فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: stifles, stifling, stifled
حالات: stifles, stifling, stifled
• (1) تعریف: to hold back; inhibit.
• مترادف: check, inhibit, restrain
• متضاد: kindle
• مشابه: constrain, contain, curb, mute, repress, restrict, smother, stay, still, suppress, throttle
• مترادف: check, inhibit, restrain
• متضاد: kindle
• مشابه: constrain, contain, curb, mute, repress, restrict, smother, stay, still, suppress, throttle
- He stifled his laughter during the ceremony.
[ترجمه امیریزدیزاده] در هنگام مراسم به شدت از خندیدن خودداری کرد|
[ترجمه گوگل] در مراسم خنده اش را خفه کرد[ترجمه ترگمان] هنگام مراسم خنده خود را خفه می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to end or quell by force; crush.
• مترادف: put down, quash, quell
• متضاد: encourage, incite
• مشابه: arrest, crush, end, extinguish, halt, quench, repress, snuff, squelch, stop, suppress, terminate, throttle, trample
• مترادف: put down, quash, quell
• متضاد: encourage, incite
• مشابه: arrest, crush, end, extinguish, halt, quench, repress, snuff, squelch, stop, suppress, terminate, throttle, trample
- Government troops quickly stifled the uprising.
[ترجمه گوگل] نیروهای دولتی به سرعت قیام را خفه کردند
[ترجمه ترگمان] نیروهای دولتی به سرعت قیام را سرکوب کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] نیروهای دولتی به سرعت قیام را سرکوب کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to kill by shutting off the air supply from; smother; suffocate.
• مترادف: choke, smother, suffocate
• مشابه: asphyxiate, burke, garrote, strangle, throttle
• مترادف: choke, smother, suffocate
• مشابه: asphyxiate, burke, garrote, strangle, throttle
- Rubble from the explosion stifled them.
[ترجمه گوگل] آوار ناشی از انفجار آنها را خفه کرد
[ترجمه ترگمان] صدای انفجاری که از انفجار برمی خاست آن ها را خفه می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] صدای انفجاری که از انفجار برمی خاست آن ها را خفه می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: stifler (n.)
مشتقات: stifler (n.)
• (1) تعریف: to die from lack of air.
• مترادف: smother, suffocate
• مشابه: asphyxiate, choke, gag
• مترادف: smother, suffocate
• مشابه: asphyxiate, choke, gag
- Many earthquake victims stifled amid fallen debris.
[ترجمه گوگل] بسیاری از قربانیان زلزله در میان آوارهای فرو ریخته خفه شدند
[ترجمه ترگمان] بسیاری از قربانیان زلزله در میان آوار فرو ریخته خفه شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] بسیاری از قربانیان زلزله در میان آوار فرو ریخته خفه شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to suffer from having to breathe impure or hot air.
• مترادف: stew, suffocate, swelter
• مشابه: boil, gasp, pant, wither
• مترادف: stew, suffocate, swelter
• مشابه: boil, gasp, pant, wither
- We stifled in the hot classrooms without ventilation.
[ترجمه گوگل] در کلاس های گرم و بدون تهویه خفه می شدیم
[ترجمه ترگمان] در کلاس ها داغ بدون تهویه خفه می شدیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] در کلاس ها داغ بدون تهویه خفه می شدیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید