اسم ( noun )
• (1) تعریف: the state, quality, or condition of being strong.
• مترادف: force, might, powerfulness, vigor
• متضاد: feebleness, frailty, languor, weakness
• مشابه: brawn, forte, muscle, prowess, tenacity
• مترادف: force, might, powerfulness, vigor
• متضاد: feebleness, frailty, languor, weakness
• مشابه: brawn, forte, muscle, prowess, tenacity
• (2) تعریف: the power of the mind; intellectual force.
• مترادف: brainpower, force
• مشابه: capacity
• مترادف: brainpower, force
• مشابه: capacity
• (3) تعریف: moral character or resolve.
• مترادف: backbone, character, determination, fortitude, grit, hardiness, mettle, moxie, pluck, resolve, toughness
• متضاد: weakness
• مترادف: backbone, character, determination, fortitude, grit, hardiness, mettle, moxie, pluck, resolve, toughness
• متضاد: weakness
- Her strength helped her through the crisis.
[ترجمه A.A] استقامتش سرتاسر بحران او را یاری کرد|
[ترجمه حسین] استقامتش او را در طول بحران یاری کرد.|
[ترجمه گوگل] قدرت او به او کمک کرد تا از بحران عبور کند[ترجمه ترگمان] قدرتش از طریق بحران به او کمک کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: the power to resist wear, damage, injury, or the like.
• مترادف: durability, endurance, hardiness, resilience, robustness, ruggedness, toughness
• متضاد: weakness
• مشابه: wear
• مترادف: durability, endurance, hardiness, resilience, robustness, ruggedness, toughness
• متضاد: weakness
• مشابه: wear
• (5) تعریف: a characteristic of a person or thing that stands out as good or useful; a good point.
• متضاد: deficiency, failing, fault, flaw, frailty, limitation, shortcoming, weakness
• متضاد: deficiency, failing, fault, flaw, frailty, limitation, shortcoming, weakness
- Patience is one of her strengths.
[ترجمه گوگل] صبر یکی از نقاط قوت اوست
[ترجمه ترگمان] صبر یکی از نقاط قوت او است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] صبر یکی از نقاط قوت او است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The strength of the report is that it is comprehensible.
[ترجمه محمدرضا] نقطه قوت این گزارش این است که قابل فهم است.|
[ترجمه گوگل] نقطه قوت گزارش این است که قابل درک است[ترجمه ترگمان] قدرت گزارش این است که قابل فهم است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: effectiveness.
• مترادف: effectiveness, efficacy, kick, potency, power
• متضاد: impotence, ineffectiveness, weakness
• مشابه: force, might
• مترادف: effectiveness, efficacy, kick, potency, power
• متضاد: impotence, ineffectiveness, weakness
• مشابه: force, might
- the strength of her thesis
[ترجمه گوگل] نقطه قوت پایان نامه او
[ترجمه ترگمان] قدرت پایان نامه خود را
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] قدرت پایان نامه خود را
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (7) تعریف: power that is the result of numbers, influence, or position.
• مترادف: authority, clout, power
• متضاد: impotence, weakness
• مترادف: authority, clout, power
• متضاد: impotence, weakness
- The candidate has considerable strength within his party.
[ترجمه گوگل] نامزد قدرت قابل توجهی در حزب خود دارد
[ترجمه ترگمان] این کاندیدا قدرت قابل توجهی در حزب خود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این کاندیدا قدرت قابل توجهی در حزب خود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (8) تعریف: the level of concentration or saturation.
- The strength of the solution.
[ترجمه بختیار] میزان انحلال|
[ترجمه گوگل] قدرت راه حل[ترجمه ترگمان] قدرت راه حل
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (9) تعریف: intensity.
• مترادف: intensity
• مشابه: depth, force
• مترادف: intensity
• مشابه: depth, force
- a painting with great strength of color
[ترجمه گوگل] تابلویی با قدرت رنگ زیاد
[ترجمه ترگمان] نقاشی با قدرت فراوان
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] نقاشی با قدرت فراوان
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید