stick

/ˈstɪk//stɪk/

معنی: چسبندگی، چسبناک، چوب، چماق، عصا، وقفه، وضع، چوب دستی، باهو، تاخیر، شلاق، پیچ درکار، چسبناک کردن، گیر افتادن، فرو بردن، تردید کردن، گیر کردن، نصب کردن، سوراخ کردن، چسبیدن، تحمل کردن، بهم پیوستن، چسباندن، بستن، الصاق کردن
معانی دیگر: شاخه ی درخت (به ویژه اگر خشک و از درخت بریده یا شکسته شده باشد)، ترکه، هیزم، تکه (چوب)، هر چیز ترکه مانند یا تخته مانند: لول، قلم، عدد، چوگان، (با هر چیز نوک تیز) سوراخ کردن، فرو کردن یا رفتن، چپاندن، داخل (سوراخ و غیره) کردن، تپاندن، (با پونز یا چسب و غیره) الصاق کردن، زدن، دوسانیدن، گیر انداختن، (عامیانه) قرار دادن، گذاشتن، نهادن، انداختن، (عامیانه) گیج کردن یا شدن، سر در گم شدن یا کردن، (خودمانی) تحمیل کردن، (کاری را) به گردن کسی گذاشتن، (به کسی) انداختن، گران فروختن، کلاه گذاشتن، گول زدن، مغبون کردن، ماندن، قرار گرفتن، (در خاطر) نگهداشتن، (به خاطر) سپردن، (اتهام و غیره را) ثابت کردن، دوستی کردن، همیاری کردن، (از هم)پشتیبانی کردن، پایداری کردن، ادامه دادن، ممارست کردن، دوام آوردن، رویگردان بودن (از)، بی میلی نشان دادن، (با: out یا up یا through و غیره) بیرون زدن، برجسته بودن، برقلمبیدن، بیرون آوردن، پیگیری کردن، دنبال گیری کردن، منحرف نشدن، وسه، کدین، شنگینه، گوازه، کوتنگ، کدنگ، چنبه، (به ویژه کرفس) ساقه، آدم احمق، پخمه، کند ذهن، وسیله ی تهدید یا وادارسازی، سکه، انگیزان، چسبش، (مخفف) stick shift، (ارتش - بمب یا چترباز و غیره) افکنده شده به صورت یک خط در سرتاسر منطقه ی هدف، (خودمانی) سیگار ماری جوانا، (هواپیمایی) رجوع شود به: joystick، (کشتی) دکلی، بخشی از دکل، (حشرات و غیره را) با سوزن به مقوا یا تخته زدن، به میخ کشیدن، به سوزن کشیدن، (تاک یا گیاه بالا رو را) با چوب نگهداشتن، تیر زیر گیاه گذاشتن، (انگلیس - عامیانه) تحمل کردن، به خود هموار کردن، الصاق شدن، وصل شدن، دوسیدن، پشلیدن، رجوع شود به: drumstick، فرورفتن، سورا  کردن

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: a relatively long and thin piece of wood, esp. a stem or branch from a tree or shrub.
مترادف: branch, limb, twig
مشابه: bar, switch

(2) تعریف: something in a similar shape.
مشابه: bar

- a stick of candy
[ترجمه ازاد] چوب ابنبات
|
[ترجمه Unknown] یک تکه آب نبات
|
[ترجمه گوگل] یک چوب آب نبات
[ترجمه ترگمان] یه تکه شکلات
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: something that resembles such a piece of wood; cane; rod.
مترادف: cane, pole, rod
مشابه: bar, staff, switch

(4) تعریف: in some sports, an implement for hitting or carrying a ball or puck.
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: sticks, sticking, stuck
(1) تعریف: to pierce or poke with a pointed object; stab.
مترادف: pierce, stab
مشابه: jab, knife, penetrate, pink, poke, prick, prod, puncture, spear, transfix

- I stuck my finger with the needle.
[ترجمه آرسام] انگشتم را با سوزن سوراخ کردم.
|
[ترجمه Amir.m Esmaeil Pour] انگشتم را با سوزن سوراخ کردم
|
[ترجمه گوگل] انگشتم را با سوزن چسباندم
[ترجمه ترگمان] انگشتم را با سوزن فرو کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to fix into place by pushing the pointed end of an object into something.
مترادف: affix, poke, push, tack, thrust
مشابه: drive, hammer, insert, jab, post, staple, tap

- She stuck a tack in the wall.
[ترجمه آرسام] آگهی را به دیوار چسباند.
|
[ترجمه گوگل] چسبی به دیوار چسباند
[ترجمه ترگمان] دستش را به دیوار چسبانده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to attach by means of a pointed object.
مشابه: affix, attach, fasten, nail, pin, spike, staple, tack

- He stuck the notice on the wall.
[ترجمه فتحی] او یادداشت را به دیوار چسباند.
|
[ترجمه گوگل] اعلامیه را به دیوار چسباند
[ترجمه ترگمان] حواسش به دیوار بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to attach or fix with tape, paste, or other adhesive.
مترادف: attach, fasten
متضاد: unstick
مشابه: affix, bind, cement, clasp, connect, glue, join, paste, post, seal, tape

- She stuck the pieces together with glue.
[ترجمه آرمین بخشنده] او تکه ها را با چسب به هم متصل کرد
|
[ترجمه آرسام] او تکه ها ( قطعات ) را با چسب به هم چسباند.
|
[ترجمه گوگل] او قطعات را با چسب به هم چسباند
[ترجمه ترگمان] تکه های پازل را کنار هم گذاشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She stuck the stamp to the envelope.
[ترجمه Mohsen] او تمبررا به پاکت چسباند
|
[ترجمه گوگل] مهر را به پاکت چسباند
[ترجمه ترگمان] او مهر و موم را روی پاکت گذاشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: to put in a particular place or position, usually hurriedly.
مترادف: lay, place, set
مشابه: drop, plunk, position, put

- Stick your coat in the closet.
[ترجمه گوگل] کت خود را در کمد بچسبانید
[ترجمه ترگمان] کتت رو بذار تو کمد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: to make immovable.
مترادف: catch, snag
متضاد: unstick
مشابه: bog, entangle, mire, pin, snarl, tangle

- The branches of the tree stuck the kite.
[ترجمه امیر قمی] شاخه های درخت بادبادک را گیر انداخت .
|
[ترجمه گوگل] شاخه های درخت بادبادک را چسباندند
[ترجمه ترگمان] شاخه های درخت بادبادک را کنده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(7) تعریف: to baffle or confuse.
مترادف: baffle, confound, nonplus, stump
مشابه: bamboozle, befuddle, bewilder, buffalo, confuse, mystify, perplex, puzzle, stymie

- The test stuck him.
[ترجمه گوگل] آزمایش او را گیر داد
[ترجمه ترگمان] آزمایش اونو گیر انداخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(8) تعریف: to force (someone) to accept something undesirable (usu. followed by with).

- They always stick him with the dirty work.
[ترجمه آرسام] همیشه او را به کارهای کثیف وادار می کنند.
|
[ترجمه گوگل] همیشه او را به کارهای کثیف می چسبانند
[ترجمه ترگمان] همیشه او را با کاره ای کثیف چوب می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- They stuck my father with the whole bill.
[ترجمه گوگل] کل قبض را به پدرم چسباندند
[ترجمه ترگمان] اونا پدرم رو با کل صورتحساب کردن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(9) تعریف: to cause to protrude or extend (usu. fol. by out or through).

- She stuck out her tongue at me.
[ترجمه م] اون به من زبون درآورد
|
[ترجمه گوگل] زبانش را به سمتم درآورد
[ترجمه ترگمان] زبانش را به سمتم دراز کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
عبارات: stick by, stick out, stick up
(1) تعریف: to be or become attached by having the point embedded.
مشابه: cleave, embed, fasten, hold, stay

- The knife stuck in the wall.
[ترجمه گوگل] چاقو به دیوار چسبیده بود
[ترجمه ترگمان] چاقو به دیوار چسبیده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to remain or become fixed in place by adhesion.
مترادف: adhere
مشابه: bind, bond, catch, cement, cleave, cling, fasten, hold

- The tape stuck to the wall.
[ترجمه گوگل] نوار چسب به دیوار
[ترجمه ترگمان] نوار به دیوار چسبیده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to remain loyal or supportive.
مترادف: adhere
مشابه: cleave

- He stuck by his family during hard times.
[ترجمه گوگل] او در روزهای سخت در کنار خانواده اش بود
[ترجمه ترگمان] او در دوران سختی توسط خانواده اش گیر کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to remain firmly; persist.
مترادف: persist
مشابه: catch, persevere, set, stay

- Her words stuck in his mind.
[ترجمه آرسام] حرف هایش در ذهنش ماند.
|
[ترجمه گوگل] حرف هایش در ذهنش ماندگار شد
[ترجمه ترگمان] صدایش در ذهن او فرو رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: to continue to hold firmly or resolutely.
مترادف: persevere, persist
مشابه: adhere, continue, fasten, hold, keep, stand

- She stuck to her opinion.
[ترجمه گوگل] او به نظر خود پایبند بود
[ترجمه ترگمان] به نظر خودش بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: to be or become immovable, as by difficulty or obstruction.
مترادف: catch, lodge, snag
مشابه: cling, fasten, hold, lock, mire, stall

(7) تعریف: to protrude; extend (usu. fol. by out or through).
مترادف: project, protrude
مشابه: beetle, extend, jut, poke, swell

- She's an old cat and her belly sticks out.
[ترجمه گوگل] او یک گربه پیر است و شکمش بیرون زده است
[ترجمه ترگمان] او یک گربه پیر است و شکمش از آن بیرون زده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: stickable (adj.), stickability (n.)
عبارات: stick to
(1) تعریف: a stab or poke with a pointed object.
مترادف: jab, puncture, stab
مشابه: poke

(2) تعریف: a halt; standstill.
مترادف: halt, standstill

(3) تعریف: the ability to cause adhesion.
مترادف: tackiness

جمله های نمونه

1. stick figure
1- (نقاشی کودکان) عکس خط خطی،عکس خطی 2- (در رمان و فیلم و غیره) شخصیت سطحی

2. stick the special card in this slot so that the door may open
کارت ویژه را در این شکاف فروکن تا در باز شود.

3. stick your tongue out
زبانت را در بیاور.

4. stick around
(خودمانی) ماندن،نرفتن،(نزد کسی) باقی ماندن

5. stick by (or to)
وفادار ماندن،وفا کردن

6. stick in one's throat
(حرف و غیره) در گلوی کسی گیر کردن

7. stick it out
(خودمانی) تا آخر دوام آوردن،تحمل کردن

8. stick one's neck out
گردن فرازی کردن،خود را در معرض تمسخر (یا ناکامی و غیره) احتمالی قراردادن

9. stick to one's ribs
(خوراک) به دل چسبیدن،مزه کردن

10. stick up
(خودمانی) سرقت مسلحانه کردن

11. stick up for
(عامیانه) حمایت کردن،پشتیبانی کردن،دفاع کردن

12. a stick a picture on the wall
به دیوار عکس زدن (یا چسباندن)

13. a stick of chewing gum
یک قطعه آدامس

14. a stick of dynamite
یک استوانه ی دینامیت

15. a stick of opium
یک لول تریاک

16. match stick
چوب کبریت

17. please stick no bills
لطفا آگهی (پوستر) نچسبانید.

18. please stick your tongue out
لطفا زبان خود را بیرون بیاورید.

19. they stick at home
آنها خانه می مانند.

20. to stick a letter in the mailbox
نامه ای را در صندوق پست انداختن

21. to stick a stamp on the envelope
روی پاکت تمبر چسباندن

22. to stick at a job
در شغلی دوام آوردن

23. to stick one's finger into a hole
انگشت خود را توی سوراخ کردن

24. to stick to a subject
دنبال موضوعی را گرفتن

25. to stick in one's craw (or to stick in the craw)
اکراه داشتن،پذیرا نبودن،مشمئز کننده بودن

26. to stick to one's guns
(عامیانه) مقاومت کردن،جاخالی نکردن،موضع خود را حفظ کردن،پایداری کردن

27. a hockey stick
چوگان هاکی

28. a pointed stick
چوب سر تیز

29. an iron-shod stick
چوب آهن پوش

30. friends must stick together
دوستان باید هوای همدیگر را داشته باشند.

31. we must stick to our colors
باید موضع (عقیدتی) خود را حفظ کنیم.

32. you must stick to your diet
بایستی از رژیم غذایی خود پیروی کنی.

33. an indented stick
چوب خط

34. carrot and stick
تشویق و تهدید،زردک (در یک دست) و چوب دستی (در دست دیگر)

35. on the stick
(خودمانی) هشیار،با عرضه،لایق،کارآمد

36. don't forget to stick a stamp on the envelope
فراموش نکن که روی پاکت تمبر بچسبانی.

37. to lay one stick across another
یک چوب را به طور متقاطع روی چوب دیگر قرار دادن

38. to nick a stick of wood
چوب را خطدار کردن

39. in a cleft stick
(انگلیس - عامیانه) در وضعیت وخیم

40. a person who will stick at nothing
کسی که از هیچ کاری روگردان نیست

41. the head of his stick was weighted with lead
سر چوبدستی او با سرب وزن افزایی شده بود.

42. to made the charges stick
اتهامات را اثبات کردن

43. stay the course (or stick the course)
دلسرد نشدن و کار را دنبال کردن

44. it is not safe to stick one's hand in a lion's cage
دست کردن توی قفس شیر خطرناک است.

45. poke the fire with this stick so that it burns better
آتش را با این چوب زیر و رو کن تا بهتر بسوزد.

46. the short end of the stick
مغبون شدگی

47. he was probing the mud with a stick looking for the ring he had dropped
او با چوب گل را هم می زد و دنبال انگشتری می گشت که از دستش افتاده بود.

48. . . . if you close the door, she will stick her head out of any opening
. . . در ار بندی سر از روزن درآرد

49. to stir a can of paint with a stick
قوطی رنگ را با چوب هم زدن

50. he popped me on the head with his walking stick
با عصا دنگی زد تو سرم.

51. i pricked the horse with the end of my stick
با ته چوبدستی به اسب سکه زدم.

52. i gave him a good pelt on the head with my stick
با چوب خود ضربه ی جانانه ای بر سر او زدم.

53. the guard gave him a clap in the ribs with his stick
مستحفظ با چوبدستی خود ضربه ای به پهلوی او زد.

54. put a blob of glue on the back of the picture and stick it in the album
یک چکه چسب پشت عکس بزن و آن را در آلبوم بچسبان.

55. each time i bought something on credit, they would cut a few more notches on the stick
هر بار که چیزی را نسیه می خریدم چند شکاف دیگر روی چوب خط می کندند.

مترادف ها

چسبندگی (اسم)
stick, adherence, cohesion, tenacity, pastiness

چسبناک (اسم)
stick, viscose, slab, goo, stickiness

چوب (اسم)
shaft, stick, bat, rod, wood, timber, stave, spunk

چماق (اسم)
stick, bat, club, cudgel, bludgeon, mace, truncheon, stave, maul, quarterstaff

عصا (اسم)
stick, bat, rod, ferule, cane, wand, walking stick, baton, truncheon

وقفه (اسم)
suspension, abeyance, break, pause, interval, hiatus, standstill, cease, paralysis, stick, gap, station, timeout, caesura, chasm, jib, deadlock, desuetude

وضع (اسم)
deduction, stand, speed, action, gesture, behavior, demeanor, situation, status, position, disposition, imposition, trim, stick, pose, self, aspect, setup, ordonnance, bearing, poise, station, footing, deportment, lie, mien, posture, phase, situs, stance

چوب دستی (اسم)
stick, staddle, rattan, cane, walking stick, billy

باهو (اسم)
stick, doorpost, doorjamb

تاخیر (اسم)
suspension, stick, lag, cunctation, delay, reprieve, retardation, deferment, postponement, mora, tarriance

شلاق (اسم)
lash, stick, switch, whip, whiplash, flagellum, scourge, knout, horsewhip

پیچ درکار (اسم)
stick

چسبناک کردن (فعل)
stick, lime

گیر افتادن (فعل)
stick, pin, strand, tangle

فرو بردن (فعل)
stick, sink, pick, ram, immerse, plunge, swallow, dig in, stab, gulp, immerge, ingulf

تردید کردن (فعل)
doubt, stick, totter

گیر کردن (فعل)
foul, stick, falter, stammer, stymie

نصب کردن (فعل)
fix, stick, set, mount, erect, pitch, install, instal, set up, fay, uprear

سوراخ کردن (فعل)
stick, puncture, bore, gimlet, delve, gore, jab, pierce, dig a hole, perforate, notch, thrust, broach, punch, cut a hole, stab, impale, peck a hole

چسبیدن (فعل)
adhere, stick, hold, cohere, inhere, pester, incline, paste, glue, cleave, handfast

تحمل کردن (فعل)
stomach, support, stand, tolerate, withstand, bear, stick, comport, sustain, suffer, endure, bide, thole, experience, undergo

بهم پیوستن (فعل)
knot, graft, incorporate, unite, concrete, stick, link, admix, interlock, interconnect, bind, interlink, concatenate, pan, knit, seam, inosculate

چسباندن (فعل)
attach, stick, bind, agglutinate, paste, glue, fasten, gum, cement, sew on

بستن (فعل)
close, truss, attach, ban, impute, bar, stick, connect, colligate, bind, hitch, seal, clog, assess, tie up, choke, shut, shut down, block, fasten, belt, bang, pen, shut off, tighten, blockade, hasp, clasp, knit, jam, wattle, plug, congeal, curdle, curd, jell, lock, coagulate, cork, spile, picket, padlock, ligate, obturate, occlude, portcullis, posset, switch on

الصاق کردن (فعل)
attach, stick

تخصصی

[نساجی] چسبیدن - چسباندن - چسبناک - چسب - فرو کردن - رنده کردن - چوب - عصا - چماق - الوار - تکه - تیر
[ریاضیات] اهرم، چسب، شمش، ماده ی چسبناک، میله، گیر کردن، چسباندن، چسبیدن
[نفت] گیر کردن

انگلیسی به انگلیسی

• branch cut or broken from a tree or bush; long slender piece of wood; something which resembles a stick; staff, walking stick
jab or poke with a pointed object; affix, fasten; cause to adhere; adhere; put in a particular place; remain loyal; endure; be unable to move; protrude, project
a stick is a long, thin piece of wood, for example dead wood from a tree.
a stick is the same as a walking-stick.
a stick of something is a long thin piece of it.
if a pointed object sticks in something or if you stick it in something, you push it in.
if you stick one thing to another, you fix them together using something such as glue or sticky tape.
if something sticks somewhere, it becomes attached or fixed in one position and is difficult to move.
if something sticks in your mind, you remember it for a long time.
if you stick something somewhere, you put it there in a rather casual way; an informal use.
if you stick it in a difficult situation, or if you stick it out, you do not leave or give up; used in informal english.
if someone gets the wrong end of the stick, they completely misunderstand something; an informal expression.
if you stick around, you stay where you are; an informal expression.
if you stick at a task or activity, you continue doing it even if it is difficult.
if you stick by someone, you continue to help or support them.
if something sticks out, it extends beyond something else.
if you stick something out, you make it appear from inside or behind something else.
you can also say that something sticks out when it is very noticeable.
if you stick out for something you want, you keep demanding it and do not accept anything different or less.
if you stick to someone or something when you are travelling, you stay close to them.
if you stick to something, you do not change to something else.
if you stick to a promise or agreement, you do what you said you would do.
if people stick together, they stay with each other and support each other.
if you stick up a picture or a notice, you fix it to a wall.
if something long sticks up, it points upwards.
if you stick up for someone or something, you support or defend them forcefully.
if you stick with an activity or a subject, you keep doing the same activity or talking about the same subject, and do not change to something else.
if you stick with someone, you stay close to them.

پیشنهاد کاربران

فرو بردن
ماشین دنده ای
دنده ماشین میشه stick shift یا راحت ترش همون stick و به ماشینی که دنده ای باشه میگن stick
ماشین اوتومات هم میگن auto
Stick to پایبند بودن به چیزی
مثل stick to U'r principle
Stick with همراه ماندن با کسی یا چیزی
مثل Stick with me
Stick out جلو زدن یا جلب توجه کردن
مثل his red hair sticks out in a crowd.
چسباندن ، چسبندگی
stick to my programme:
به برنامه خود پایبند بودن
This term refers to a street robbery or assault, often involving the threat or use of a weapon. It can also be used to describe a situation where someone is coerced or forced into giving up their belongings.
...
[مشاهده متن کامل]

سرقت یا حمله خیابانی که اغلب شامل تهدید یا استفاده از سلاح است.
همچنین می توان از آن برای توصیف موقعیتی استفاده کرد که در آن شخصی مجبور یا اجبار به واگذاری وسایل خود می شود.
مثال؛
He was a victim of a stick on his way home.
In a crime documentary, an expert might explain, “The stick is a common crime in urban areas. ”
A person sharing their experience might say, “I got stuck at gunpoint and lost all my valuables. ”

چسبیدن
مثال: The wet paint stuck to his fingers.
رنگ تر چسبید به انگشت هایش.
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
بعضی وقتا معنی دنده دستی ماشین رو هم میده
1 -
UK informal
severe criticism
اسم، انگلیسی بریتانیایی، غیر رسمی
انتقاد شدید
get/take stick/ I really got/took stick from my boss about being late for work again.
give someone stick /We gave him some stick for wearing that silly hat.
...
[مشاهده متن کامل]

2 -
to bear or accept something or someone unpleasant:
فعل، انگلیسی بریتانیایی، غیر رسمی
تحمل کردن یا پذیرش چیزی یا کسی که ناخوشایند است
I don't think I can stick this job a day longer.
I don't know how you can stick living in this place.

منابع• https://dictionary.cambridge.org/dictionary/english/stick
Stick
اگر اسم باشد
countable] a thin piece of wood that has fallen or been broken from a tree
به معنای شاخه نازک درخت است که شکسته یا افتاده است.
We collected dry sticks to start a fire.
...
[مشاهده متن کامل]

ما شاخه های شکسته را برای روشن کردن آتش جمع کردیم.
منبع
Oxford learner's dictionary

سر در گمی ، یا گیج و منگی , !!!!!!!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟
The stick and stare were so perfect
نگاش و خیره شدنش خیلی معرکه بود
چسبندگی
چسباندن
گیر افتادن
گیر کردن
چوب ورزش ice hockey
چوب ورزش هاکی رو یخ
یک عدد مثلا a stick of gum = یک عدد آدامس
Stick shape= لول
✔️ ( عامیانه ) گیج کردن یا شدن، سر در گم شدن یا کردن
❇️PROVERB
❇️SAYING
❇️IDIOM
🔰Sticker Shock
Surprise at the high price of something
🔰sticker shock
noun [ U ] COMMERCE
...
[مشاهده متن کامل]

US informal
UK US
unpleasant surprise at the high price of something
"get/experience sticker shock"
👈🏿 I think everybody who goes to the pump to fill up their car gets sticker shock
👈🏿 Laser printers are now as cheap as $150, but the toner cartridges are guaranteed to induce sticker shock
CambridgeDictionary@
🔰sticker shock
UNCOUNTABLE NOUN
Sticker shock is the shock you feel when you find out how expensive something is
[US]
👈🏿 Get over the sticker shock and invest in good kitchen knives
CollinsDictionary@
اشاره دوستمون:
*غافل گیر شدن با قیمت بالای یک کالا*

Put sth in a place , especially quickly or carelessly
You can stick your stuff in the boot
stick
تیشَک ، سِتیش ، تیشواره ، تیشچه ، تیچه ، تیچَک ، سِتیچ
شاید تیشه با stick همریشه باشد !!!
گرفتارشدن
ثابت کردن چیزی به چیز دیگری، معمولاً با یک ماده چسبنده. از این طریق به چیزی ثابت شدن
a stick of butter
یه قالب کره
‎پایبند بودن
you're not gonna use many of the Git features, you just gonna stick to the very basics
‎پای چیزی واستادن، چیزی را ادامه دادن
I got discouraged about sticking to my diet

...
[مشاهده متن کامل]

‎در ذهن کسی ماندن
Stick in to your mind
‎گیر کردن
He was eating a steak and a piece got stuck in his throat.
we were stuck in town.
The gear is stuck.
The wheels stuck in the mud
‎قرار دادن
he stuck the money in his pocket
‎فرو کردن
Stop sticking your elbow into me!
‎شاخه ی درخت ( به ویژه اگر خشک و از درخت بریده یا شکسته شده باشد ) ، تکه چوب
Match stick
‎چسبیدن، چسبناک
stick a picture on the wall

فرو کردن
I'll stick the tip to you only
سرشو فرو میکنم فقط
۱ - something sticks, it becomes fixed in one position and is difficult to move:
چیزی می چسبد، در یک موقعیت ثابت می شود و به سختی جابجا می شود: ( چسبیدن )
2 - not able to move or continue doing somethig
نمی تواند حرکت کند یا به انجام کاری ادامه دهد ( گیر کردن )
پایبند بودن به چیز
Stick=پایبند بودن
مثال:
We have to stick to our principle
cucumber sticks برش های خیار
پایبند
Tell her to stick that tongue out
بهش بگو زبونشو در بیاره
یا
Sticking the tongue out can have many meanings
زبون در آوردن ممکنه معانی زیادی داشته باشه
یکی از معانیه جالبش میشه put sth in a place
قرار دادن
put someone on a stick
کسی را در مخمصه قرار دادن
تنبیه یا مجازات کردن
مثل معنیش تو اصطلاح carrot and stick که به معنی پاداش یا مجازاته
چوب نازک
زورگیری کردن
خفت کردن
stick ( موسیقی )
واژه مصوب: چوب
تعریف: نوعی کوبۀ ساده که معمولاً از آن برای نواختن طبل ها و سنج ها استفاده میشود
Oxford word skills page 118
Memory stick: فلش مموری
Oxford word skills page 128
Stick: چوب بازی هاکی
هیزم
دو معنیش رو من میگم.
معنی اول: شاخه چوب، چوب، سیخ چوب.
معنی دوم: چسبیدن. مثلا به نقشه بچسب: stick to the plan
candlestick:جاشمعی
candle:شمع
stick:عصا، چسبناک ( استِک ) ( i نشان عصا و چسبندگی )
steak:تکه گوشت ( استِیک ) ( ea نشان گوشت چون meat )
stock :سهم ( استاک ) ( O نشان مجمع سهام بورس )
می توان برای یادسپاری بهتر با کلمات و حروف و هر چیزی بازی کرد بطور نمونه، افراد مسن چون شمع ( candle ) اند که خانواده دور او جمع می شوند و از نور و گرمای او استفاده می کنند به جای این که بچه ها عصای ( stick ) او باشند می چسبند ( stick ) به خانه او تا سهم ( stock ) استیک ( steak ) خود را نسبت به سایر خانواده از دست ندهند.
...
[مشاهده متن کامل]

گویا خوردنی ها، تولیدات خانواده و غیره جزو سهام ( stocks ) و دارایی فرزندان است نه خود پدر و مادر.

ماندگار شدن، جا افتادن، تبعیت از قوانین
چوب بازی ice hockey و توپش میشه puck
استوار
[ماشین] دسته/ اهرم دنده.
مثال:
Depress the clutch again and slot the stick into the second gear.
دوباره کلاچ رو فشار بده و [دسته رو] بنداز دنده دو.

رژ
lip stick : رژ لب
چوبی
چوب، چسبناک
ولی بیشتربه معنای چوب هست
cling
delay
یک تکه شاخه شکسته
Stick in the mind. در ذهن ماندن
becomes attached
وفادار ماندن
He was eating a steak and a piece got stuck in his throat
Stuck= گیر کردن
The DVD sticks
دی وی دی گیر میکنه، به اصطلاح خش داره
Countryside ( در بعضی از جاها به این معنی است )
stick:چوب دستی، چماق، اهرمک
steak:تکهٔ گوشت
گوشت

Stick to the monthly bodget
محکم نگه داشتن بوجه ماهیانه، خرج نکردن بوجه ماهیانه
چسبنده
😎😎
برای مثال در ترافیک گیر افتادن
اسم = عصا - چوب دستی
فعل= چسبیدن - چسباندن
piece of woodقطعه ای چوب
the short of the stick
بدشانسی آوردن یا بد شانسی در خانه اش را زدن یا ( فردی ) قبول کردن بدشانسی که سرش آمده
Stick ؛ 1 - چسبیدن - چسباندن 2 - لول - قطعه - تکه
Stick in one's mind ؛ در ذهن کسی ماندن
Stick out ؛ 1 - بیرون زدن ( از ) 2 - کاملاً آشکار بودن - پیدابودن - جلب توجه کردن
چوب درخت یا چوب چیزی دیگر
فرو کردن
انتقاد ( give somebody/get ( some ) stick )
پافشاری
a long and thin piece of wood that you can hold in your hand
درست کردن خمیر غذا
stock water with added flavour of meat , fish, vagetables
پایبند ماندن
Noun a long thin piece of wood you can holding with your hand
چوب.
گیر افتادن.
چسبیدن.
سیخ
چوب مانند

پای چیزی واستادن. چیزی را ادامه دادن مثال
I got discouraged about sticking to my diet

در ذهن ماندن
Stick in to your mind
stick with holdings قرص نگهداشتن مال و اموال / محکم نگهداشتن دارایی ها
چوب دستی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٨٠)

بپرس