صفت ( adjective )
حالات: steadier, steadiest
حالات: steadier, steadiest
• (1) تعریف: firmly fixed in position or solidly constructed; stable.
• مترادف: firm, solid, stable
• متضاد: rocky, unstable, unsteady
• مشابه: balanced, fast, fixed, immovable, motionless, rigid, secure, set, sound, stationary, staunch, steadfast, stout, sturdy, substantial
• مترادف: firm, solid, stable
• متضاد: rocky, unstable, unsteady
• مشابه: balanced, fast, fixed, immovable, motionless, rigid, secure, set, sound, stationary, staunch, steadfast, stout, sturdy, substantial
- Do we have a steady table where we can put the microscope?
[ترجمه A.A] یک میز ثابت داریم که بتوانیم میکروسکوپ را روی آن بگذاریم؟|
[ترجمه رابرت] یه میز محکم داریم که بتونیم میکروسکوپ رو روش بذاریم؟|
[ترجمه گوگل] آیا میز ثابتی داریم که بتوانیم میکروسکوپ را در آن قرار دهیم؟[ترجمه ترگمان] آیا ما یک میز ثابت داریم که در آن می توانیم میکروسکوپ را قرار دهیم؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: having a continuous and regular movement, quality, or rate of development.
• مترادف: constant, continuous, even, regular
• متضاد: choppy, fluctuating, halting, irregular, sporadic, unsteady
• مشابه: consistent, continual, fixed, habitual, incessant, inexorable, persistent, rhythmic, stable, steadfast, unbroken, unchanging, uniform, unremitting, unvarying
• مترادف: constant, continuous, even, regular
• متضاد: choppy, fluctuating, halting, irregular, sporadic, unsteady
• مشابه: consistent, continual, fixed, habitual, incessant, inexorable, persistent, rhythmic, stable, steadfast, unbroken, unchanging, uniform, unremitting, unvarying
- They moved at a slow but steady pace.
[ترجمه A.A] آنها یواش و با سرعت ثابت حرکت کردند|
[ترجمه Daniel] آنها آرام ولی با طمانینه حرکت کردند|
[ترجمه رابرت] ترجمه رَوون و خودمونی : اونا آهسته اما پیوسته حرکت کردن. ( ما هم تو فارسی از اصطلاح آهسته و پیوسته استفاده می کنیم ، منظور اینم همینه )|
[ترجمه گوگل] آنها با سرعت آهسته اما پیوسته حرکت کردند[ترجمه ترگمان] با قدم های آهسته ولی یکنواخت حرکت کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: sober and controlled in temperament; calm.
• مترادف: calm, even, sober
• متضاد: excitable, flighty, temperamental
• مشابه: balanced, collected, composed, cool, level, levelheaded, poised, sensible, serious, solid, stable, unflappable
• مترادف: calm, even, sober
• متضاد: excitable, flighty, temperamental
• مشابه: balanced, collected, composed, cool, level, levelheaded, poised, sensible, serious, solid, stable, unflappable
- She remained steady amidst the chaos.
[ترجمه diavolo] با وجود هرج و مرج، او محکم و استوار باقی ماند.|
[ترجمه گوگل] او در میان هرج و مرج ثابت ماند[ترجمه ترگمان] او همچنان در میان آشوب باقی ماند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: dependable; trustworthy.
• مترادف: dependable, reliable, secure, sure, trustworthy
• متضاد: flighty, unreliable
• مشابه: constant, faithful, fast, loyal, solid, stable, stalwart, staunch, steadfast, true, unfailing
• مترادف: dependable, reliable, secure, sure, trustworthy
• متضاد: flighty, unreliable
• مشابه: constant, faithful, fast, loyal, solid, stable, stalwart, staunch, steadfast, true, unfailing
- He is the most steady player on our team.
[ترجمه M] او قوی ترین بازیکن در تیم ما هست|
[ترجمه گوگل] او ثابت ترین بازیکن تیم ما است[ترجمه ترگمان] او the بازیکن تیم ما است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: unshaking; firm.
• مترادف: firm
• متضاد: shaky, tremulous, unsteady, wobbly
• مشابه: careful, deliberate, fast, methodical, resolved, solid, stable, steadfast, true, unwavering
• مترادف: firm
• متضاد: shaky, tremulous, unsteady, wobbly
• مشابه: careful, deliberate, fast, methodical, resolved, solid, stable, steadfast, true, unwavering
- You need to hold the hammer with a steady hand.
[ترجمه گوگل] باید چکش را با دست ثابت نگه دارید
[ترجمه ترگمان] تو باید چکش رو با یه دست ثابت نگه داری
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] تو باید چکش رو با یه دست ثابت نگه داری
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: unwavering in intention; resolute.
• مترادف: determined, firm, resolute, unwavering
• متضاد: irresolute
• مشابه: devoted, fast, insistent, loyal, patient, persevering, persistent, relentless, single-minded, steadfast, stout, tenacious
• مترادف: determined, firm, resolute, unwavering
• متضاد: irresolute
• مشابه: devoted, fast, insistent, loyal, patient, persevering, persistent, relentless, single-minded, steadfast, stout, tenacious
- She remained steady in the pursuit of her goals.
[ترجمه گوگل] او در پیگیری اهداف خود ثابت قدم ماند
[ترجمه ترگمان] او در تعقیب اهداف خود ثابت ماند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او در تعقیب اهداف خود ثابت ماند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
حرف ندا ( interjection )
• : تعریف: calm yourself; control yourself.
• مشابه: calm down, cool it
• مشابه: calm down, cool it
- Steady! We don't know all the facts yet.
[ترجمه گوگل] ثابت! ما هنوز همه حقایق را نمی دانیم
[ترجمه ترگمان] ! آروم ما هنوز همه حقایق رو نمیدونیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ! آروم ما هنوز همه حقایق رو نمیدونیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: steadies, steadying, steadied
حالات: steadies, steadying, steadied
• : تعریف: to make or keep steady or stable.
• مترادف: fix, stabilize
• متضاد: fluster, unsettle, unsteady, upset
• مشابه: balance, brace, calm, collect, compose, fasten, firm, poise, secure, settle
• مترادف: fix, stabilize
• متضاد: fluster, unsettle, unsteady, upset
• مشابه: balance, brace, calm, collect, compose, fasten, firm, poise, secure, settle
- She was dizzy upon standing, but she managed to steady herself.
[ترجمه گوگل] وقتی ایستاد سرگیجه داشت، اما توانست خودش را ثابت نگه دارد
[ترجمه ترگمان] گیج شده بود، اما موفق شد خودش را ثابت نگه دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] گیج شده بود، اما موفق شد خودش را ثابت نگه دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to become steady.
• مترادف: stabilize
• متضاد: falter, unsettle, waver
• مشابه: balance, calm, fix, settle
• مترادف: stabilize
• متضاد: falter, unsettle, waver
• مشابه: balance, calm, fix, settle
- The rocking chair steadied moments after he got up.
[ترجمه گوگل] صندلی گهواره ای لحظاتی پس از بلند شدن او ثابت شد
[ترجمه ترگمان] صندلی گهواره ای در لحظاتی بعد از آن که از جایش بلند شد، تعادلش را حفظ کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] صندلی گهواره ای در لحظاتی بعد از آن که از جایش بلند شد، تعادلش را حفظ کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
قید ( adverb )
حالات: steadier, steadiest
مشتقات: steadily (adv.), steadyingly (adv.), steadiness (n.)
حالات: steadier, steadiest
مشتقات: steadily (adv.), steadyingly (adv.), steadiness (n.)
• : تعریف: in a steady manner; with firmness.
• مترادف: firm
• مشابه: deliberately, fast, securely, solidly, stably
• مترادف: firm
• مشابه: deliberately, fast, securely, solidly, stably
- Hold the board steady while I cut it.
[ترجمه گوگل] در حالی که تخته را برش می زنم، آن را ثابت نگه دارید
[ترجمه ترگمان] تخته را محکم بگیر تا من آن را ببرم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] تخته را محکم بگیر تا من آن را ببرم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید