strength

/ˈstreŋkθ//streŋθ/

معنی: دوام، توانایی، قوت، پا، استحکام، نیرو، زور، قوه
معانی دیگر: قدرت، استواری، محکمی، سختی، قدرت کشش یا تحمل (وزن یا فشار و غیره)، صفات مثبت، محسنات، نکات خوب، نیکویی ها، ویژگی های برازنده، موضع مستحکم، موضع قدرت، قدرت نظامی، نیروی ارتشی، نیروی قهریه، نیروی نظامی، توان رزمی، نفرات، شمار زیاد، لشگریان، تعداد افراد، (دارو و غیره) میزان اثر، شدت، ستهمی، تندی، سرچشمه ی نیرو، منبع قدرت، (بازرگانی و قیمت ها) تمایل به ازدیاد، گرایش به فزونی، سخت جانی، استقامت، میزان پایداری، رمق، بنیه، درجه، مقدار

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: the state, quality, or condition of being strong.
مترادف: force, might, powerfulness, vigor
متضاد: feebleness, frailty, languor, weakness
مشابه: brawn, forte, muscle, prowess, tenacity

(2) تعریف: the power of the mind; intellectual force.
مترادف: brainpower, force
مشابه: capacity

(3) تعریف: moral character or resolve.
مترادف: backbone, character, determination, fortitude, grit, hardiness, mettle, moxie, pluck, resolve, toughness
متضاد: weakness

- Her strength helped her through the crisis.
[ترجمه A.A] استقامتش سرتاسر بحران او را یاری کرد
|
[ترجمه حسین] استقامتش او را در طول بحران یاری کرد.
|
[ترجمه گوگل] قدرت او به او کمک کرد تا از بحران عبور کند
[ترجمه ترگمان] قدرتش از طریق بحران به او کمک کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: the power to resist wear, damage, injury, or the like.
مترادف: durability, endurance, hardiness, resilience, robustness, ruggedness, toughness
متضاد: weakness
مشابه: wear

(5) تعریف: a characteristic of a person or thing that stands out as good or useful; a good point.
متضاد: deficiency, failing, fault, flaw, frailty, limitation, shortcoming, weakness

- Patience is one of her strengths.
[ترجمه گوگل] صبر یکی از نقاط قوت اوست
[ترجمه ترگمان] صبر یکی از نقاط قوت او است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The strength of the report is that it is comprehensible.
[ترجمه محمدرضا] نقطه قوت این گزارش این است که قابل فهم است.
|
[ترجمه گوگل] نقطه قوت گزارش این است که قابل درک است
[ترجمه ترگمان] قدرت گزارش این است که قابل فهم است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: effectiveness.
مترادف: effectiveness, efficacy, kick, potency, power
متضاد: impotence, ineffectiveness, weakness
مشابه: force, might

- the strength of her thesis
[ترجمه گوگل] نقطه قوت پایان نامه او
[ترجمه ترگمان] قدرت پایان نامه خود را
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(7) تعریف: power that is the result of numbers, influence, or position.
مترادف: authority, clout, power
متضاد: impotence, weakness

- The candidate has considerable strength within his party.
[ترجمه گوگل] نامزد قدرت قابل توجهی در حزب خود دارد
[ترجمه ترگمان] این کاندیدا قدرت قابل توجهی در حزب خود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(8) تعریف: the level of concentration or saturation.

- The strength of the solution.
[ترجمه بختیار] میزان انحلال
|
[ترجمه گوگل] قدرت راه حل
[ترجمه ترگمان] قدرت راه حل
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(9) تعریف: intensity.
مترادف: intensity
مشابه: depth, force

- a painting with great strength of color
[ترجمه گوگل] تابلویی با قدرت رنگ زیاد
[ترجمه ترگمان] نقاشی با قدرت فراوان
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. creep strength
مقاومت (تاب) خزش

2. current strength
شدت جریان برق

3. fleshly strength
نیروی بدنی

4. gel strength
قدرت بندش،چسبندگی

5. her strength has diminished consideably
نیروی او به طور قابل ملاحظه ای کم شده است.

6. offensive strength
قدرت تهاجمی

7. our strength lies in unity
قدرت ما ناشی از همبستگی است.

8. preternatural strength
زور فوق العاده

9. the strength of a current
شدت یک جریان

10. the strength of a smell
تندی یک بو

11. the strength of igneous rocks
سختی سنگ های آذرین

12. the strength of materials
استحکام مصالح

13. the strength of this old bridge to stand heavy traffic
استحکام این پل قدیمی برای تحمل ترافیک سنگین

14. the strength to overcome the difficulties of old age
توانایی تفوق بر مشکلات ایام پیری

15. from strength to strength
از یک کامیابی به کامیابی دیگر،موفقیت های فزاینده

16. testing the strength of a new bomb
آزمایش قدرت یک بمب جدید

17. the inner strength of self-restraint
نیروی درونی کف نفس

18. the paper strength of an army
قدرت ارتش طبق اسناد و ارقام (نه در عمل)

19. on the strength of
بر مبنای،به دلیل،به صرف (اینکه)،به خاطر،بنابر

20. he found enough strength to climb to the summit
او نیروی لازم برای رسیدن به قله را (در خود) پیدا کرد.

21. her voice irradiated strength and comfort
صدای او نیروبخش و آرام بخش بود.

22. rustam had the strength of ten ordinary men
رستم زور ده مرد عادی را داشت.

23. technology is their strength
سرچشمه ی قدرت آنان تکنولژی است.

24. the speed and strength of wind
سرعت و نیروی باد

25. they possess physical strength consonant with their great bodies
آنان دارای نیروی بدنی متناسب با اندام درشت خود هستند.

26. to negotiate from strength
از موضع قدرت مذاکره کردن

27. a battalion at full strength
یک گروهان با نفرات کامل

28. an iron girder's longitudinal strength
استحکام درازنایی (طولی) یک تیر آهن

29. don¨t ever underestimate the strength of this storm!
هرگز قدرت این توفان را دست کم نگیر!

30. germany was secretly building strength for the war
آلمان داشت مخفیانه برای جنگ نیروی نظامی تهیه می دید.

31. he put all his strength into the fight
همه ی نیروی خود را صرف دعوا کرد.

32. our forces landed in strength in three places
نیروهای ما به تعداد زیاد در سه محل پیاده شدند.

33. the economic and industrial strength of western countries
نیروی اقتصادی و صنعتی کشورهای غربی

34. the patient wants the strength to walk
بیمار توانایی راه رفتن ندارد.

35. the stock market showed strength
بهای سهام بورس رو به ترقی بود.

36. they blinked at the strength of the athletes
زورمندی ورزشکاران آنان را شگفت زده کرد.

37. they have an employee strength of 60000
تعداد کارمندان آنها به 60 هزار نفر می رسد.

38. they were matching their strength against the enemy's
آنها با دشمن زورآزمایی می کردند.

39. we are even in strength but not in age
ما از نظر زور برابریم ولی نه از نظر سن.

40. a lion's natural weapons are strength and cunning
سلاح های طبیعی شیر،نیرومندی و ترفند هستند.

41. a wrestler must have both strength and speed
کشتی گیر باید هم زور داشته باشد هم چابکی.

42. adding water will reduce the strength of this drug
افزودن آب اثر این دارو را کم می کند.

43. hunger and disease sapped their strength
گرسنگی و بیماری نیروی آنها را گرفت.

44. whence does he get his strength
نیروی خود را از کجا می گیرد؟

45. a good night's sleep renewed her strength
یک شب خواب راحت به او نیروی تازه بخشید.

46. does this cable have the necessary strength to bear a ten-ton load?
آیا این کابل استحکام لازم برای تحمل ده تن بار را دارد؟

47. don't become too proud of the strength of your arms. . .
مشو غره به زور بازوی خویش. . .

48. he got this job on the strength of your recommendation
آن شغل را به خاطر توصیه ی شما بدست آورد.

49. this kind of work taxes my strength
این نوع کارها رمق مرا می کشد.

50. to summon up all of one's strength
همه ی نیروی خود را متمرکز کردن

51. he will rest till he recruits his strength
استراحت خواهد کردتا نیروی خود را دوباره به دست آورد.

52. his recent illness has shorn him of strength
بیماری اخیر رمق او را گرفته است.

53. the reciprocity of their love added to the strength of their marriage
دوطرفه بودن عشق آنها ازدواج آنان را مستحکم تر می کرد.

54. we attacked in spite of the enemy's superior strength
علیرغم نیروی برتر دشمن (به آنها) حمله کردیم.

55. the value of each country's money reflects its economic strength
ارزش پول هر کشور بنیه ی اقتصادی آن را نشان می دهد.

56. it is the laughter and optimism in you that gives me strength
این خنده و خوشبینی تو است که به من قوت قلب می دهد.

مترادف ها

دوام (اسم)
abidance, persistence, durability, permanence, life, strength, substance, continuity, subsistence, continuance, solidity, persistency, perdurability, perpetuity, permanency

توانایی (اسم)
strength, ability, capability, might, potency, energy, influence, authority, vim, puissance

قوت (اسم)
strength, food, accent, emphasis, stress, intensity, bread, nutrition, nourishment, pith, punch, maintenance, vis

پا (اسم)
support, strength, partner, accident, chance, happening, foot, leg, paw, bottom, ground, end, account, part, power, peg, foundation, ped, pod, playmate

استحکام (اسم)
resistance, strength, substance, backbone, rigidity, stability, fortification, solidity, stableness, consistency, solidification, consistence, formidability, grit, granite, staying power

نیرو (اسم)
gut, strength, might, energy, force, power, pep, breath, vigor, blood, brawn, thrust, tuck, zip, vim, leverage, tonus, puissance, vis

زور (اسم)
strength, might, energy, force, violence, power, vivacity, hustle, zing, strain, vigor, pressure, thrust, push, dint, tuck, zip, vim, stunt, vis

قوه (اسم)
strength

تخصصی

[شیمی] استحکام
[عمران و معماری] مقاومت - استحکام - استقامت - تاب - قدرت
[برق و الکترونیک] شدت
[صنایع غذایی] چای قوی : چایی که دارای خصوصیات دهان پرکنی و طعم قوی است
[فوتبال] نیرو-قوت
[زمین شناسی] مقاومت، قوت ،مقاومت - رفتارسنگهاو موادمعدنی دربرابرعوامل مکانیکی به طورکلی مقاومت خواندهمی شود .مقاومت سنگ به خصوصیاتی نظیرسختی،سفتی ونیزترکیب کانی شناسی آن بستگی دارد.
[صنعت] نقطه قوت، قوت، در مقابل نقطه ضعف (Wheakness)
[ریاضیات] قدرت، مقاومت، قوی، سنگ، نیرومندی، شدت
[پلیمر] استحکام، مقاومت
[آمار] 1. قوّت 2. مقاومت

انگلیسی به انگلیسی

• quality of being strong, might; durability; determination, resolve; power; effectiveness; intensity, force
your strength is your physical energy and ability.
strength is also courage or determination.
you can also refer to power or influence as strength.
your strengths are your good qualities and abilities.
the strength of an object is its ability to withstand rough treatment or heavy weights.
the strength of a feeling or opinion is the degree to which people have it.
the strength of an argument or story is the extent to which it is likely to be true.
the strength of a relationship is its degree of closeness and the length of time it seems likely to continue for.
the strength of a group of people is the total number of people in it.
if something or someone goes from strength to strength, they gradually become more successful.
if a group is at full strength, it has all it's members present or available.
if a group is present or exists in strength, it consists of a large number of people.
if you act on the strength of a fact or situation, this provides the basis or reason for your action.

پیشنهاد کاربران

قابلیت
به معنی قدرت هستش
اگه در رابطه با شخص بیاد توان و قدرت شخص رو نشون میده
اگه در باره رابطه دونفر باشه قدرت و عمق رابطه رو نشون میده
اگه در رابطه با پول باشه میزان قدرت و ارزش پول رو نشون میده
قدرت / توانایی
مثال: Weightlifting requires a lot of strength.
پرورش وزنی نیاز به توانایی زیادی دارد.
تقویت
استحکام
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : strengthen
✅️ اسم ( noun ) : strength
✅️ صفت ( adjective ) : strong
✅️ قید ( adverb ) : strongly
ارادۀ قوی
تداوم
ثبات قیمت
the strength of the dollar
شدت
عامیانه. ابهت
strength ( علوم و فنّاوری غذا - قهوه پژوهی )
واژه مصوب: غلظت 2
تعریف: درصد ذرات قهوة حل شده در واحد حجم نوشیدنی نهایی
قدرت
A good quality or feature
نقطه قوت چیزی
in strength
in large numbers= با تمام قوا
یه معنی دیگه هم میده
number in group تعداد افراد در گروه

power
توانمندی
ثبات، مانایی، پایداری

مقدار
Strength : قدرت - میزان توان - میزان انرژی - نیرو - زور/نقاط قوت
تحکیم
پایایی
میشه قدرت ، توانایی، زور
Physical power
نیروی/مقاومت بدنی
شجاعت
ثبات
میزان اثر یک دارو
For a true hero isn't measured by the size of his strength but by the strength of his heart
برای یک قهرمان واقعی معیار زورش نیست بلکه قدرت قلب اون است
قدرتی
strength training = ورزش قدرتی
مقاومت
استحکام
توانایی
نقطه قوت
قدرت. . . power
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٣)

بپرس