stormy

/ˈstɔːrmi//ˈstɔːmi/

معنی: متلاطم، توفانی، طوفانی، پر اشوب، مواج، کولاک دار
معانی دیگر: توفانی (طوفانی)، توفناک، بورانی، کولاکی

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
حالات: stormier, stormiest
مشتقات: stormily (adv.), storminess (n.)
(1) تعریف: having or characterized by storms.
مترادف: tempestuous, turbulent, wild
متضاد: calm
مشابه: boisterous, buffeting, foul, gusty, inclement, windy

- a stormy day
[ترجمه گوگل] یک روز طوفانی
[ترجمه ترگمان] یک روز طوفانی بود،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: characterized by violent emotions or actions.
مترادف: boisterous, fiery, impassioned, tempestuous, violent
متضاد: calm, peaceful, placid, tranquil
مشابه: agitated, beside oneself, excitable, excited, feverish, fierce, frenetic, frenzied, furious, intense, passionate, raging, rugged, turbulent, vehement

- a stormy disposition
[ترجمه گوگل] حالت طوفانی
[ترجمه ترگمان] خلق و خوی توفانی دارد،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- a stormy marriage
[ترجمه Sarina] ازدواج پراشوب
|
[ترجمه گوگل] یک ازدواج طوفانی
[ترجمه ترگمان] یک ازدواج طوفانی …
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. stormy skies
آب و هوای توفانی

2. a stormy sea
دریای طوفانی

3. a stormy sea
دریای توفانی

4. the stormy seas opened the boat's seams
دریای متلاطم درزهای قایق را از هم باز کرد.

5. the sea was stormy and foamy
دریا توفانی و کف آلود بود.

6. two days of stormy weather
دو روز هوای طوفانی

7. the waves of a stormy sea
امواج دریای توفانی

8. a plank awash in a stormy sea
تخته ای که در دریای متلاطم شناور است

9. the boat is staggering in a stormy sea
قایق در دریای توفانی می ناود.

10. the boat was careening in the stormy sea
قایق در دریای توفانی لمبر می خورد.

11. the ship pitched violently in the stormy sea
در دریای طوفانی کشتی بشدت دچار تلاطم شد.

12. she took the notion of swimming in that stormy sea
او به سرش زد که در آن دریای طوفانی شنا کند.

13. Stormy weather stopped the ship from making headway.
[ترجمه گوگل]هوای طوفانی مانع از حرکت کشتی شد
[ترجمه ترگمان]آب و هوا کشتی را از پیشروی باز می داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. They held a stormy discussion about this problem.
[ترجمه گوگل]آنها یک بحث طوفانی در مورد این مشکل برگزار کردند
[ترجمه ترگمان]آن ها در مورد این مشکل یک بحث طوفانی برپا کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Sailors wear oilskins in stormy weather.
[ترجمه گوگل]ملوانان در هوای طوفانی پوست روغنی می پوشند
[ترجمه ترگمان]ملوانان در هوای طوفانی بارانی به تن می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. Sinclair Lewis was stormy petrel in his life as in his books.
[ترجمه گوگل]سینکلر لوئیس مانند کتاب‌هایش در زندگی‌اش نقشی طوفانی داشت
[ترجمه ترگمان]\"سینکلر\" در زندگی خود مانند کتاب های او مرغ طوفان بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. Stormy weather prevented any play in today's tennis.
[ترجمه گوگل]هوای طوفانی مانع از هرگونه بازی در تنیس امروز شد
[ترجمه ترگمان]آب و هوای نامساعد مانع از هر گونه بازی در تنیس امروز شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. The artist has rendered the stormy sea in dark greens and browns.
[ترجمه گوگل]این هنرمند دریای طوفانی را با رنگ های سبز تیره و قهوه ای به تصویر کشیده است
[ترجمه ترگمان]این هنرمند، دریای طوفانی را در سبز تیره و قهوه ای قرمز کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. The audience broke out into a stormy applause.
[ترجمه گوگل]حضار با تشویق طوفانی مواجه شدند
[ترجمه ترگمان]حضار با تشویق پرشوری مواجه شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

20. They make the treacherous journey across stormy seas.
[ترجمه گوگل]آنها سفر خائنانه را در میان دریاهای طوفانی انجام می دهند
[ترجمه ترگمان]آن ها سفر treacherous را در دریاهای توفانی می سازند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

متلاطم (صفت)
agitated, jumpy, flustered, unruly, tempestuous, stormy, jittery

توفانی (صفت)
tempestuous, stormy, boisterous, gusty, squally

طوفانی (صفت)
windy, tempestuous, stormy, wild, diluvial, troubled

پر اشوب (صفت)
stormy, tumultuous, noisy, squally, pell-mell, hurly-burly, tumultuary

مواج (صفت)
stormy, wavy, raging

کولاک دار (صفت)
stormy

انگلیسی به انگلیسی

• characterized by violent weather, inclement; characterized by frequent emotional outbursts, tempestuous
if the weather is stormy, there is a strong wind and heavy rain.
a stormy situation involves a lot of angry argument or criticism.

پیشنهاد کاربران

۱. توفانی ۲. آتشین. تند. جنجالی
مثال:
Stormy weather
آب و هوای توفانی
پر تنش، پرتلاطم
If you describe a situation as stormy, you mean it
involves a lot of angry argument or criticism.
The letter was read at a stormy meeting.
نامه در یک جلسه پر تنش قرائت شد.
Storm suffix ( y )
واژه ی stormy صفتی هست به معناهای؛
متلاطم ، مواج ، توفانی و از این قبیل معانی .
طوفان

Stormy👈رعدوبرق
یخبندان، کولاک
توفانی ، آشوبی

بپرس