اسم ( noun )
عبارات: in step
عبارات: in step
• (1) تعریف: the movement made by lifting one foot and placing it down in another place; motion used in walking.
• مترادف: footstep, pace
• مشابه: walk
• مترادف: footstep, pace
• مشابه: walk
• (2) تعریف: the distance traversed in one such movement.
• مترادف: footstep, pace
• مترادف: footstep, pace
• (3) تعریف: a short distance.
• (4) تعریف: a raised surface that supports the foot when ascending and descending; stair.
• مترادف: stair
• مترادف: stair
• (5) تعریف: (pl.) a usually outdoor set of steps.
- Many students were sitting outside on the steps of the library enjoying the fine weather.
[ترجمه گوگل] بسیاری از دانش آموزان بیرون روی پله های کتابخانه نشسته بودند و از هوای خوب لذت می بردند
[ترجمه ترگمان] بسیاری از دانش آموزان در بیرون از پله های کتابخانه نشسته بودند و از هوای خوب لذت می بردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] بسیاری از دانش آموزان در بیرون از پله های کتابخانه نشسته بودند و از هوای خوب لذت می بردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: the sound made when walking.
• مترادف: footfall, footstep, tread
• مترادف: footfall, footstep, tread
• (7) تعریف: a fixed pace, rhythm, or pattern used in dancing or other type of movement.
• مترادف: movement, pattern
• مترادف: movement, pattern
- We learned a new step at the disco.
[ترجمه گوگل] ما یک مرحله جدید را در دیسکو یاد گرفتیم
[ترجمه ترگمان] ما یک گام جدید در دیسکو گرفتیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ما یک گام جدید در دیسکو گرفتیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (8) تعریف: one in a sequence of stages in a process.
• مترادف: procedure, stage
• مشابه: degree, jump
• مترادف: procedure, stage
• مشابه: degree, jump
- Follow the steps carefully in assembling the bicycle.
[ترجمه گوگل] مراحل مونتاژ دوچرخه را به دقت دنبال کنید
[ترجمه ترگمان] با دقت مراحل سوار کردن دوچرخه را دنبال کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] با دقت مراحل سوار کردن دوچرخه را دنبال کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: steps, stepping, stepped
حالات: steps, stepping, stepped
• (1) تعریف: to move by taking one or a few steps.
• مترادف: tread, walk
• مشابه: amble, move, pace, pad, saunter, shuffle, stalk, stand, stride, stroll, tramp, trudge
• مترادف: tread, walk
• مشابه: amble, move, pace, pad, saunter, shuffle, stalk, stand, stride, stroll, tramp, trudge
• (2) تعریف: to place the foot down; tread.
• مترادف: tread
• مشابه: stamp, stomp, tramp, trample, tromp
• مترادف: tread
• مشابه: stamp, stomp, tramp, trample, tromp
- He stepped on an ant.
[ترجمه گوگل] پا روی مورچه ای گذاشت
[ترجمه ترگمان] روی یک مورچه پا گذاشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] روی یک مورچه پا گذاشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
• (1) تعریف: to walk (a particular distance or number of steps).
• مترادف: walk
• مشابه: pace, stride, tread
• مترادف: walk
• مشابه: pace, stride, tread
• (2) تعریف: to measure (usu. fol. by off).
• مترادف: pace
• مشابه: measure
• مترادف: pace
• مشابه: measure
- He stepped off the length of his driveway.
[ترجمه گوگل] او از طول مسیر خود خارج شد
[ترجمه ترگمان] از انتهای پارکینگ خارج شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] از انتهای پارکینگ خارج شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
پیشوند ( prefix )
• : تعریف: related by way of a remarriage.
- stepfather
- stepchildren