start off

جمله های نمونه

1. Start off early, then you won't have to rush.
[ترجمه ارسلان گناوه] اگر زود شروع کنی مجبور نمیشی بعدا عجله کنی
|
[ترجمه فصدی] سریع شروع کن تا مجبور نشی عجله کنی
|
[ترجمه گوگل]زود شروع کنید، آنگاه نیازی به عجله نخواهید داشت
[ترجمه ترگمان]زود از اول شروع کن، پس لازم نیست عجله کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. I'll start off by using this piece of wood.
[ترجمه Mohammad] از ابتدا با این تکه چوب شروع خواهم کرد.
|
[ترجمه گوگل]من با استفاده از این تکه چوب شروع می کنم
[ترجمه ترگمان]با استفاده از این قطعه چوب شروع می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. We'll start off by doing some warm-up exercises.
[ترجمه گوگل]ما با انجام چند تمرین گرم کردن شروع می کنیم
[ترجمه ترگمان]ما با انجام برخی تمرینات گرم شروع به کار خواهیم کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. She will start off if she begins.
[ترجمه گوگل]اگر شروع کند شروع می کند
[ترجمه ترگمان]اگر شروع کند، او شروع خواهد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. What made her start off on this weekend marathon?
[ترجمه گوگل]چه چیزی باعث شد او این ماراتن آخر هفته را شروع کند؟
[ترجمه ترگمان]چی باعث شد که این آخر هفته شروع بشه؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. What shall we start off this thing with?
[ترجمه گوگل]این کار را با چه شروع کنیم؟
[ترجمه ترگمان]از کجا شروع کنیم؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Let's start off with some gentle exercises.
[ترجمه گوگل]بیایید با چند تمرین ملایم شروع کنیم
[ترجمه ترگمان]اجازه دهید با برخی تمرین های آرام شروع کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The puppies start off white, and get their black spots later.
[ترجمه گوگل]توله ها شروع به رنگ سفید می کنند و بعداً لکه های سیاه خود را پیدا می کنند
[ترجمه ترگمان]توله سگ به رنگ سفید درمی آید و بعد خال های سیاه خود را به دست می آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The morning will start off misty.
[ترجمه گوگل]صبح مه آلود شروع خواهد شد
[ترجمه ترگمان] صبح از مه شروع میشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The leaves start off green but turn red later.
[ترجمه گوگل]برگها سبز می شوند اما بعداً قرمز می شوند
[ترجمه ترگمان]برگ ها شروع به سبز شدن می کنند، اما بعدا قرمز می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Most actors start off in rep.
[ترجمه گوگل]اکثر بازیگران از تکرار شروع می کنند
[ترجمه ترگمان]اغلب بازیگرها از طریق نماینده شروع به کار می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. I'd like to start off by thanking you all for coming today.
[ترجمه گوگل]من می خواهم با تشکر از همه شما برای حضور امروز شروع کنم
[ترجمه ترگمان]دوست دارم با تشکر از همتون شروع کنم برای اینکه امروز اومدین
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. If you try to start off in top gear you'll stall.
[ترجمه گوگل]اگر سعی کنید با دنده بالا شروع کنید، متوقف خواهید شد
[ترجمه ترگمان]اگر سعی کنی با دنده بالا شروع کنی به آخور
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. They did, however, start off with a flourish with two penalties by out-half Ricky Adair.
[ترجمه گوگل]با این حال، آنها با دو ضربه پنالتی توسط ریکی آدایر، کار خود را شروع کردند
[ترجمه ترگمان]با این حال، آن ها با دو پنالتی - نیمه ریکی Adair شروع به رشد کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

انگلیسی به انگلیسی

• begin, commence, start; set out, begin a journey; cause someone to begin doing something

پیشنهاد کاربران

Start out = Start off = Start = Get started
البته با کمی اغماض
شروع کردن
آغاز شدن
Start off =Start out
کاری را آغاز کردن
1 - راه افتادن به سفر
2. بودن یا برداشتن اولین قدم در یک فعالیت. آغازکردن
3. وادار کردن ( فردی ) به عمل یا کاری، مانند خندیدن، قصه گفتن و غیره
شروع کردن
باعث شروع کردن کسی یا چیزی شدن
راه افتادن
I sat in the car for a few minutes before starting off.
قبل از راه افتادن ( قبل از اینکه راه بیفتم ) چند دقیقه ای نشستم توی ماشین.
در شروع کار کمک کردن، هل اول کار را دادن
پا نهادن در کاری
o be a particular thing or have a particular quality at the beginning of something, especially when this changes later
شروع به یک نحو خاصی
I started off by thanking my family
گفتن یک پیش مقدمه و پیش گفتار در کلام و سخنرانی
یا یک صرف یک پیش غذا قبل از غذای اصلی
به طور کلی در ابتدای ابتدای یک امر
شروع کردن آغاز کردن
مترادف و متضاد
begin start finish
1. I'd like to start off by thanking you all for coming.
1 . می خواهم ( سخنم را ) با تشکر از شما برای آمدن شروع کنم.
شروع چیزی، سفر، جلسه، شغل، زندگی، حرفه، موجودیت
باعث خنداندن کسی شدن
شروع کردن
شروع کردن کار یا چیزی هدفمند که نتیجه آن بیشتر مد نظر است
1 - شروع یک سفر
2 - شروع یک کار خاص به منزله شروع یک فرایند
3 - یاد دادن یا وادار کردن کسی به شروع کاری اولیه.
https://idioms. thefreedictionary. com/start off
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٦)

بپرس