اسم ( noun )
• (1) تعریف: a relatively long and thin piece of wood, esp. a stem or branch from a tree or shrub.
• مترادف: branch, limb, twig
• مشابه: bar, switch
• مترادف: branch, limb, twig
• مشابه: bar, switch
• (2) تعریف: something in a similar shape.
• مشابه: bar
• مشابه: bar
- a stick of candy
[ترجمه ازاد] چوب ابنبات|
[ترجمه Unknown] یک تکه آب نبات|
[ترجمه گوگل] یک چوب آب نبات[ترجمه ترگمان] یه تکه شکلات
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: something that resembles such a piece of wood; cane; rod.
• مترادف: cane, pole, rod
• مشابه: bar, staff, switch
• مترادف: cane, pole, rod
• مشابه: bar, staff, switch
• (4) تعریف: in some sports, an implement for hitting or carrying a ball or puck.
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: sticks, sticking, stuck
حالات: sticks, sticking, stuck
• (1) تعریف: to pierce or poke with a pointed object; stab.
• مترادف: pierce, stab
• مشابه: jab, knife, penetrate, pink, poke, prick, prod, puncture, spear, transfix
• مترادف: pierce, stab
• مشابه: jab, knife, penetrate, pink, poke, prick, prod, puncture, spear, transfix
- I stuck my finger with the needle.
[ترجمه آرسام] انگشتم را با سوزن سوراخ کردم.|
[ترجمه Amir.m Esmaeil Pour] انگشتم را با سوزن سوراخ کردم|
[ترجمه گوگل] انگشتم را با سوزن چسباندم[ترجمه ترگمان] انگشتم را با سوزن فرو کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to fix into place by pushing the pointed end of an object into something.
• مترادف: affix, poke, push, tack, thrust
• مشابه: drive, hammer, insert, jab, post, staple, tap
• مترادف: affix, poke, push, tack, thrust
• مشابه: drive, hammer, insert, jab, post, staple, tap
- She stuck a tack in the wall.
[ترجمه آرسام] آگهی را به دیوار چسباند.|
[ترجمه گوگل] چسبی به دیوار چسباند[ترجمه ترگمان] دستش را به دیوار چسبانده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to attach by means of a pointed object.
• مشابه: affix, attach, fasten, nail, pin, spike, staple, tack
• مشابه: affix, attach, fasten, nail, pin, spike, staple, tack
- He stuck the notice on the wall.
[ترجمه فتحی] او یادداشت را به دیوار چسباند.|
[ترجمه گوگل] اعلامیه را به دیوار چسباند[ترجمه ترگمان] حواسش به دیوار بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to attach or fix with tape, paste, or other adhesive.
• مترادف: attach, fasten
• متضاد: unstick
• مشابه: affix, bind, cement, clasp, connect, glue, join, paste, post, seal, tape
• مترادف: attach, fasten
• متضاد: unstick
• مشابه: affix, bind, cement, clasp, connect, glue, join, paste, post, seal, tape
- She stuck the pieces together with glue.
[ترجمه آرمین بخشنده] او تکه ها را با چسب به هم متصل کرد|
[ترجمه آرسام] او تکه ها ( قطعات ) را با چسب به هم چسباند.|
[ترجمه گوگل] او قطعات را با چسب به هم چسباند[ترجمه ترگمان] تکه های پازل را کنار هم گذاشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She stuck the stamp to the envelope.
[ترجمه Mohsen] او تمبررا به پاکت چسباند|
[ترجمه گوگل] مهر را به پاکت چسباند[ترجمه ترگمان] او مهر و موم را روی پاکت گذاشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: to put in a particular place or position, usually hurriedly.
• مترادف: lay, place, set
• مشابه: drop, plunk, position, put
• مترادف: lay, place, set
• مشابه: drop, plunk, position, put
- Stick your coat in the closet.
[ترجمه گوگل] کت خود را در کمد بچسبانید
[ترجمه ترگمان] کتت رو بذار تو کمد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] کتت رو بذار تو کمد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: to make immovable.
• مترادف: catch, snag
• متضاد: unstick
• مشابه: bog, entangle, mire, pin, snarl, tangle
• مترادف: catch, snag
• متضاد: unstick
• مشابه: bog, entangle, mire, pin, snarl, tangle
- The branches of the tree stuck the kite.
[ترجمه امیر قمی] شاخه های درخت بادبادک را گیر انداخت .|
[ترجمه گوگل] شاخه های درخت بادبادک را چسباندند[ترجمه ترگمان] شاخه های درخت بادبادک را کنده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (7) تعریف: to baffle or confuse.
• مترادف: baffle, confound, nonplus, stump
• مشابه: bamboozle, befuddle, bewilder, buffalo, confuse, mystify, perplex, puzzle, stymie
• مترادف: baffle, confound, nonplus, stump
• مشابه: bamboozle, befuddle, bewilder, buffalo, confuse, mystify, perplex, puzzle, stymie
- The test stuck him.
[ترجمه گوگل] آزمایش او را گیر داد
[ترجمه ترگمان] آزمایش اونو گیر انداخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آزمایش اونو گیر انداخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (8) تعریف: to force (someone) to accept something undesirable (usu. followed by with).
- They always stick him with the dirty work.
[ترجمه آرسام] همیشه او را به کارهای کثیف وادار می کنند.|
[ترجمه گوگل] همیشه او را به کارهای کثیف می چسبانند[ترجمه ترگمان] همیشه او را با کاره ای کثیف چوب می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- They stuck my father with the whole bill.
[ترجمه گوگل] کل قبض را به پدرم چسباندند
[ترجمه ترگمان] اونا پدرم رو با کل صورتحساب کردن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اونا پدرم رو با کل صورتحساب کردن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (9) تعریف: to cause to protrude or extend (usu. fol. by out or through).
- She stuck out her tongue at me.
[ترجمه م] اون به من زبون درآورد|
[ترجمه گوگل] زبانش را به سمتم درآورد[ترجمه ترگمان] زبانش را به سمتم دراز کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
عبارات: stick by, stick out, stick up
عبارات: stick by, stick out, stick up
• (1) تعریف: to be or become attached by having the point embedded.
• مشابه: cleave, embed, fasten, hold, stay
• مشابه: cleave, embed, fasten, hold, stay
- The knife stuck in the wall.
[ترجمه گوگل] چاقو به دیوار چسبیده بود
[ترجمه ترگمان] چاقو به دیوار چسبیده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] چاقو به دیوار چسبیده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to remain or become fixed in place by adhesion.
• مترادف: adhere
• مشابه: bind, bond, catch, cement, cleave, cling, fasten, hold
• مترادف: adhere
• مشابه: bind, bond, catch, cement, cleave, cling, fasten, hold
- The tape stuck to the wall.
[ترجمه گوگل] نوار چسب به دیوار
[ترجمه ترگمان] نوار به دیوار چسبیده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] نوار به دیوار چسبیده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to remain loyal or supportive.
• مترادف: adhere
• مشابه: cleave
• مترادف: adhere
• مشابه: cleave
- He stuck by his family during hard times.
[ترجمه گوگل] او در روزهای سخت در کنار خانواده اش بود
[ترجمه ترگمان] او در دوران سختی توسط خانواده اش گیر کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او در دوران سختی توسط خانواده اش گیر کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to remain firmly; persist.
• مترادف: persist
• مشابه: catch, persevere, set, stay
• مترادف: persist
• مشابه: catch, persevere, set, stay
- Her words stuck in his mind.
[ترجمه آرسام] حرف هایش در ذهنش ماند.|
[ترجمه گوگل] حرف هایش در ذهنش ماندگار شد[ترجمه ترگمان] صدایش در ذهن او فرو رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: to continue to hold firmly or resolutely.
• مترادف: persevere, persist
• مشابه: adhere, continue, fasten, hold, keep, stand
• مترادف: persevere, persist
• مشابه: adhere, continue, fasten, hold, keep, stand
- She stuck to her opinion.
[ترجمه گوگل] او به نظر خود پایبند بود
[ترجمه ترگمان] به نظر خودش بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] به نظر خودش بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: to be or become immovable, as by difficulty or obstruction.
• مترادف: catch, lodge, snag
• مشابه: cling, fasten, hold, lock, mire, stall
• مترادف: catch, lodge, snag
• مشابه: cling, fasten, hold, lock, mire, stall
• (7) تعریف: to protrude; extend (usu. fol. by out or through).
• مترادف: project, protrude
• مشابه: beetle, extend, jut, poke, swell
• مترادف: project, protrude
• مشابه: beetle, extend, jut, poke, swell
- She's an old cat and her belly sticks out.
[ترجمه گوگل] او یک گربه پیر است و شکمش بیرون زده است
[ترجمه ترگمان] او یک گربه پیر است و شکمش از آن بیرون زده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او یک گربه پیر است و شکمش از آن بیرون زده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: stickable (adj.), stickability (n.)
عبارات: stick to
مشتقات: stickable (adj.), stickability (n.)
عبارات: stick to
• (1) تعریف: a stab or poke with a pointed object.
• مترادف: jab, puncture, stab
• مشابه: poke
• مترادف: jab, puncture, stab
• مشابه: poke
• (2) تعریف: a halt; standstill.
• مترادف: halt, standstill
• مترادف: halt, standstill
• (3) تعریف: the ability to cause adhesion.
• مترادف: tackiness
• مترادف: tackiness