صفت ( adjective )
• (1) تعریف: honest, frank, and trustworthy.
• مترادف: direct, frank, honest, trustworthy
• متضاد: devious, evasive, indirect, serpentine, tricky
• مشابه: bare, barefaced, candid, dependable, forthcoming, forthright, foursquare, genuine, guileless, open, outspoken, plain, plump, reliable, sincere, straight, truthful
• مترادف: direct, frank, honest, trustworthy
• متضاد: devious, evasive, indirect, serpentine, tricky
• مشابه: bare, barefaced, candid, dependable, forthcoming, forthright, foursquare, genuine, guileless, open, outspoken, plain, plump, reliable, sincere, straight, truthful
- The interviewer was surprised at the politician's straightforward answers to her questions.
[ترجمه moein] مصاحبه گر از پاسخ های صریح سیاستمدار به سوالاتش شگفت زده شده بود.|
[ترجمه گوگل] مصاحبه کننده از پاسخ های صریح این سیاستمدار به سوالاتش شگفت زده شد[ترجمه ترگمان] مصاحبه کننده از پاسخ صریح سیاست مدار به سوالات او متعجب شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The teacher was straightforward with the parents concerning their child's problem.
[ترجمه گوگل] معلم در مورد مشکل فرزندشان با والدین صریح بود
[ترجمه ترگمان] معلم با والدین در رابطه با مشکل کودک خود صریح بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] معلم با والدین در رابطه با مشکل کودک خود صریح بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Known as a fair and straightforward individual, he became a trusted leader in the community.
[ترجمه گوگل] او که به عنوان فردی منصف و ساده شناخته می شد، به یک رهبر قابل اعتماد در جامعه تبدیل شد
[ترجمه ترگمان] او که به عنوان فردی عادل و صریح شناخته می شد، به یک رهبر قابل اعتماد در جامعه تبدیل شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او که به عنوان فردی عادل و صریح شناخته می شد، به یک رهبر قابل اعتماد در جامعه تبدیل شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: free from ambiguity; clear; direct.
• مترادف: clear, plain, unambiguous
• متضاد: complicated, difficult, involved, messy, mysterious, tortuous
• مشابه: broad, direct, downright, evident, explicit, frank, limpid, manifest, obvious, plump, round, straight, trenchant, unequivocal, unmistakable
• مترادف: clear, plain, unambiguous
• متضاد: complicated, difficult, involved, messy, mysterious, tortuous
• مشابه: broad, direct, downright, evident, explicit, frank, limpid, manifest, obvious, plump, round, straight, trenchant, unequivocal, unmistakable
- We had no trouble following her straightforward directions.
[ترجمه گوگل] ما هیچ مشکلی در پیروی از دستورالعمل های مستقیم او نداشتیم
[ترجمه ترگمان] ما به هیچ وجه مشکل او را دنبال نمی کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ما به هیچ وجه مشکل او را دنبال نمی کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: moving, going, or directed in a straight course.
• مترادف: direct, straight, straightaway
• متضاد: circuitous, devious, tortuous
• مشابه: linear, true
• مترادف: direct, straight, straightaway
• متضاد: circuitous, devious, tortuous
• مشابه: linear, true
- She went on a straightforward path toward her objective.
[ترجمه گوگل] او در یک مسیر مستقیم به سمت هدف خود رفت
[ترجمه ترگمان] او راه مستقیمی را به سوی هدف خود پیش گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او راه مستقیمی را به سوی هدف خود پیش گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
قید ( adverb )
مشتقات: straightforwardly (adv.), straightforwards (adv.), straightforwardness (n.)
مشتقات: straightforwardly (adv.), straightforwards (adv.), straightforwardness (n.)
• : تعریف: in a straightforward manner or course; straight ahead.
• مترادف: direct
• متضاد: circuitously
• مشابه: straightly
• مترادف: direct
• متضاد: circuitously
• مشابه: straightly
- The receiver caught the ball in the clear and ran straightforward toward the goal.
[ترجمه گوگل] دریافت کننده توپ را در فضای خالی گرفت و مستقیم به سمت دروازه دوید
[ترجمه ترگمان] گوشی توپ را به روشنی گرفت و به سمت دروازه حرکت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] گوشی توپ را به روشنی گرفت و به سمت دروازه حرکت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید