🔸 معادل فارسی:
• فرو کردن / داخل کردن
• گیر کردن / جا دادن
• در ذهن باقی ماندن ( محاوره ای: تو ذهن موندن )
- - -
## 🔸 تعریف ها:
1. ** ( فیزیکی – اصلی ) :** چیزی را داخل یا درون چیزی دیگر فرو کردن.
... [مشاهده متن کامل]
- مثال: Stick the key in the lock.
کلید را در قفل فرو کن.
2. ** ( گیر کردن – جسمی ) :** چیزی در جایی گیر کند یا باقی بماند.
- مثال: The thorn stuck in his finger.
خار در انگشتش گیر کرد.
3. ** ( ذهنی – استعاری ) :** چیزی ( مثل خاطره یا جمله ) در ذهن باقی بماند.
- مثال: That song really stuck in my head.
آن آهنگ واقعاً در ذهنم گیر کرد.
4. ** ( محاوره ای – اجتماعی ) :** گاهی به معنای �مداخله کردن� یا �خود را وارد کردن� در یک موقعیت.
- مثال: He tried to stick in during the conversation.
او سعی کرد وسط صحبت خودش را وارد کند.
- - -
## 🔸 مترادف ها:
insert – embed – lodge – remain – intervene
• فرو کردن / داخل کردن
• گیر کردن / جا دادن
• در ذهن باقی ماندن ( محاوره ای: تو ذهن موندن )
- - -
## 🔸 تعریف ها:
1. ** ( فیزیکی – اصلی ) :** چیزی را داخل یا درون چیزی دیگر فرو کردن.
... [مشاهده متن کامل]
- مثال: Stick the key in the lock.
کلید را در قفل فرو کن.
2. ** ( گیر کردن – جسمی ) :** چیزی در جایی گیر کند یا باقی بماند.
- مثال: The thorn stuck in his finger.
خار در انگشتش گیر کرد.
3. ** ( ذهنی – استعاری ) :** چیزی ( مثل خاطره یا جمله ) در ذهن باقی بماند.
- مثال: That song really stuck in my head.
آن آهنگ واقعاً در ذهنم گیر کرد.
4. ** ( محاوره ای – اجتماعی ) :** گاهی به معنای �مداخله کردن� یا �خود را وارد کردن� در یک موقعیت.
- مثال: He tried to stick in during the conversation.
او سعی کرد وسط صحبت خودش را وارد کند.
- - -
## 🔸 مترادف ها:
فرو کردن