station

/ˈsteɪʃn̩//ˈsteɪʃn̩/

معنی: وقفه، جا، وضع، موقعیت، مرکز، مقام، رتبه، مرحله، پاتوغ، جایگاه، ایستگاه، موقعیت اجتماعی، در حال سکون، ایستگاه اتوبوس و غیره، توقفگاه نظامیان و امثال ان، در پست معینی گذاردن، مستقر کردن
معانی دیگر: محل توقف، یام، ایستگاه مخابراتی، پراکنگاه، مرکز رادیو، مرکز مخابراتی، مقر، - گاه، موضع، قرارگاه، بودگاه، پایگاه، پاسگاه، مرتبه، ارج، جاه، پایه، محل ماموریت، محل کار، پست، پست خدمت، مستقرر کردن، جایگزین کردن، قرار دادن، ایستا کردن، جایگیر کردن، (به محلی) ماموریت دادن (برای اقامت)، (استرالیا) مرکز دامداری، (قدیمی) ایستایی، سکون، (زیست شناسی) زیستگاه، رستنگاه، پاتوق

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: the spot or location normally occupied by a person or thing.
مترادف: position, post
مشابه: location, place, stand

(2) تعریف: a location, building, or establishment that is central to a service or business.
مترادف: headquarters

- The rescue squad gathered at the fire station.
[ترجمه گوگل] گروه نجات در ایستگاه آتش نشانی تجمع کردند
[ترجمه ترگمان] جوخه نجات در ایستگاه آتش نشانی جمع شدن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: a regular stopping place for vehicles in a transportation system; depot.
مترادف: depot, terminal

- a train station
[ترجمه گوگل] ایستگاه قطار
[ترجمه ترگمان] ایستگاه قطار
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: an organization equipped for broadcasting radio or television.

(5) تعریف: the particular radio or television frequency used by such an organization.
مترادف: channel

(6) تعریف: position in society; status; rank.
مترادف: position, rank, standing, status
مشابه: caste, degree

(7) تعریف: a place of military duty.
مترادف: post
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: stations, stationing, stationed
• : تعریف: to assign to a particular place, as in the military or civil service; post.
مترادف: post
مشابه: appoint, assign, billet, install, locate, place, site

جمله های نمونه

1. bus station
ایستگاه اتوبوس

2. petrol station
(انگلیس) پمپ بنزین

3. police station
کلانتری،پاسگاه

4. the station was located in a handy place
ایستگاه در محل نزدیکی قرار داشت.

5. train station
ایستگاه ترن

6. tube station
(انگلیس) ایستگاه مترو

7. a fire station
ایستگاه آتش نشانی

8. a gas station attendant
متصدی پمپ بنزین

9. a geological station
مرکز زمین شناسی

10. a police station
کلانتری،مرکز پلیس،پاسگاه

11. a power station with one unit out of order
یک نیرو گاه برق که یکی از دستگاه های آن خراب شده است

12. a radio station
ایستگاه رادیو

13. a repair station
تعمیرگاه،مرکز تعمیرات

14. a sentinel's station
جایگاه نگهبان

15. a slave station
ایستگاه فرعی

16. a television station
ایستگاه تلویزیون

17. the filling station is located at the intersection of three main roads
پمپ بنزین در محل تقاطع سه راه اصلی قرار دارد.

18. a clandestine radio station
ایستگاه رادیوی سری

19. a naval air station
پایگاه هوایی نیروی دریایی

20. a powerful radio station blankets a weaker one
یک ایستگاه رادیویی قوی ایستگاه ضعیف تر را خنثی می کند.

21. an agricultural experiment station
پژوهشکده ی کشاورزی

22. an atomic power station
نیروگاه برق اتمی

23. gas station, filling station
(امریکا) پمپ بنزین،محل فروش بنزین

24. the nearest bus station
نزدیکترین ایستگاه اتوبوس

25. a woman of high station
بانویی بلند پایه

26. akbar married above his station
اکبر با از خودش بالاتر ازدواج کرد.

27. the train entered the station whistling
ترن سوت زنان وارد ایستگاه شد.

28. to leave from the station
از ایستگاه عزیمت کردن

29. we arrived at the station late
دیر به ایستگاه رسیدیم.

30. a ticket office at a station
باجه ی فروش بلیط در ایستگاه

31. a train jerking past the station
ترنی که تلق تلق کنان (تکان تکان خوران) از ایستگاه رد می شد

32. rebel workers stormed the railway station
کارگران شورشی به ایستگاه راه آهن یورش بردند.

33. residential neighborhoods around the railway station
محله های مسکونی اطراف ایستگاه راه آهن

34. the train steamed into the station
ترن (با نیروی بخار) وارد ایستگاه شد.

35. he was taken to the police station for questioning
برای بازجویی او را به اداره پلیس بردند.

36. inertia carried the train to the station
اینرسی (ماند) ترن را تا ایستگاه برد.

37. the buzzing hive at the railway station
انبوه پرسروصدای مردم در ایستگاه ترن

38. a deluge of letters invaded the radio station
سیلی از نامه به ایستگاه رادیو سرازیر شد.

39. finally the train rolled slowly into the station
بالاخره ترن به آهستگی وارد ایستگاه شد.

40. i saw a train ramming past the station at 90 miles per hour
قطاری را دیدم که باسرعت 90 مایل در ساعت مثل گلوله از جلو ایستگاه رد شد.

41. it is an irony that the fire station burned!
تفشه است که ایستگاه آتش نشانی آتش گرفت !

42. people were milling around in the railway station
در ایستگاه راه آهن مردم در هم می لولیدند.

43. the old locomotive came clanging into the station
لوکوموتیو قراضه دنگ دنگ کنان وارد ایستگاه شد.

44. turn the dial until you find the station
دکمه را بچرخان تا ایستگاه را بیابی

45. colonel fard spent five years at his first station
سرهنگ فرد پنج سال در محل ماموریت اول خود بود.

46. he carried both of the suitcases to the station
او هر دو چمدان را تا ایستگاه حمل کرد.

47. the street now extends three kilometers beyond the station
خیابان اکنون تا سه کیلومتر فراتر از ایستگاه ادامه دارد.

48. the taxi deposited us in front of the station and disappeared
تاکسی ما را جلو ایستگاه گذاشت و ناپدید شد.

49. we had a long sit at the bus station
در ایستگاه اتوبوس خیلی به انتظار نشستیم.

50. i stored the suitcase in the baggage room of the station for six days
چمدان را شش روزه در انبار ایستگاه به امانت سپردم.

مترادف ها

وقفه (اسم)
suspension, abeyance, break, pause, interval, hiatus, standstill, cease, paralysis, stick, gap, station, timeout, caesura, chasm, jib, deadlock, desuetude

جا (اسم)
house, accommodation, seat, site, stead, case, lodge, place, room, space, situation, receptacle, location, station, berth, socket, sitting, emplacement, houseroom, seating, vacancy, lieu, locality, quarterage

وضع (اسم)
deduction, stand, speed, action, gesture, behavior, demeanor, situation, status, position, disposition, imposition, trim, stick, pose, self, aspect, setup, ordonnance, bearing, poise, station, footing, deportment, lie, mien, posture, phase, situs, stance

موقعیت (اسم)
post, site, place, spot, situation, status, position, plight, setting, ball game, location, circumstances, station, locality, state of affairs, status quo

مرکز (اسم)
heart, base, seat, focus, capital, middle, center, station

مقام (اسم)
post, stand, capacity, dwelling, residence, domicile, order, function, office, status, position, mode, title, tone, eminence, dignity, rank, pew, station, eminency, portfolio

رتبه (اسم)
order, degree, grade, rating, dignity, rank, stratum, station, step

مرحله (اسم)
leg, point, period, degree, grade, stage, station, stadium, step, phase

پاتوغ (اسم)
joint, recourse, station, nest, haunt, flash house, port of call, hangout, howff, rendezvous, resort

جایگاه (اسم)
house, seat, place, position, station

ایستگاه (اسم)
stop, stand, station

موقعیت اجتماعی (اسم)
station

در حال سکون (اسم)
station

ایستگاه اتوبوس و غیره (اسم)
station

توقفگاه نظامیان و امثال ان (اسم)
station

در پست معینی گذاردن (فعل)
station

مستقر کردن (فعل)
station, plant, garrison

تخصصی

[عمران و معماری] ایستگاه - مبدا
[کامپیوتر] مستقر کردن، جایگاهایستگاه .
[برق و الکترونیک] ایستگاه 1. خط سر هم کردن یا مکان ماشین موناژی که در آن شاسی یا برد سیم بندی برای قرار دادن یک یا چند قطعه متوقف می شود . 2. مکانی که تجهیزات رادیویی، تلویزیونی، رادار و دستگاههای الکترونیکی دیگر نصب می شوند . 3. ایستگاه پخش .
[مهندسی گاز] ایستگاه، مبدا
[ریاضیات] ایستگاه، پایگاه، دفتر، مرکز

انگلیسی به انگلیسی

• position, place where a person or thing is usually found; place where vehicles regularly stop; headquarters; radio or television studio; broadcast frequency; position in society; military post
assign to a particular post or position, appoint
a station is a building by a railway line where a train stops.
a bus station or coach station is a place where a large number of buses or coaches start their journey.
if you talk about a radio station, you are referring to the programmes broadcast on a particular frequency by a particular radio company.
if people are stationed somewhere, they are sent there to do a job or to work for a period of time.
see also fire station, gas station, petrol station, police station.

پیشنهاد کاربران

🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : state / statement / station
✅️ اسم ( noun ) : state / stateliness / statement / station / statism / statist / statistics ( stats ) / statistician / stationariness / statue / stature / status / stater / stationery / stationarity / stationer / statistic
...
[مشاهده متن کامل]

✅️ صفت ( adjective ) : state / stateless / stately / static / stationary / statist / statistical ( statistic ) / stative / stated
✅️ قید ( adverb ) : statically / statistically / stationarily

stop 🆚 station
*برای وسایل نقلیه
✔Stop = توقفگاه ( ایستگاه های بین راهی که مسافر سوار و پیاده می شود )
✅Station= ایستگاه/ پایگاه/پایانه ( جایی که محل اصلی توقف اتوبوس، مترو، . . هست و میتونید بلیط هم تهیه کنید )
...
[مشاهده متن کامل]

مثال ( کتاب oxford basic unit 29 )
Where do I get off for the cinema? At the next stop.
برای سینما کجا پیاده شم؟ توقفگاه بعدی
Which is the last stop for the 24? The bus station.
آخرین توقفگاه ( اتوبوس خط ) ۲۴ کجاست؟ ایستگاه/پایگاه اتوبوسرانی

اسم station به معنای ایستگاه
اسم station در مفهوم ایستگاه در اینجا اشاره دارد به مکانی که راننده قطار یا اتوبوس برای سوار و یا پیاده کردن مسافران در آن مرتبا توقف می کند. مثال:
. i will meet you at the bus station ( تو را در ایستگاه اتوبوس ملاقات خواهم کرد. )
...
[مشاهده متن کامل]

. our office is near the subway station ( دفتر ما نزدیک ایستگاه مترو است. )
اسم station به معنای ایستگاه ( رادیو و تلویزیون )
اسم station در مفهوم ایستگاه ( رادیو و تلویزیون ) اشاره دارد به شبکه های رادیویی یا تلویزیونی و برنامه هایی که از آن شبکه ها پخش می شوند. مثال:
a radio station ( ایستگاه رادیویی )
a television station ( ایستگاه تلویزیونی )
منبع: سایت بیاموز

به معنای جایگاه هم هست. مثلا جایگاه در زندگی
nothing better than you kid embracing its station in life : هیچ چیز بهتر ازین نیست که یه بچت بچسبه به جایگاهش تو زندگی ( جایگاه اصلیشو پیدا کنه و باهاش خوشحال و موفق باشه )
station ( حمل‏ونقل درون شهری - جاده ای )
واژه مصوب: ایستگاه 2
تعریف: مکانی دور از خیابان برای سوار و پیاده شدن یا تغییر وسیله
ایستگاه ، مستقر کردن ، جایگاه استقرار
موقعیت/مقام/رتبه اجتماعی
A: It's a cigarette case encrusted with diamonds that belonged to the Duke of Windsor
B: I know the Duke of Windsor. He also married beneath his 👁️station
🎥 Small Time Crooks 2000🎥
مقر
Power station به معنی نیروگاهاست.
نیروگاه
پاسگاه
مستقر شدن
مقام ( در عرفان اسلامی )
خود station تنها فقط ایستگاه معنی میده
( در نقشه برداری ) به معنی نقطه ای است که دوربین نقشه برداری را در آنجا مستقر می کنند
Be Stationed:
( در نیروی مسلح یا ارتش شهر یا کشوری ) خدمت کردن
Macmillan:👇👇👇👇
send someone to a particular country or place in order to do a job, especially for the armed forces

...
[مشاهده متن کامل]

Eg: Ron was stationed in Germany for three years.
راب به مدت ۳ سال در آلمان خدمت کرد
Eg: They�were stationed�in the region of the fighting.
ما تو منطقه جنگی خدمت کردیم
Eg: during the war he was stationed in Shiraz
در زمان جنگ، اون در شیراز خدمت کرد.

ایستگاه
[تلویزیون]:بمعنی شبکه است
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٨)

بپرس