فعل گذرا ( transitive verb )
• (1) تعریف: to specify or arrange as a condition of an agreement.
• مترادف: designate, fix, specify
• مشابه: arrange, condition, covenant, determine, indicate, limit, provide, require, set, state
• مترادف: designate, fix, specify
• مشابه: arrange, condition, covenant, determine, indicate, limit, provide, require, set, state
- He has agreed to sell the property but has not yet stipulated a price.
[ترجمه گوگل] او با فروش ملک موافقت کرده است اما هنوز قیمتی را تعیین نکرده است
[ترجمه ترگمان] او موافقت کرده است که این ملک را بفروشد، اما هنوز آن را تصریح نکرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او موافقت کرده است که این ملک را بفروشد، اما هنوز آن را تصریح نکرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The university clearly stipulates the criteria for a student's acceptance into its honors programs.
[ترجمه گوگل] این دانشگاه به وضوح معیارهای پذیرش دانشجو را در برنامه های ممتاز خود مشخص می کند
[ترجمه ترگمان] این دانشگاه به وضوح معیارهایی را برای پذیرش دانش آموز در برنامه های honors تصریح می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این دانشگاه به وضوح معیارهایی را برای پذیرش دانش آموز در برنامه های honors تصریح می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Did they stipulate how they wanted the money to be paid?
[ترجمه پارسا] آیا آنها تعیین کردند که چگونه میخواهند پول پرداخت شود؟|
[ترجمه گوگل] آیا آنها تصریح کردند که چگونه می خواهند پول پرداخت شود؟[ترجمه ترگمان] اونا stipulate رو قبول کردن که چقدر پول میخوان که پولشون رو بدن؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The mortgage lender stipulates that there must be insurance on the property before the loan will be granted.
[ترجمه گوگل] وام دهنده وام مسکن شرط می کند که قبل از اعطای وام، ملک باید بیمه باشد
[ترجمه ترگمان] وام دهنده مسکن تصریح می کند که باید قبل از اعطای وام، حق بیمه بر روی این ملک وجود داشته باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] وام دهنده مسکن تصریح می کند که باید قبل از اعطای وام، حق بیمه بر روی این ملک وجود داشته باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: in a contract or other agreement, to promise or guarantee.
• مترادف: guarantee, promise
• مشابه: agree, assure, covenant, grant, insure, pledge, warrant
• مترادف: guarantee, promise
• مشابه: agree, assure, covenant, grant, insure, pledge, warrant
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: stipulates, stipulating, stipulated
مشتقات: stipulator (n.)
حالات: stipulates, stipulating, stipulated
مشتقات: stipulator (n.)
• : تعریف: to specify a condition or conditions that must be satisfied before a contract or other agreement can be made or signed (often fol. by "for.")
• مشابه: contract, insist, require
• مشابه: contract, insist, require
- The author stipulated for the right to accept or reject illustrations for her book.
[ترجمه گوگل] نویسنده برای حق پذیرش یا رد تصاویر برای کتاب خود شرط کرده است
[ترجمه ترگمان] نویسنده حق پذیرش یا رد کردن تصاویر برای کتابش را تصریح می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] نویسنده حق پذیرش یا رد کردن تصاویر برای کتابش را تصریح می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید