stinking

/ˈstɪŋkɪŋ//ˈstɪŋkɪŋ/

معنی: زننده، متعفن، بد بو، نفرت اور
معانی دیگر: گند، بو گندو، گندو، شمغند، (خودمانی) بد، ناخوشایند، نفرت انگیز

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
• : تعریف: bad-smelling.
مشابه: foul, rank, rotten, smelly
قید ( adverb )
مشتقات: stinkingly (adv.)
• : تعریف: (slang) to a great degree: stinking rich.

جمله های نمونه

1. a stinking fish
یک ماهی بد بو

2. i am tired of this stinking life
از این زندگی گند بیزارم.

3. I hate this stinking boring job!
[ترجمه گوگل]من از این کار کسل کننده متعفن متنفرم!
[ترجمه ترگمان]! من از این کار خسته کننده متنفرم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Those onions are stinking the house out.
[ترجمه گوگل]آن پیازها خانه را متعفن می کنند
[ترجمه ترگمان] اون پیاز خونه رو به گند کشیده شده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. They were locked up in a stinking cell.
[ترجمه گوگل]آنها را در یک سلول متعفن محبوس کردند
[ترجمه ترگمان]آن ها را در یک سلول متعفن زندانی کرده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. He's stinking rich, and with no more talent than he ever had before.
[ترجمه گوگل]او به طرز بدبویی ثروتمند است و استعدادی بیش از گذشته ندارد
[ترجمه ترگمان]او ثروتمند است، و با هیچ استعدادی که تا به حال ندیده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. I don't want your stinking money.
[ترجمه گوگل]من پول بدبوی تو را نمی خواهم
[ترجمه ترگمان]من پول کثیفت را نمی خواهم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Those onions are stinking the whole house out.
[ترجمه گوگل]آن پیازها کل خانه را متعفن می کنند
[ترجمه ترگمان] اون پیازها تو کل خونه گند میزنن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. I wrote them a stinking letter to complain.
[ترجمه گوگل]برایشان نامه ای متعفن نوشتم تا شکایت کنم
[ترجمه ترگمان]من برای آن ها نامه بدی نوشتم و شکایت کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. At Christmas, I tend to get stinking drunk with schlock.
[ترجمه گوگل]در کریسمس، من تمایل به مستی متعفن با شلاک دارم
[ترجمه ترگمان] تو کریسمس، من تمایل دارم که با \"schlock\" مست کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. I represent areas with stinking housing estates.
[ترجمه گوگل]من نماینده مناطقی با مسکن های متعفن هستم
[ترجمه ترگمان]من نماینده مناطق با املاک متعفن مسکن هستم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. And then, maybe: The stinking goat on yonder hill Feeds all day on chlorophyll.
[ترجمه گوگل]و سپس، شاید: بز متعفن در تپه آنطرف تمام روز را از کلروفیل تغذیه می کند
[ترجمه ترگمان]و بعد، شاید: آن بز متعفن روی تپه، تمام روز را در chlorophyll تغذیه می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The yards were full of stinking garbage cans, and untidy lines of washing.
[ترجمه گوگل]حیاط ها پر از سطل های زباله متعفن و خطوط نامرتب لباسشویی بود
[ترجمه ترگمان]کشتارگاه پر از قوطی های خالی زباله و خطوط کثیف شسته شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. She'd got a stinking cold.
[ترجمه گوگل]سرمای بدی داشت
[ترجمه ترگمان]او سرما زننده ای خورده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Aristophanes calls him a stinking exponent of a malodorous trade.
[ترجمه گوگل]آریستوفان او را نماینده متعفن یک تجارت بدبو می نامد
[ترجمه ترگمان]Aristophanes او را به صورت یک معامله بد بو برده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

زننده (صفت)
hideous, vile, gaunt, spicy, sharp, harsh, tart, acrid, nasty, repulsive, repellent, acrimonious, striking, garish, striker, mordant, nippy, odoriferous, poignant, forbidding, squalid, biting, loathsome, lurid, repugnant, fulsome, disgusting, pungent, stinking, scabrous, glassy, indign, loathly, pit-a-pat

متعفن (صفت)
fetid, odorous, smelly, rancid, stinking, putrid, fuggy, mephitic

بد بو (صفت)
fetid, sticky, unsavory, smelly, odoriferous, gamy, frowsy, reeky, noisome, stinking, funky, stinky, malodorous, frowzy, fuggy, gamey, mephitic

نفرت اور (صفت)
pitiless, loathsome, stinking

انگلیسی به انگلیسی

• giving off a foul odor, having an unpleasant smell, fetid; lousy, bad

پیشنهاد کاربران

صاحب مرده/لعنتی/ بی صاحب/
مثال:
Give me the stinking keys.
اون کلیدهای صاحب مرده رو بده به من.
تمام و کمال
Stinking . . .
بدجوری . . .
Extremely bad and unpleasant
Stinking richخرپول
1 -
foul - smelling/ having a very unpleasant smell
صفت/ بوگندو، دارای بوی بسیار بد، لعنتی، ناخوشایند
دارای بوی بسیار نامطبوع
a pile of stinking rotten food
Houses were built along stinking drainage ditches.
...
[مشاهده متن کامل]

2 -
very unpleasant or bad
صفت/ خیلی ناخوشایند یا بد
I hate this stinking job!
UK/ She had a stinking cold and felt very sorry for herself.

منابع• https://dictionary.cambridge.org/dictionary/english/stinking
نفرت انگیز

بپرس