start

/ˈstɑːrt//stɑːt/

معنی: اغاز، شروع، ابتدا، مقدمه، مبداء، اغازیدن، عزیمت کردن، دایر کردن، بنیاد نهادن، از جا پریدن، رم کردن، شروع کردن
معانی دیگر: یکه خوردن، هول کردن، تکان، آغاز کردن، آغازیدن، پرداختن (به کاری)، کمک (در آغاز کردن به کاری)، فرصت، مساعده، فرجه، آوانس، (با: the) محل آغاز مسابقه، آغازگاه (مسابقه و غیره)، (موتور و غیره) روشن کردن، (کاسبی و غیره) راه انداختن، برپا کردن، (به فکر یا خنده و غیره) انداختن، (برای شکار) جانور را از لانه یا مخفیگاه خود راندن، تاراندن، به در کشیدن، بیرون زدن (به ویژه چشم)، ورقلیدن، (محلی) رجوع شود به: startle، مخفف: مذاکرات کاهش سلاح های استراتژیکی (میان امریکا و روسیه)، عازم شدن

بررسی کلمه

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: starts, starting, started
(1) تعریف: to begin activity or operation.
متضاد: halt, stop
مشابه: begin, enter, get, launch, lead, put

- The engine started immediately.
[ترجمه زهرا] موتور بلافاصله روشن شد
|
[ترجمه احسان] موتورسریع روشن شد
|
[ترجمه علی] موتور بلافاصله شروع شد.
|
[ترجمه کوروش] موتور زود روشن شد
|
[ترجمه Ro mal] موتور حرکت کرد
|
[ترجمه Ro mal] موتور روشن شد
|
[ترجمه گوگل] موتور بلافاصله روشن شد
[ترجمه ترگمان] موتور فورا شروع شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- We have a lot to do, so we'd better start early.
[ترجمه لیلی] ما کارای زیادی برای انجام دادن داریم, پس بهتره زود شروع کنیم.
|
[ترجمه گوگل] کارهای زیادی برای انجام دادن داریم، پس بهتر است زودتر شروع کنیم
[ترجمه ترگمان] ما کاره ای زیادی برای انجام دادن داریم، پس بهتره زود شروع کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Let's start with a review of what we studied last week.
[ترجمه علی] کارهای زیادی برای انجام دادن داریم، پس بهتر است زودتر شروع کنیم.
|
[ترجمه گوگل] بیایید با مروری بر آنچه در هفته گذشته مطالعه کردیم شروع کنیم
[ترجمه ترگمان] اجازه دهید با مرور آنچه هفته پیش بررسی کردیم شروع کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to commence; be set into process; get underway.
مترادف: begin, commence
متضاد: cease, conclude, end, finish, stop, terminate
مشابه: appear, dawn, develop, emerge, get, kick off, launch, lead, open, originate, rise, set in, spring, sprout, take effect

- The session starts at noon.
[ترجمه پارسا] جلسه ظهر شروع میشود
|
[ترجمه گوگل] جلسه از ظهر شروع می شود
[ترجمه ترگمان] جلسه ظهر شروع می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The English alphabet starts with the letter A.
[ترجمه گوگل] الفبای انگلیسی با حرف A شروع می شود
[ترجمه ترگمان] الفبای انگلیسی با حرف A شروع می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to move or react suddenly or by reflex.
مترادف: jump, spring
مشابه: bound, dart, dash, flinch, jerk, jolt, leap, react, recoil, shy, startle, twitch, wince

- The cat started at the sound.
[ترجمه گوگل] گربه با صدا شروع کرد
[ترجمه ترگمان] گربه از شنیدن صدا یکه خورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to spring forth; appear suddenly.
مترادف: burst, spring
مشابه: appear, emerge, gush, issue, pop, pour, spout, sprout, spurt, stream, well

- The hare started from behind the bush.
[ترجمه گوگل] خرگوش از پشت بوته شروع کرد
[ترجمه ترگمان] خرگوش از پشت بوته ای شروع به حرکت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: to appear to come out; protrude.
مترادف: bulge, project, protrude
مشابه: extrude, jut out, pop, stick out, swell

- Her eyes started when his name was mentioned.
[ترجمه گوگل] چشمانش با ذکر نامش شروع شد
[ترجمه ترگمان] وقتی نامش ذکر شد چشمانش شروع به حرکت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
(1) تعریف: to set in motion; cause to begin.
مترادف: actuate, begin, commence, initiate
متضاد: cease, conclude, end, halt, stop, terminate
مشابه: activate, approach, establish, foment, found, ignite, inaugurate, instigate, institute, introduce, kindle, launch, lead off, mount, pioneer, set about, undertake

- Who started the fight?
[ترجمه گوگل] چه کسی دعوا را شروع کرد؟
[ترجمه ترگمان] کی جنگ رو شروع کرده؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The army started their campaign in the spring.
[ترجمه گوگل] ارتش لشکرکشی خود را در بهار آغاز کرد
[ترجمه ترگمان] ارتش فعالیت خود را در بهار آغاز کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to begin the first steps or stages of.

- He hasn't started his homework yet.
[ترجمه گوگل] هنوز تکالیفش را شروع نکرده است
[ترجمه ترگمان] هنوز تکالیفش رو شروع نکرده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I started making dinner at five o'clock.
[ترجمه گوگل] از ساعت پنج شروع کردم به درست کردن شام
[ترجمه ترگمان] ساعت پنج شروع به صرف شام کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She started to speak but then forgot what she was planning to say.
[ترجمه گوگل] او شروع به صحبت کرد اما بعد فراموش کرد که چه می خواهد بگوید
[ترجمه ترگمان] شروع به حرف زدن کرد، اما بعد آنچه را که قصد گفتنش را داشت فراموش کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to cause to come into existence.
مترادف: begin, create, establish, found, initiate, originate
متضاد: terminate
مشابه: cause, conceive, develop, engender, father, form, generate, institute, introduce, launch, mother, open, undertake

- My grandfather started this business.
[ترجمه گوگل] پدربزرگم این کار را شروع کرد
[ترجمه ترگمان] پدربزرگم این کار رو شروع کرده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- They waited a few years to start a family.
[ترجمه گوگل] آنها برای تشکیل خانواده چند سال صبر کردند
[ترجمه ترگمان] آن ها چند سال صبر کردند تا یک خانواده تشکیل دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- It was getting cold, so they started a fire.
[ترجمه گوگل] هوا داشت سرد می شد، آتش زدند
[ترجمه ترگمان] هوا داشت سرد می شد بنابراین شروع به تیراندازی کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to cause (a machine, motor, or engine) to begin operating; switch on.

- Did you start the dishwasher?
[ترجمه گوگل] ماشین ظرفشویی را راه انداختی؟
[ترجمه ترگمان] ماشین ظرفشویی رو روشن کردی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: to cause (someone or something) to begin the doing of something.
مشابه: get, set

- The earthquake started the house shaking.
[ترجمه گوگل] زلزله خانه را به لرزه درآورد
[ترجمه ترگمان] زلزله خانه را لرزاند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The loud bang started the children screaming.
[ترجمه گوگل] صدای بلند صدای جیغ بچه ها را شروع کرد
[ترجمه ترگمان] صدای بنگ بلندی بچه ها را بلند کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: to help (someone) begin a project, enterprise, or the like.
مترادف: establish, sponsor
مشابه: assist, back, finance, help, initiate, subsidize

- He started his brother in business.
[ترجمه گوگل] او برادرش را در تجارت راه اندازی کرد
[ترجمه ترگمان] برادرش رو به کار انداخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
(1) تعریف: the commencement of something; beginning.
مترادف: beginning, commencement, origin
متضاد: cessation, demise, end, finish, stop, stoppage, termination
مشابه: first, genesis, germ, inception, morning, onset, outset

- We're looking forward to the start of summer.
[ترجمه گوگل] ما مشتاقانه منتظر شروع تابستان هستیم
[ترجمه ترگمان] ما منتظر شروع تابستان هستیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He was still trying to remember his lines at the start of the play.
[ترجمه گوگل] او هنوز در ابتدای نمایش سعی می کرد جملات خود را به خاطر بسپارد
[ترجمه ترگمان] هنوز سعی می کرد خطوط خود را در آغاز نمایش به یاد بیاورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a quick, sudden, or involuntary movement.
مترادف: jerk, jump
مشابه: shy, startle

- The siren made him sit up with a start.
[ترجمه گوگل] آژیر او را با یک شروع وادار به نشستن کرد
[ترجمه ترگمان] آژیر او را از جا بلند کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: the place or time something begins.
مترادف: beginning, origin
متضاد: end, termination

- The work was done all wrong, and now we have to go back to the start.
[ترجمه گوگل] کار کاملاً اشتباه انجام شد و اکنون باید به ابتدا برگردیم
[ترجمه ترگمان] کار تمام شد و حالا باید برگردیم سر شروع
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: help or an opportunity provided to one pursuing some goal or activity.
مترادف: head start, help, support

- She gave me my start in show business.
[ترجمه گوگل] او شروع من در تجارت نمایش را به من داد
[ترجمه ترگمان] اون شروع به کار به من کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. start helping me and stop shirking!
شروع کن به کمک کردن به من و از زیر کار در نرو!

2. start (or go) with a bang
با موفقیت آغاز یا انجام شدن

3. start a family
خانواده ای را آغاز کردن (ازدواج کردن و بچه دار شدن)

4. start back
آغاز به بازگشت کردن،مراجعت را شروع کردن

5. start from scratch
از هیچ شروع کردن

6. start off on the right (or wrong) foot
سنگ اول را درست (یا کج) گذاشتن،از آغاز درست (یا غلط) عمل کردن

7. start on the wrong foot
(کاری را) به طریق ناصواب شروع کردن،خشت اول را کج گذاشتن

8. start over
دوباره آغاز کردن،تکرار کردن

9. start up
1- از جا پریدن،واچرتیدن 2- به وجود آمدن،(ناگهان) پدیدار شدن 3- (موتور و غیره) روشن کردن

10. from start to finish
از آغاز تا پایان

11. schools start at the beginning of the fall
مدرسه ها در اول پاییز آغاز می شود.

12. they start walking out and they finally get married
آنها با هم شروع به معاشرت می کنند و بالاخره زن وشوهر می شوند.

13. to start a car
اتومبیل را روشن کردن

14. to start a fire
آتش روشن کردن

15. to start a new business
کسب تازه ای را راه انداختن

16. to start a rabbit
خرگوشی رااز سورخ خود تاراندن

17. to start a revolution
انقلاب کردن

18. to start off with a bang
با موفقیت آغاز شدن یا کردن

19. to start with a bang
با شوق تمام آغاز کردن

20. to start with
1- اول از همه،اولا 2- در آغاز،در ابتدا 3- (موتور و غیره) روشن کردن

21. a fresh start
آغازی نوین،شروع مجدد

22. from the start he has been antagonistic toward this government
او از ابتدا با این دولت خصومت داشته است.

23. when i start the engine in cold weather, it kicks a good deal
وقتی موتور را در هوای سرد روشن می کنم خیلی تکان می خورد.

24. for a start
اولا،قبلا از همه چیز،مقدمتا

25. i wanted to start speech with him but dared not
می خواستم با او سر صحبت را باز کنم ولی جرئت نکردم.

26. to make a start
(کاری را) شروع کردن

27. (make) a false start
1- (در مسابقه) قبل از موقع آغاز کردن،از جا پریدن،(قبل از در رفتن تیر) دویدن 2- آغاز توام با ناکامی،لغزش در ابتدای کار

28. hey, stop dilly-dallying and start getting ready to go
ای بابا دست از دو دلی بردار و برای رفتن آماده شو.

29. i am ready to start the project afresh
آماده ام که پروژه را از نو آغاز کنم.

30. money gave her the start she needed
پول،کمکی را که (او) نیاز داشت به او داد.

31. the motor refused to start
موتور روشن نشد.

32. they were itching to start a fight
آنها دنبال بهانه می گشتند که کتک کاری راه بیاندازند.

33. depress the red button to start the motor
برای به کار انداختن موتور دکمه ی قرمز را فشار دهید.

34. it's never too late to start learning
هیچگاه برای آغاز یادگیری دیر نیست.

35. runners lined up at the start
دوندگان در خط آغاز مسابقه صف کشیدند.

36. she woke up with a start
با یکه خوردن از خواب بیدار شد.

37. this machine is programmed to start by itself
این ماشین تنظیم شده است که خود به خود به کار بیافتد.

38. to give someone a fresh start
به کسی یک فرصت تازه دادن

39. that news gave me quite a start
آن خبر مرا حسابی تکان داد.

40. that show was a scream from start to finish
آن نمایش از اول تا آخر آدم را روده بر می کرد.

41. pull the lever and the machine will start
دسته را بکش،موتور روشن می شود.

42. that class was a bummer from the start
آن کلاس از همان ابتدا ناخوشایند بود.

43. the meeting jumped off to a good start
جلسه خوب آغاز شد.

44. the project was bedeviled from the very start
از همان آغاز کار طرح با اشکال و بدبیاری مواجه شد.

45. the slightest depression of the button will start the engine
کمترین فشار روی دکمه موتور را به کار می اندازد.

46. in the running race he gave me a start of ten meters and still beat me!
در مسابقه ی دو به من ده متر آوانس داد ولی باز برنده شد!

47. she drowsed off and then awoke with a start
او به خواب سبکی فرو رفت و سپس از خواب پرید.

48. they were disposed to violate the laws and start an insurrection
آنان مستعد قانون شکنی و شورش بودند.

49. aren't you a bit long in the tooth to start college?
آیا سن تو برای دانشگاه رفتن قدری زیاد نیست ؟

50. as soon as he got home, his wife would start carping
به مجرد اینکه به خانه می رسید زنش شروع می کرد به نق زدن.

51. when i think of my poor son, my insides start aching
وقتی فکر پسر بی چاره ام را می کنم دلم می سوزد.

52. those who receive a college education will have a head start over others
آنان که از آموزش دانشگاهی برخوردارند از دیگران جلو خواهند بود.

53. he had done the job so badly that we had to undo every thing and start all over again
کارها را آن قدر بد انجام داده بود که مجبور شدیم همه را به صورت اول برگردانده و از نو شروع کنیم.

مترادف ها

اغاز (اسم)
prime, inception, beginning, dawn, getaway, alpha, start, commencement, birth, aurora, authorship, outset, exordium, preface, instep, jump-off, lead-off, venue

شروع (اسم)
onset, inception, beginning, alpha, start, resumption, proem

ابتدا (اسم)
beginning, start, outset

مقدمه (اسم)
induction, preliminary, start, incipience, foretoken, introduction, exordium, preface, proem, catastasis, preamble, prelude, prologue, forepart, front matter, lead-up, protasis

مبداء (اسم)
start, zero

اغازیدن (فعل)
start

عزیمت کردن (فعل)
leave, start, depart, resolve

دایر کردن (فعل)
establish, start, inaugurate

بنیاد نهادن (فعل)
start, institute, found, inchoate, incept, initiate

از جا پریدن (فعل)
start, shy

رم کردن (فعل)
start, shy, boggle

شروع کردن (فعل)
start, tee off, begin, start up, commence, launch, set in, embark

تخصصی

[فوتبال] آغاز
[مهندسی گاز] راه انداختن، بکارانداختن، شروع کردن
[ریاضیات] شروع کردن، شروع، آغاز کردن، آغاز، آغازیدن

انگلیسی به انگلیسی

• october 1992 pact signed between the united states and the former soviet union in which both countries agreed to further reduce the production of nuclear arms
beginning; sudden movement, tremor, jolt; jump, spring; chance, opportunity
begin; open; set out on a journey; move suddenly; protrude; initiate, cause to begin; found, establish; sponsor, assist
if you start to do something, you do something you were not doing before. verb here but can also be used as a singular noun. e.g. we've not made a bad start.
if you start something or if it starts, it comes into existence.
when you start something or when it starts, it begins to happen. verb here but can also be used as a count noun. e.g. ...the start of negotiations.
if you start by doing something, or if you start with something, you do that thing first in a series of actions.
if you start a business or organization, you create it or cause it to begin.
if you start an engine or car or if it starts, it begins to work.
if you start, your body jerks because you are surprised or frightened. verb here but can also be used as a count noun. e.g. he awakened with a start.
if you say that someone started as a particular kind of worker, you mean that that was their first job.
you use for a start to introduce the first of a number of things that you are about to say.
in fits and starts: see fit.
when someone starts off, they begin going in a particular direction.
if you say that someone started off as a particular kind of worker, you mean that that was their first job.
if you start off by doing something or with something, you do it as the first part of an activity.
to start something off means to cause it to start.
if you start on something that needs to be done, you begin doing it.
if someone or something starts out as a particular thing, they are that thing at the beginning although they change later.
if you start out by doing something, you do it at the beginning of an activity.
if you start over or start something over, you start something again from the beginning; used in american english.
if you start up something such as a new business, you create it or cause it to start.
if you start up an engine or car, you make it start to work.
start is an abbreviation for `strategic arms reduction treaty', a treaty signed between the united states and the former soviet union that limited the number of strategic nuclear weapons that each side was allowed to possess.

پیشنهاد کاربران

شروع کردن، شروع
مثال: They're going to start the meeting soon.
آنها به زودی جلسه را شروع خواهند کرد.
آغاز به کار کردن
begin, appear, arise, commence, issue, originate
- set about, embark upon, make a beginning, take the first step
- set in motion, activate, get going, initiate, instigate, kick - start, open, originate, trigger
...
[مشاهده متن کامل]

- jump, flinch, jerk, recoil, shy
- establish, begin, create, found, inaugurate, initiate, institute, launch, pioneer, set up
آغاز کردن
روشن کردن، راه انداختن، شروع کردن، عزیمت کردن، از جا پریدن، رم کردن، شروع، مبدا، مقدمه، ابتدا، فرصت، فرجه، دایرکردن، عازم شدن، علوم مهندسی: وصل کردن، به گردش درآوردن

We are committed to safeguarding the privacy of our service users.
This policy applies where we are acting as a data controller with respect to the personal data of our service users; in other words, where we determine the purposes and means of the processing of that personal data.
...
[مشاهده متن کامل]

Your use of our service manifests your consent to transmission of personal data specified in this policy.
How we use your personal data

Don't get me started on
نزار دهنم باز بشه!
تشویق کردن به انجام کاری
مجبور کردن
start / ˈstɑːrt / / stɑːt /
معنی: اغاز، شروع، ابتدا، مقدمه، مبداء، اغازیدن، عزیمت کردن، دایر کردن، بنیاد نهادن، از جا پریدن، رم کردن، شروع کردن
معانی دیگر: یکه خوردن، هول کردن، تکان، آغاز کردن، آغازیدن، پرداختن ( به کاری ) ، کمک ( در آغاز کردن به کاری ) ، فرصت، مساعده، فرجه، آوانس، ( با: the ) محل آغاز مسابقه، آغازگاه ( مسابقه و غیره ) ، ( موتور و غیره ) روشن کردن، ( کاسبی و غیره ) راه انداختن، برپا کردن، ( به فکر یا خنده و غیره ) انداختن، ( برای شکار ) جانور را از لانه یا مخفیگاه خود راندن، تاراندن، به در کشیدن، بیرون زدن ( به ویژه چشم ) ، ورقلیدن، ( محلی ) رجوع شود به: startle، مخفف: مذاکرات کاهش سلاح های استراتژیکی ( میان امریکا و روسیه ) ، عازم شدنبه برگزیده ها اضافه شد
...
[مشاهده متن کامل]

I don’t have passport
to wake up with a start با وحشت از خواب پریدن
از جای رمیدن ؛ پریدن از بیم و ترس. ( ناظم الاطباء ذیل رمیدن ) :
رمیدند پیلان و اسبان ز جای
سپردند مر خیمه ها را بپای.
( گرشاسب نامه ) .
اجازه بدهید بایک مرورازانچه که درهفته گذشته مطالعه ( تدریس ) کردیم، شروع کنیم.
شروع ، آغاز
As of today, Mahsa has decided to start reading and practicing her lessons with great diligence. ❤️👏🏻🧪
مهسا از امروز تصمیم گرفته است درس هایش را با سعی و پشتکار شروع به خواندن و تمرین کند❤️👏🏻🧪
شروع _اغاز
nominated by their own analysts. The passers would
then report about their sense of the analysis to an
acceptance committee, which could then allow the
candidate to pass from analysand to analyst.
...
[مشاهده متن کامل]

This initiative gave rise to a lively debate within the
school. As early as 1968, Piera Aulagnier, Maud Man -
noni, Franc�ois Perrier, and Jean - Paul Valabrega made
their objections known ( later published in Analytica, 7
[1978] ) . And when Lacan put the proposal to a vote
for inclusion in the school’s statutes during the Lutetia
( Paris ) session, Piera Aulagnier, Franc�ois Perrier, and
Jean - Paul Valabrega resigned from the school.
Nevertheless, the pass was put into practice. It
seemed that Lacan expected the pass to be not an
‘‘experiment in unconscious knowledge, ’’ but a ‘‘revela -
tion. ’’ Thus the pass had nothing to do with analysis. In
1974, in a letter to three of his Italian adherents ( Gia -
como Contri, Muriel Drazien, and Armando Verdi -
glione ) , Lacan recommended that the

پیدا و معلوم بودن
Her eyes asked him a desperate question, and they started from under her glossy black brows
چشمهایش از او سوال نومیدانه ای میپرسید و ان از زیر ابروهای سیاه صاف و براقش پیدا بود
Listen to to the Conversations carefully and answer the questions below:
Question 1.
Part A:
What's Anita's mother like?
a ) she's great.
b ) she's kind.
c ) she's helpful.
...
[مشاهده متن کامل]

d ) all of the above.
�����������������
Part B:
What's Iran like?
a ) kind
b ) friendly
c ) brave
d ) great
Question 2.
Part A:
Where is Brenda from?
a ) She's checking the website
b ) She's from England.
c ) She can't find reservation section.
d ) She's from Germany.
�����������������
Part B:
Where's Mehmet going to?
a ) Iran
b ) Turkey
c ) Mashhad
d ) England
______________________
Question 3:
Part A:
What do they do at Yalda night?
a ) They buy watermelon and nuts.
b ) They watch the poems of Hafez.
c ) They go to grandparents house.
d ) They stay at home at Yalda night.
�����������������
Part B:
When does the New year start?
a ) January
b ) March
c ) February
d ) a and c

فعل start به معنای روشن کردن
یکی از معادل های فارسی فعل start روشن کردن است. در اینجا start یا روشن کردن، به شروع کار یا روشن شدن یک دستگاه یا اتومبیل اشاره دارد. مثال:
. the car wouldn't start ( ماشین روشن نمی شود. )
...
[مشاهده متن کامل]

?do you know how to start the lawn mower ( می دانی چطور می شود ماشین چمن زنی را روشن کرد؟ )
فعل start به معنای تاسیس کردن و افتتاح کردن
معادل فارسی فعل start در این مفهوم، تاسیس کردن و افتتاح کردن است. start در اینجا به معنای ایجاد یا شروع کار و موقعیت و یا ساختن چیزی، مکانی و . . . برای اهداف مشخص است. مثال:
. a lot of new restaurants have started up in the region ( رستوران های جدید بسیاری در این منطقه افتتاح شده اند. )
. she started her own software company ( او شرکت نرم افزاری خود را تاسیس کرد. )
اسم start به معنای آغاز یا ابتدا
معادل اسم start در این مفهوم، آغاز یا ابتدا است. start یا آغاز، به زمان یا نقطه آغازین شروع یک عمل، اتفاق و . . . اشاره دارد. مثال:
. the event got off to a bad start ( آن رویداد آغاز بدی داشت. )
. the weather was good at the start of the week ( هوا در ابتدای هفته خوب بود. )
نکته: این اسم قابل شمارش است ولی معمولا بصورت مفرد بکار می رود.
فعل start به معنای آغاز کردن و شروع کردن
معادل فارسی فعل start آغاز کردن و شروع کردن است. بطور کلی برای بیان شروع یا آغاز هر چیزی، هر کاری و یا هر اتفاقی در زمان و مکان معینی از فعل start استفاده می شود. مثال:
. they started building the house in january ( آنها ساختن خانه را در ( ماه ) ژانویه شروع کردند. )
. we'll be starting ( the class ) at six o'clock ( ما ( کلاس را ) ساعت شش آغاز خواهیم کرد. )
منبع: سایت بیاموز

شروعیدن.
آغازیدن.
روشن کردن_شروع شدن
شروع، آغاز، مبدا
دست به کار شدن
مبادرت کردن به چیزی یا کاری
به راه انداختن
I am your sister, your brother besides you
Let's start life because of my position in this city
My hands are on my heart
And this is the biggest good news
In the future, whichever city you like, let's live, teach, run the company, I agree
به معنی از جا پریدن و هول شدن، در قالب اسم هم مثلا به این شکل قابل استفاده است: Harry woke with a start
تاسیس کردن
کلید زدن
درست کردن، ایجاد کردن، به وجود آوردن
شروع، به حرکت افتادن.
. I start raning.
من شروع به دویدن کردم.
شروع کردن
به راه افتادن، دست زدن به کاری
شروع کردن کاری
you don't have to be great to start but you have to start to be great
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٣)

بپرس