اسم ( noun )
• (1) تعریف: the act or posture of a person or thing that stands.
• مترادف: stance
• مشابه: stand
• مترادف: stance
• مشابه: stand
- I prefer standing to sitting on these occasions.
[ترجمه حامد عباسی] من در این مواقع، ایستادن را به نشستن ترجیح میدهم.|
[ترجمه h] من نشستن رو به ایستادن در این موقعیت ها ترجیح میدهم .|
[ترجمه گوگل] من ایستادن را به نشستن در این مواقع ترجیح می دهم[ترجمه ترگمان] ترجیح می دهم در این مواقع بنشینم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: rank; position; status.
• مترادف: position, rank, status
• مشابه: degree, grade, league, level, situation, station, term
• مترادف: position, rank, status
• مشابه: degree, grade, league, level, situation, station, term
- She attended a university of high standing.
[ترجمه مصطفی یگانه] او دریک دانشگاه باحضور افراد متشخصی حضور داشت.|
[ترجمه گوگل] او در یک دانشگاه عالی تحصیل کرد[ترجمه ترگمان] او در یک دانشگاه ایستاده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Securing the big contract increased his standing in the company.
[ترجمه گوگل] امضای قرارداد بزرگ جایگاه او را در شرکت افزایش داد
[ترجمه ترگمان] تامین امنیت قرارداد بزرگ، جایگاه خود را در این شرکت افزایش داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] تامین امنیت قرارداد بزرگ، جایگاه خود را در این شرکت افزایش داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: the time throughout which something has continued or existed; duration.
• مترادف: continuance, duration
• مترادف: continuance, duration
صفت ( adjective )
• (1) تعریف: being erect; upright.
• مترادف: erect, upright
• متضاد: prostrate
• مشابه: on one's feet, perpendicular, rampant, risen, stand-up, up, upended, vertical
• مترادف: erect, upright
• متضاد: prostrate
• مشابه: on one's feet, perpendicular, rampant, risen, stand-up, up, upended, vertical
• (2) تعریف: performed from an upright position.
• مشابه: stand-up, upright
• مشابه: stand-up, upright
• (3) تعریف: stagnant; unmoving.
• مترادف: motionless, stagnant, stationary, still
• مشابه: idle, immobile, inert, quiescent, static, unmoving
• مترادف: motionless, stagnant, stationary, still
• مشابه: idle, immobile, inert, quiescent, static, unmoving
- a pool of standing water
[ترجمه گوگل] استخر آب ایستاده
[ترجمه ترگمان] برکه ای آب ایستاده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] برکه ای آب ایستاده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: continuous; permanent.
• مترادف: continuous, fixed, lasting, permanent
• متضاد: acting
• مشابه: constant, immovable, ongoing, perpetual, stable, steady
• مترادف: continuous, fixed, lasting, permanent
• متضاد: acting
• مشابه: constant, immovable, ongoing, perpetual, stable, steady