starve

/ˈstɑːrv//stɑːv/

معنی: گرسنگی کشیدن، گرسنگی دادن، از گرسنگی مردن، قحطی زده شدن
معانی دیگر: از گرسنگی مردن یا کشتن، گرسنگی کشیدن یا دادن، سخت کمبود داشتن، تشنه ی چیزی بودن، (برای چیزی) دل غنج زدن

بررسی کلمه

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: starves, starving, starved
(1) تعریف: to die or suffer from not eating and drinking.
مشابه: famish

- The drought caused many people to starve.
[ترجمه روح اله رضائی] خشکسالی باعث شد بسیاری از مردم از گرسنگی بمیرند
|
[ترجمه گوگل] خشکسالی باعث گرسنگی بسیاری از مردم شد
[ترجمه ترگمان] خشکسالی باعث گرسنگی بسیاری از مردم شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The poor child starved to death.
[ترجمه گوگل] کودک بیچاره از گرسنگی مرد
[ترجمه ترگمان] بچه بیچاره از گرسنگی مرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: (informal) to feel a need of food; be hungry.

- I skipped lunch and now I'm starving.
[ترجمه گوگل] من ناهار را حذف کردم و حالا از گرسنگی می‌میرم
[ترجمه ترگمان] من ناهار نخوردم و حالا دارم از گرسنگی می میرم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to feel a great desire for something of which one has been deprived (usu. fol. by for).

- She was starving for excitement and adventure.
[ترجمه گوگل] او برای هیجان و ماجراجویی گرسنه بود
[ترجمه ترگمان] او به خاطر هیجان و ماجراجویی گرسنه بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He was starving for his mother's affection.
[ترجمه عباس] او تشنه محبت مادرش بود
|
[ترجمه گوگل] از محبت مادرش گرسنه بود
[ترجمه ترگمان] او به خاطر علاقه مادرش گرسنه بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
مشتقات: starving (adj.)
(1) تعریف: to kill or cause to suffer by depriving of food.

- They starved the prisoners.
[ترجمه گوگل] آنها زندانیان را گرسنگی می کشند
[ترجمه ترگمان] زندانی ها رو گرسنگی دادن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to bring to a certain state by causing hunger.

- They starved the city into surrendering.
[ترجمه گوگل] آنها شهر را گرسنه تسلیم کردند
[ترجمه ترگمان] آن ها شهر را از گرسنگی کشتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. to starve an enemy into surrender
با گرسنگی دادن دشمن را وادار به تسلیم کردن

2. i would rather starve to death than to beg
ترجیح می دهم از گرسنگی بمیرم ولی گدایی نکنم.

3. he knew he would starve before accomplishing half the distance
او می دانست که قبل از طی نصف راه دچار گرسنگی خواهد شد.

4. it is inhumane to starve animals
گرسنگی دادن به جانوران بی رحمی است.

5. Feed a cold and starve a fever.
[ترجمه گوگل]به سرماخوردگی و تب گرسنگی بدهید
[ترجمه ترگمان]سرما بخور و از سرما گرسنگی می کشی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. They decided to starve the enemy out.
[ترجمه گوگل]آنها تصمیم گرفتند که دشمن را گرسنگی بکشند
[ترجمه ترگمان]اونا تصمیم گرفتن که دشمن رو از بین ببرن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The animals were left to starve to death.
[ترجمه گوگل]حیوانات را رها کردند تا از گرسنگی بمیرند
[ترجمه ترگمان]حیوانات باقی مانده بودند تا از گرسنگی جان سالم به در ببرند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Thousands of people will starve if food doesn't reach the city.
[ترجمه گوگل]اگر غذا به شهر نرسد هزاران نفر از گرسنگی خواهند مرد
[ترجمه ترگمان]اگر غذا به شهر برسد، هزاران نفر از گرسنگی می میرند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. They tried to starve me out by a sex-trap.
[ترجمه گوگل]آنها سعی کردند با یک تله جنسی مرا گرسنگی بکشند
[ترجمه ترگمان]اونا سعی کردن منو با یه تله جنسی از بین ببرن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. They would rather starve to death than accept the fate of slavery.
[ترجمه گوگل]آنها ترجیح می دهند از گرسنگی بمیرند تا اینکه سرنوشت بردگی را بپذیرند
[ترجمه ترگمان]آن ها ترجیح می دهند از گرسنگی بمیرند تا سرنوشت برده داری را بپذیرند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. It took 8 days to starve them out .
[ترجمه گوگل]8 روز طول کشید تا آنها از گرسنگی خارج شوند
[ترجمه ترگمان]هشت روز طول کشید تا از گرسنگی آن ها را از بین ببرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. He said the only alternative was to starve the people, and he said this could not be allowed to happen.
[ترجمه گوگل]او گفت که تنها جایگزین گرسنگی دادن به مردم است و او گفت نمی توان اجازه داد که این اتفاق بیفتد
[ترجمه ترگمان]او گفت که تنها راه جایگزین گرسنگی مردم است و او گفت که این اتفاق نمی تواند اتفاق بیفتد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. If we can't blast them out, we'll starve them out!
[ترجمه گوگل]اگر نتوانیم آنها را منفجر کنیم، آنها را از گرسنگی می کشیم!
[ترجمه ترگمان]اگر نتوانیم آن ها را منفجر کنیم از گرسنگی ll!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. We can't stand by while millions of people starve.
[ترجمه گوگل]ما نمی توانیم در حالی که میلیون ها نفر از گرسنگی می میرند کنار بیاییم
[ترجمه ترگمان]ما نمی توانیم در حالی که میلیون ها نفر از گرسنگی می میرند بایستیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

گرسنگی کشیدن (فعل)
famish, starve

گرسنگی دادن (فعل)
hunger, famish, starve

از گرسنگی مردن (فعل)
starve

قحطی زده شدن (فعل)
starve

انگلیسی به انگلیسی

• be without food or water for a long period of time; die from lack of food or water; feel a strong need or desire for something that one lacks; feel hungry (informal)
if people are starving, they are suffering from a serious lack of food and are likely to die.
to starve someone means to not give them any food.
if you say that you are starving, you mean that you are very hungry; an informal use.
if you are starved of something you need, you are suffering because you are not getting enough of it.

پیشنهاد کاربران

۱. گرسنگی کشیدن. از گرسنگی مردن ۲. گرسنگی دادن. از گرسنگی کشتن ۳. گرسنه بودن ۴. نیاز داشتن. تشنه {چیزی} بودن
مثال:
Half of the captives were starved to death.
نیمی از اسیران از گرسنگی مرده بودند.
قحطی زده بودن، از گرسنگی رنج بردن
محو شدن
بعضی موارد معنی عطش هم میده مثل
starving for success
عطش موفقیت داشتن؛ گرسنه موفقیت بودن هم معنی میده ولی اینجا عطش مفهوم نزدیک تری داره
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : starve
✅️ اسم ( noun ) : starvation / starveling
✅️ صفت ( adjective ) : starved / starving / starveling
✅️ قید ( adverb ) : _
از گشنگی مردن:
We were left to starve
خیلی گرسنه بودن:
I'm starving.
کمبود بیش از حد چیزی حس شدن:
Arts are starved here
( انگلیسی قدیمی ) هوای سرد و یخ زننده:
Pull down the window for it is starving here.
...
[مشاهده متن کامل]

کسی را از طریق گشنگی به زور از محلی بیرون کردن و جای دیگه فرستادن:
We were starved after 11 days.

تلف شدن از گرسنگی
گُرُسنِگیدن.
گُرُسمُردن.
گرسمراندن.
گُرُسمَرگیدَن.
گرسمرگاندن.
به طور کلی معنی گرسنگی کشیدن رو میده
اما خب همونطور که مثلا"سیر" تو ادبیات ما هم معنی گرسنه نبودن و هم معنیه سیر بودناز هر چیزی :مال، ثروت، احساس ( کلا هر چیزی )
اینجا هم این کلمه میتونه به معنی محروم بودن از چیزای دیگه هم باشه
To deprive of something necessary
محروم کردن
( از چیزی که حیاتی و لازم و مورد نیاز است )
از دست دادن نای، گرسنگی کشیدن، از گرسنگی مردن، جان به لب شدن
famish
کمبود داشتن چیزی
گرسنگی
از گرسنگی مردن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٤)

بپرس