straight

/ˈstreɪt//streɪt/

معنی: صریح، درست، عمودی، مرتب، مستقیم، راحت، بی پرده، رک، راست، سر راست، افقی، بطور سرراست، یک راست، راست، مستقیما
معانی دیگر: هج، (مو) صاف، بی فر، غیر مجعد، سهی، شق، قائم، افراخته، ایستاده، بی وقفه، بی درنگ، بی کژ راهی، یکسره، (به همه ی نامزدهای حزب) یکجا رای دادن، منظم، آراسته، قابل اعتماد، قابل اطمینان، واقعی، مبتنی برداده ها، موثق، فربود، بی شیله پیله، فاش گوی، (مشروب الکلی و غیره) خالص، سک، بی آب (یا سودا و غیره)، بی مخلوط، محض، صرف، کامل، راستانه، به طور سرراست، مستدل، منطقی، دقیق، صحیح، صاف و پوست کنده، رجوع شود به: heterosexual، (روش زندگی و سلیقه و غیره) معمولی، عادی، غیر افراطی (square هم می گویند)، راستی، راست بود، سرراستی، مستقیمی، (بازی با ورق) استرایت، سه یا چند ورق متوالی، بخش راست هرچیز (به ویژه بخش مستقیم مسیر مسابقه ی دو و غیره)، غیر معتاد

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
حالات: straighter, straightest
(1) تعریف: extending in a line without a curve or bend.
مترادف: direct, linear
متضاد: bandy, bent, crooked, curly, curved, curved, frizzy, meandering, serpentine, tortuous, winding, zigzag
مشابه: even, level, straightaway, straightforward

(2) تعریف: in the correct order or state.
مترادف: balanced, correct
متضاد: askew, messy, untidy
مشابه: even, right, square, true

- Our affairs are now straight.
[ترجمه David] امورمان حالا درست است.
|
[ترجمه گوگل] امور ما اکنون صاف است
[ترجمه ترگمان] امور ما اکنون صاف است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: level; even.
مترادف: square

- The picture is not straight.
[ترجمه اسممو می خوای چی کار(-"-;)] تصویر راست نیست
|
[ترجمه Nyma] عکس ( قاب عکس ) صاف نیست
|
[ترجمه گوگل] تصویر مستقیم نیست
[ترجمه ترگمان] تصویر مستقیم نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: direct; frank; candid.
مترادف: candid, direct, frank, straightforward
متضاد: evasive, indirect, oblique, roundabout
مشابه: bluff, blunt, clear, forthcoming, forthright, open, plain, simple, square, unequivocal

- straight talk
[ترجمه Amir] راست حذف زدن
|
[ترجمه رزیتا] مکالمه یا صحبت رک و بی پرده
|
[ترجمه گوگل] مکالمه مستقیم
[ترجمه ترگمان] صاف و پوست کنده حرف بزنید،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: continuous; unbroken.
مترادف: continuous, solid, unbroken
مشابه: nonstop, sustained, uninterrupted

- working for two straight hours
[ترجمه گوگل] دو ساعت متوالی کار می کند
[ترجمه ترگمان] برای دو ساعت کار کردن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: upright; honest.
مترادف: honest, upright, upstanding
متضاد: crooked, fraudulent
مشابه: forthright, just, reputable, right, righteous, square, true, truthful, veracious

- a straight politician
[ترجمه گوگل] یک سیاستمدار مستقیم
[ترجمه ترگمان] یک سیاست مدار معمولی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(7) تعریف: not departing from the norm; conventional.
مترادف: conventional
متضاد: unconventional
مشابه: normal, ordinary, popular, predictable, regular, run-of-the-mill, standard, usual

(8) تعریف: undiluted or unadulterated.
مترادف: unadulterated, undiluted
متضاد: diluted
مشابه: absolute, neat, pure, sheer, unalloyed, unblended, uncut, unmixed

- straight gin
[ترجمه گوگل] جین مستقیم
[ترجمه ترگمان] یک جین درست و حسابی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(9) تعریف: undeviating in political support or allegiance.
مشابه: consistent, full, unvarying

- He voted the straight Democratic ticket.
[ترجمه گوگل] او به برگه مستقیم دموکرات ها رای داد
[ترجمه ترگمان] او رای مستقیم دموکرات را تصویب کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(10) تعریف: (informal) not under the influence of alcohol or drugs.
مترادف: sober
متضاد: high, intoxicated
مشابه: alert, clean, temperate

(11) تعریف: heterosexual.
مترادف: heterosexual
متضاد: gay, homosexual
قید ( adverb )
حالات: straighter, straightest
عبارات: straight away
(1) تعریف: in a straight line or course.
مترادف: direct, directly, right
مشابه: due, flush, plumb, straightforward

(2) تعریف: in an upright posture.
مترادف: upright
مشابه: square, stiff, tall

- The soldier stood straight.
[ترجمه گوگل] سرباز راست ایستاد
[ترجمه ترگمان] سرباز راست ایستاده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: directly; frankly.
مترادف: direct, directly, frankly
مشابه: clearly, forthright, full, plainly, plump, right, square, straightforwardly, unequivocally

- He came straight to the point.
[ترجمه David] او مستقیم رفت روی اصل موضوع. / او یک راست رفت روی اصل موضوع.
|
[ترجمه گوگل] یکراست سر اصل مطلب آمد
[ترجمه ترگمان] راست به سر اصل مطلب رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: in the correct order or state.
مشابه: right, square, together, true

- Put your affairs straight.
[ترجمه گوگل] امور خود را سر و سامان دهید
[ترجمه ترگمان] affairs رو صاف کن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: in a rational manner; clearly.
مترادف: clearly

- I am not thinking straight today.
[ترجمه گوگل] امروز درست فکر نمی کنم
[ترجمه ترگمان] امروز درست فکر نمی کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: straightly (adv.), straightness (n.)
(1) تعریف: a straight line.

(2) تعریف: the condition or state of being straight.

(3) تعریف: a straight element or part, as of a racetrack.
مترادف: homestretch, straightaway

(4) تعریف: a heterosexual person.
مترادف: heterosexual

جمله های نمونه

1. straight information
اطلاعات موثق

2. straight razor
تیغ سلمانی،تیغ دلاکی

3. straight from the shoulder
1- (ضربه ی مشت و غیره) مستقیما از شانه به جلو،سرراست 2- رک،صاف و پوست کنده

4. straight off (or away)
فورا،بی درنگ،مستقیما،سرراست

5. straight out
صریحا،رک،بی پرده پوشی،صریح

6. straight up
(انگلیس - خودمانی) دروغ عرض نمی کنم،راست می گویم

7. a straight answer
پاسخ صریح

8. a straight denial
انکار محض

9. a straight line
خط راست

10. a straight road
جاده ی مستقیم

11. the straight line of the coast
خط مستقیم ساحل

12. the straight way
راه راست،صراط مستقیم

13. go straight
به راه راست رفتن یا هدایت شدن،دست از تبهکاری کشیدن

14. set straight
در جریان گذاشتن،مطلع کردن،روشن کردن

15. shoot straight
صادقانه عمل کردن یا حرف زدن

16. it flew straight as an arrow
مانند پیکان،راست پرواز کرد.

17. she went straight to bed
یکراست به بستر رفت.

18. tell it straight
رک گفتن

19. to stand straight
صاف ایستادن.

20. keep a straight face
جلو خنده ی خود را گفتن،خم به ابرو نیاوردن

21. set someone straight about something
چیزی را برای کسی روشن و مبرهن کردن

22. always take the straight road!
همیشه صراط مستقیم را برگزین !

23. i drew a straight line on a paper
یک خط راست روی کاغذ کشیدم.

24. the arrow flew straight and true to its target
پیکان راست و مستقیم به هدف خورد.

25. to hold a straight course
مسیر سرراستی را پیمودن

26. to vote a straight ticket
یکجا به کلیه ی نامزدهای فهرست رای دادن.

27. put the record straight
سابقه ی امری را دقیقا و صادقانه بیان کردن

28. he takes his vodka straight
او ودکای خود را بدون آمیزه می خورد.

29. our team dropped five straight games
تیم ما پنج مسابقه ی متوالی را باخت.

30. to put a room straight
اتاقی را مرتب کردن

31. a castle only moves in straight lines
رخ فقط به خط مستقیم حرکت می کند.

32. the ball met the rocket straight on
توپ مستقیما به راکت خورد.

33. put (or set) the record straight
رفع سو تفاهم کردن،شرح صحیح چیزی را دادن

34. in stature he was like a straight cedar
به بالا چو سروسهی بود او

35. to square a surface with a straight edge
سطح چیزی را با شمشه صاف کردن

36. the shortest distance between two points is a straight line
کوتاهترین فاصله میان دو نقطه خط مستقیم است.

37. we made a detour of ghom and went straight for kashan
ما قم را دور زدیم و مستقیما به سوی کاشان رفتیم.

38. an angle is formed by the divergence of two straight lines
در اثر واگرایی دو خط مستقیم زاویه تشکیل می شود.

39. her brothers have curly hair but her hair is straight
برادرانش موی فرفری دارند ولی گیسوی او صاف است.

40. he got out of the bed with disheveled hair and went straight to the kitchen
او با موهای ژولیده از بستر برخاست و یکراست به آشپزخانه رفت.

41. since it was late, we decided to bypass hamadan and go straight to kermanshah
چون دیر شده بود تصمیم گرفتیم همدان را دور زده یکسره به کرمانشاه برویم.

مترادف ها

صریح (صفت)
straight, abstract, definite, definitive, clear, explicit, express, frank, unequivocal, precise, open, punctual, clean-cut, clear-cut, perspicuous

درست (صفت)
right, upright, straight, true, perfect, genuine, correct, out-and-out, accurate, exact, valid, just, authentic, even, whole, entire, trustworthy, straightforward, plumb, veracious, legitimate, conscionable, orthodox, incorrupt, indefectible, integral, leveling, well-advised

عمودی (صفت)
upright, straight, direct, perpendicular, plumb, vertical

مرتب (صفت)
straight, trim, classified, put in order, arranged, ordered, regular, neat, tidy, orderly, methodic, shipshape, regulated, well-groomed

مستقیم (صفت)
straight, through, direct, head-on, attributive, straightforward, undeviating, upstanding, face-to-face, first-hand, point-blank, straight-line

راحت (صفت)
straight, convenient, well, light-handed, beforehand, placid, comfortable, comfy, snug, cozy, cuddly, homelike

بی پرده (صفت)
straight, frank, candid, straightforward, pert, blunt, free-spoken, straight-out

رک (صفت)
straight, frank, downright, stark, straightforward, blunt, outspoken, forthright, point-blank, straight-out

راست (صفت)
aboveboard, right, upright, truthful, straight, true, sheer, direct, downright, candid, straightforward, erect

سر راست (صفت)
straight, plain, straightway, straightforward, outspoken, upstanding

افقی (صفت)
straight, lateral, horizontal

بطور سرراست (صفت)
straight

یک راست (قید)
straight, sheer, smack, directly, straight away

راست (قید)
straight, directly, apeak, truly, baldly, truthfully

مستقیما (قید)
nearly, straight, square, instantly, directly, immediately, straightly, per se, first-hand, point-blankly

تخصصی

[عمران و معماری] مستقیم - راست - راسته
[مهندسی گاز] مستقیم، مستقیما، بطورسرراست
[صنعت] راست، مستقیم
[نساجی] الیاف مستقیم موجود در فتیله کارد
[ریاضیات] قائم، نیم صفحه، نیم فضا، مستقیم الاضلاع، مستقیم، راست
[پلیمر] مستقیم

انگلیسی به انگلیسی

• straight line, line that is not curved; straight part, section that is not curved; sequence of five cards (poker); heterosexual; one who is conventional or conservative
having no curves or bends; level; erect; in order; direct, frank; uninterrupted, continuous; honest; consistent; conventional; heterosexual; not drunk or on drugs (slang); unmixed
directly; in an upright manner; frankly, openly; immediately, without delay; continuously, without stopping; honestly; without embellishment
if something is straight, it continues in one direction and does not bend or curve.
a straight position is one that is upright or level, rather than sloping or bent.
on a running track, the straight is the last 100 metres in a race after the last bend and before the finish.
if you go straight to a place, you go there immediately without stopping on the way.
straight also means simple, definite, or clear-cut.
if you are straight with someone, you speak to them honestly and frankly.
a straight choice or a straight fight involves only two people or things.
a straight person is heterosexual rather than homosexual. a straight relationship is a sexual one between a man and a woman; an informal use.
straight also means following one after the other.
if you get something straight, you make sure that you understand it properly.
if someone who was a criminal is going straight, they are no longer involved in crime.
if you keep a straight face in a funny situation, you manage not to laugh.
if you set or put the record straight, or if you set or put matters straight, you remove any misunderstanding or confusion from a situation by what you say or do.

پیشنهاد کاربران

مستقیم
صاف
راست
بی طرف
رک
ساده
بی انحنا
دگر جنس گرا
در زمینه جنسیت، به یک جهت گیری جنسی موسوم به دگرجنس گرایی اشاره دارد که در آن فرد عمدتاً به شیوه های عاطفی، عاشقانه و جنسی جذب اعضای جنس مخالف می شود.
به معنی مستقیم یا Direct
پی در پی
مثال:
. The U. S defense budget increased for five straight years
straight ( honest ) . I want you to give me a straight answer
صادق و راستگو
اوضاع احوالمان اکنون روبراه است
مو صاف و لخت
مستقیم
مثال: Go straight ahead until you reach the intersection.
مستقیماً به جلو بروید تا به تقاطع برسید.
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
Straight hair
موی صاف یا موی لخت
بی شیله پیله
Straight blach hair
موی صاف سیاه رنگ
یعنی not bending
نا کج صاف
بی پرده مستقیم واضح
رو راست
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : straighten
✅️ اسم ( noun ) : straight / straightness
✅️ صفت ( adjective ) : straight
✅️ قید ( adverb ) : straight
1 -
adjective, adverb ( HONEST )
صفت، قید/ صادق، رو راست
Just be straight with her and tell her how you feel
Tell me straight, would you rather we didn't go tonight
?
2 -
immediately
...
[مشاهده متن کامل]

قید/ فوری، بلافاصله، بدون درنگ، مستقیماً
I got home and went straight to bed
Time is short so I'll get straight to the point ( = explain the matter immediately )
3 -
adverb ( CLEAR )
قید/ به وضوح، آشکار، واضح
You know you've had too much to drink when you can't see straight
I'm so tired I can't think straight any more
4 -
adjective ( CLEAR ) / clear or not complicated
صفت/ واضح و غیر پیچیده، ساده
It's a straight choice - either you leave him or you stay
Let's get this straight - you're travelling to Frankfurt on Monday and Brussels on Tuesday, is that correct
?
5 -
adjective ( FOLLOWING EACH OTHER ) / following one after another without an interruption
صفت/ پی در پی، پشت سر هم، بلاانقطاع
They're the only team to have won ten straight games this season
6 -
adjective ( TIDY ) / [ after verb ] UK/ tidy, or arranged in order
صفت، بعد از فعل، انگلیسی بریتانبایی/ مرتب و تمیز، جمع و جور
It only took an hour to get the flat straight after the party
Do you have a mirror? - I'll just put my hair straight
7 -
adjective ( SEXUALITY ) / informal/ sexually or romantically attracted to men if you are a woman, and to women if you are a man
دگر هم جنس گرا
I was thirteen when I first suspected that I wasn't straight
Synonym
heterosexual
8 -
adjective ( NO DRUGS ) / informal/ not using illegal drugs or alcohol
صفت، غیر رسمی/ غیر مصرف کننده مواد یا الکل، پاک
He's been straight for five months
9 -
adjective ( NOT OWING MONEY ) / [ after verb ] informal/ neither owing nor owed any money
صفت، بعد از فعل، غیر رسمی/ بی حساب، سر به سر
You bought the tickets, so if I pay for the taxi, we'll be straight

منابع• https://dictionary.cambridge.org/dictionary/english/straight
علاقه به غیر همجنس
Straight ( adv ) : مستقیم
Straight ( adj ) : صاف
صریح
در کل کلمه straight به معنی=
صاف و درست است
ولی اگر از کتاب word by word آموزشگاه نصیر استفاده می کنید =
در صفحه ۴۳ گزینه ۲۷ به معنی =
کسی است که موی صافی دارد
موی صاف
● مستقیم
● درست، صاف
● فوری
● رک و بی رودبایستی
صاف
مستقیم
رک
متوالی - Three months straight
صاف یا مستقیم
معمولا به معنای درست یا مستقیم
۱. مستقیم
۲. دگرجنس گرا ( هم مثل ما ها که به جنس مخالف تمایل داریم )
What do you think of this pic ??
You make RuPaul look straight
straight= not bending
صاف و مستقیم بدون پیچ و خم
معنی: مستقیم
مترادف: directly
تعریف: without stopping or doing anything else
جمله پیشنهادی: . come straight home
صاف
درست
معنی=سرراست
معنی دگر جنس گرا میده یعنی اینکه به جنس مخالف خودت تمایل داری ( اکثریت مردم دگر جنسگرا هستند )
get something straight بیا یه چیزی رو ( موضوعی ) روشن کنیم
She seems straight, not a bit deep.
به نظر میرسه توی این جمله معنی این واژه باید با توجه به deep ترجمه شه.
مثلا اون صاف و ساده به نظر میرسه و یه ذره هم پیچیدن نیست.
راه راست .
For Example:some people go to a straight line to be a good person
بعضی مردم میرن به سمت راه راست تا افراد خوبی باشن
D. f:not bending
1صاف
2 یک راست
3 رک
با direct مستقیم اشباه نگیرید
not bending

استریت معنی دگر جنس گرا هم میده.
لفظ غیر همجنسکرا اشتباهه چون خیلی گرایش های دیگه مثل بایسکشوال یا پنسکشوال و. . . وجود دارن.
مرتب وصاف ( مو )
به معنی پشت سر هم و بدون وقفه هم هست مثلا
They have won the games for three straight seasons.
یعنی سه فصل پشت سر هم برنده شده آن.
صافی_فیلتر
مستقیم ، راست ، صاف
go straight along this road and turn left at the traffic lights
این خیابون رو مستقیم برو و توی چراغ راهنمایی بپیچ سمت چپ ☔️
تجربی 92 ، انسانی 92 ، زبان 91 ، ریاضی 89 ، هنر 88 و . . .
در مورد دارو به معنای مصرف کامل دوره س
راه راست رفتن ( نداشتن انحراف )
مستقیم
صاف
مستقیم - راست
Not bending
به معنای سرراست
Not bending
خانم فاطمه اون دیفینیشن برای direction، نه برای straight
راست ، مستقیم
غیر همجنس گرا
غیر همجنس گرا
( سالم )
دگرجنس گرا
نه چندان زیاد
Not bending : نه چندان زیاد
راست٬مستقیم
مستقیم
مستقیم. صاف
adv. without stopping; continuously
صاف
بهترین، برترین
مرتب و صاف
مدل موی صاف
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٦٠)

بپرس