straighten

/ˈstreɪtn̩//ˈstreɪtn̩/

معنی: درست کردن، مرتب کردن، راست کردن
معانی دیگر: راست کردن یا شدن، صاف کردن یا شدن، قائم کردن یا شدن

بررسی کلمه

فعل گذرا و ( transitive verb, intransitive verb )
حالات: straightens, straightening, straightened
مشتقات: straightener (n.)
(1) تعریف: to make or become straight.
مترادف: unbend
متضاد: bend, curve, flex, hunch, warp
مشابه: align, correct, erect, right, square, stand, true, unbend, uncoil, uncurl, unfold

(2) تعریف: to put right; rectify (often fol. by out).
متضاد: mess
مشابه: ameliorate, arrange, correct, improve, make amends, mend, order, rectify, repair, right, tidy, turn over a new leaf, untangle

جمله های نمونه

1. straighten all of the curved lines
همه ی خط های قوس دار را صاف کن.

2. straighten out
1- سامان دادن،مرتب و منظم کردن،رسیدگی کردن 2- به راه راست هدایت کردن،راهنمایی کردن،اصلاح کردن یا شدن

3. to straighten out accounts
حساب ها را منظم واریز کردن

4. these problems straighten out automatically
این مسایل خود بخود درست می شوند.

5. Straighten your back - try not to slouch.
[ترجمه گوگل]پشت خود را صاف کنید - سعی کنید خم نشوید
[ترجمه ترگمان]پشتت رو صاف کن سعی کن پاچه خواری نکن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. We employed a lawyer to straighten our legal tangle.
[ترجمه گوگل]ما یک وکیل استخدام کردیم تا پیچیدگی حقوقی خود را درست کند
[ترجمه ترگمان]ما یه وکیل استخدام کردیم تا مشکل قانونی مون رو درست کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. I subvert the whole world just to straighten your reflection.
[ترجمه گوگل]من تمام دنیا را زیر و رو می کنم تا انعکاس تو را صاف کنم
[ترجمه ترگمان]من کل دنیا رو برای درست کردن your به هم زدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Would you straighten that picture over there? - It's a bit cockeyed.
[ترجمه گوگل]آیا آن عکس را در آنجا صاف می کنید؟ - کمی حیله گر است
[ترجمه ترگمان]میشه اون عکسی که اونجاست رو درست کنی؟ یکم به هم ریخته ست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Dear,straighten yourself up. Let's go out for supper.
[ترجمه گوگل]عزیزم خودتو صاف کن بریم بیرون شام بخوریم
[ترجمه ترگمان]عزیزم، خودت را بلند کن برویم شام بخوریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. She had plastic surgery on her nose to straighten it.
[ترجمه گوگل]او برای صاف کردن بینی خود جراحی پلاستیک انجام داد
[ترجمه ترگمان]یه جراحی پلاستیک تو دماغش داشت که درستش کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Straighten him out; he perhaps misunderstood what I said.
[ترجمه گوگل]او را صاف کن؛ شاید حرف من را اشتباه متوجه شده باشد
[ترجمه ترگمان]او را راست نگه دار؛ شاید آن چیزی را که من گفتم، اشتباه فهمیده باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Pepe was careful to straighten his room before leaving.
[ترجمه Liya] پپه مراقب بود قبل رفتن اتاقش را مرتب کند.
|
[ترجمه گوگل]په په مراقب بود که اتاقش را قبل از رفتن مرتب کند
[ترجمه ترگمان]دون پپه قبل از رفتن مراقب اتاق خود بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Straighten both legs until they are fully extended.
[ترجمه گوگل]هر دو پا را صاف کنید تا کاملا کشیده شوند
[ترجمه ترگمان]هر دو پا را تا زمانی که به طور کامل تمدید شوند نگه دارید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. I need time to straighten out my finances.
[ترجمه گوگل]من به زمان نیاز دارم تا وضعیت مالی خود را درست کنم
[ترجمه ترگمان]من به زمان احتیاج دارم تا finances رو درست کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

درست کردن (فعل)
right, clean, agree, make, adapt, address, fix, devise, trim, regulate, fettle, organize, gully, make up, weave, build, fashion, concoct, integrate, compose, indite, emend, mend, redd, straighten

مرتب کردن (فعل)
order, range, regulate, arrange, set, serialize, dispose, marshal, collocate, put in order, regularize, classify, tidy, draw up, redd, line up, straighten

راست کردن (فعل)
erect, unbend, straighten

تخصصی

[ریاضیات] راست کردن، درست کردن
[نفت] چاه راست

انگلیسی به انگلیسی

• make straight; put in order, make right; become straight
if you straighten something, you make it tidy or put it in its proper position.
if you are bending and you then straighten or straighten up, you make your body straight and upright.
if you straighten out a confused situation, you succeed in dealing with it or getting it properly organized.

پیشنهاد کاربران

صاف کردن
راست کردن، درست کردن، مرتب کردن، علوم مهندسی: راست کردن یا شدن، معماری: تنظیم کردن
می تونه به شکل straighten up یا straighten out هم به کار بره
1 - راست و ریست کردن چیزی، به چیزی رسیدگی کردن، مثال
I have a meeting with the boss later; I need to straighten out some project details.
...
[مشاهده متن کامل]

I've been trying to straighten out my priorities and focus on what really matters.
I have to straighten out the car registration; it expired last month.
2 - مرتب کردن خونه یا کمد یا فایل های کامپیوتر، مثال
The living room is a mess. I need to straighten up before guests arrive.
My computer crashed, and I need to straighten out the files on my hard drive.
3 - صاف کردن مو که لخت وایسه

راست و ریست کردن
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : straighten
✅️ اسم ( noun ) : straight / straightness
✅️ صفت ( adjective ) : straight
✅️ قید ( adverb ) : straight
فیصله دادن
درست کردن
Thank you for straighten everything
ممنونم که همه چیو درست کردی
صاف کردن

بپرس