stricken, pleading expression
[ترجمه گوگل] یک بیان متعجب و ملتمسانه
[ترجمه ترگمان] حالت تضرع آمیز و التماس آمیزی به خود گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. stricken in years
سالخورده

2. famine stricken
قحطی زده

3. the stricken deer lay dying
آهوی تیر خورده در حال مرگ به زمین افتاده بود.

4. the most stricken landscape i had ever seen
ویرانترین منظره ای که تا آن موقع دیده بودم

5. i wrapped the stricken soldier in my coat and sat down beside him
سرباز زخمی را در پالتو خود پیچیدم و پهلویش نشستم.

6. There was a stampede of panic - stricken crowd from the burning hotel.
[ترجمه گوگل]ازدحام وحشت به وجود آمد - جمعیتی که از هتل در حال سوختن بودند
[ترجمه ترگمان]جمعیت وحشت زده در هتل می سوخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. He was stricken at twenty-one with a crippling malady.
[ترجمه mansour] او در 21سالگی گرفتار یک بیماری کمرشکن شد.
|
[ترجمه گوگل]او در بیست و یک سالگی به یک بیماری فلج کننده مبتلا شد
[ترجمه ترگمان]او در بیست و یک سالگی دچار بیماری crippling شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Fire broke out on the stricken ship.
[ترجمه بهنام] کشتی اسیب دیده دچار اتش سوزی شد.
|
[ترجمه گوگل]آتش سوزی در کشتی آسیب دیده رخ داد
[ترجمه ترگمان]آتش در کشتی شکسته خاموش شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. All the oil from the stricken tanker has now leaked into the sea.
[ترجمه گوگل]تمام نفت نفتکش آسیب دیده اکنون به دریا نشت کرده است
[ترجمه ترگمان]همه نفت تانکرها در حال حاضر به دریا نشت کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Medical supplies are being dropped to the stricken area.
[ترجمه گوگل]تجهیزات پزشکی به منطقه آسیب دیده ریخته می شود
[ترجمه ترگمان]تجهیزات پزشکی به مناطق آسیب دیده منتقل می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. He has been stricken with grief since the death of his wife.
[ترجمه گوگل]او پس از مرگ همسرش غمگین است
[ترجمه ترگمان]از مرگ همسرش دچار غم و اندوه شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. They have issued the calamity - stricken people with food.
[ترجمه گوگل]مصیبت را صادر کرده اند - مردم را با طعام زده اند
[ترجمه ترگمان]آن ها مردم مصیبت زده را با غذا صادر کرده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Rescue teams raced to the stricken ship.
[ترجمه گوگل]تیم های نجات به سمت کشتی آسیب دیده دویدند
[ترجمه ترگمان]تیم های نجات به سرعت به سوی کشتی stricken شتافتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Her parents were stricken with grief.
[ترجمه گوگل]پدر و مادرش غمگین بودند
[ترجمه ترگمان]پدر و مادرش از غم زده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Medical supplies are being dropped into the stricken area.
[ترجمه گوگل]تجهیزات پزشکی به منطقه آسیب دیده ریخته می شود
[ترجمه ترگمان]تجهیزات پزشکی در منطقه زلزله زده قرار دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. She raised her stricken face and begged for help.
[ترجمه گوگل]صورت آسیب دیده اش را بالا آورد و درخواست کمک کرد
[ترجمه ترگمان]زن صورتش را بلند کرد و از او تقاضای کمک کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

دچار (صفت)
afoul, stricken

مبتلا (صفت)
given, suffering, stricken, attacked, overtaken

اندوهگین (صفت)
stricken, lugubrious, ruthful

مصیبت زده (صفت)
stricken

محنت زده (صفت)
stricken, woeful

انگلیسی به انگلیسی

• hit; collide with; attack, assault; afflict with a disease; injure by biting; impress; produce a spark; stamp; eliminate; arrive at; reach; instill; temporarily cease working as a protest; make
hit, wounded; afflicted, overwhelmed (by disease, disaster, etc.)
if someone is stricken by something unpleasant, they are severely affected by it.

پیشنهاد کاربران

مبتلا شده
آسیب دیده , بحران زده ، گرفتار
Affected by an undesirable feeling or condition
بحران زده
مناطق
Poverty stricken= مناطق فقرزده
War stricken= مناطق جنگ زده

بپرس