• : تعریف: any garment that is put on by being stepped into.
جمله های نمونه
1. Discontent is the first step in progress.
[ترجمه گوگل]نارضایتی اولین قدم در پیشرفت است [ترجمه ترگمان]ناخشنودی گام اول در پیشرفت است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
2. The first step in a job search is to prepare an up-to-date CV.
[ترجمه گوگل]اولین قدم در جستجوی کار، تهیه رزومه به روز است [ترجمه ترگمان]اولین قدم در یک جستجوی شغلی آماده کردن یک رزومه به روز است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
3. The announcement was welcomed as a step in the right direction, but was widely seen as a token gesture.
[ترجمه گوگل]این اعلامیه به عنوان گامی در مسیر درست مورد استقبال قرار گرفت، اما به طور گسترده به عنوان یک حرکت نمادین تلقی شد [ترجمه ترگمان]این اعلام به عنوان یک گام در مسیر درست تلقی می شد، اما به صورت گسترده ای به عنوان یک نشانه در نظر گرفته می شد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
4. Setting goals is the first step in turning the invisible into the visible.
[ترجمه گوگل]تعیین اهداف اولین قدم در تبدیل چیزهای نامرئی به مرئی است [ترجمه ترگمان]تعیین اهداف اولین قدم در تبدیل نامریی به مرئی است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه گوگل]پلیس حاضر نیست وارد عمل شود [ترجمه ترگمان]پلیس تمایلی به قدم زدن ندارد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
6. The first step in empowering the poorest sections of society is making sure they vote.
[ترجمه گوگل]اولین قدم در توانمندسازی فقیرترین اقشار جامعه، اطمینان از رای دادن آنهاست [ترجمه ترگمان]اولین قدم در توانمند ساختن فقیرترین بخش های جامعه، اطمینان از رای دادن است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
7. The team coach was forced to step in to stop the two athletes from coming to blows.
[ترجمه مرتضی طوسی] مربی تیم برای جلوگیری از زد و خورد دو ورزشکار ناچار به مداخله شد،
|
[ترجمه گوگل]مربی تیم مجبور شد برای جلوگیری از برخورد دو ورزشکار وارد عمل شود [ترجمه ترگمان]مربی تیم مجبور به کناره گیری از این دو ورزش کار شد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
8. There are circumstances in which the State must step in to protect children.
[ترجمه گوگل]شرایطی وجود دارد که در آن دولت باید برای حمایت از کودکان وارد عمل شود [ترجمه ترگمان]شرایطی وجود دارد که دولت باید برای محافظت از کودکان در آن گام بردارد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
9. The first step in this direction will be by way of discussion with the unions.
[ترجمه گوگل]اولین قدم در این راستا از طریق گفتگو با اتحادیه ها خواهد بود [ترجمه ترگمان]اولین قدم در این مسیر، راه گفتگو با اتحادیه ها خواهد بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
10. I have many things to do. Can you step in for me at the party?
[ترجمه گوگل]من کارهای زیادی برای انجام دادن دارم آیا می توانید برای من در مهمانی شرکت کنید؟ [ترجمه ترگمان]کاره ای زیادی برای انجام دادن دارم می تونی تو مهمونی به من کمک کنی؟ [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
11. The new law is undoubtedly a step in the right direction, but it doesn't go far enough.
[ترجمه گوگل]قانون جدید بدون شک گامی در مسیر درست است، اما به اندازه کافی پیش نمی رود [ترجمه ترگمان]قانون جدید بدون شک گامی در جهت درست است، اما به اندازه کافی دور نیست [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
12. This is the first step in reforming the welfare system.
[ترجمه گوگل]این اولین گام در اصلاح نظام رفاهی است [ترجمه ترگمان]این اولین گام در اصلاح سیستم رفاهی است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
13. Jenny sat on the step in front of the house, waiting.
[ترجمه گوگل]جنی روی پله جلوی خانه نشست و منتظر بود [ترجمه ترگمان]جنی جلوی خانه نشسته بود و منتظر بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
14. The military may step in if the crisis continues.
[ترجمه گوگل]در صورت ادامه بحران ممکن است ارتش وارد عمل شود [ترجمه ترگمان]اگر بحران ادامه یابد، ممکن است ارتش وارد عمل شود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
15. It was she who guided my every step in the working-class movement.
[ترجمه گوگل]این او بود که هر قدم من را در جنبش طبقه کارگر هدایت کرد [ترجمه ترگمان]او بود که هر قدم مرا در جنبش کارگری راهنمایی می کرد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
انگلیسی به انگلیسی
• intervene, interfere
پیشنهاد کاربران
تشریف آوردن، وارد جایی شدن هم معنی میده
You were right to step in حق داشتی دخالت کنی
1 - میانجی گری کردن ، مداخله کردن ، وارد عمل شدن 2 - به داخل ( جایی ) قدم گذاشتن
لباس پوشیدن مثلا پا را داخل شلوار کردن.
وارد عمل شدن
پا پیش گذاشتن ( برای کمک ) ( روان شناسی )
مداخله کردن ( مخصوصا به منظور کمک ) Get involved especially to help