standing

/ˈstændɪŋ//ˈstændɪŋ/

معنی: ساختمان، سابقه، حالت
معانی دیگر: جای ایستادن، ایستادن گاه، مقام، ارج، مرتبه، رتبه، جاه، ارشدیت، وضع، موقعیت، (جمع - در فهرست ها و رتبه بندی ها و غیره) مرتبه (مراتب)، جایگاه، (عضویت یا خدمت و غیره) طول، مدت، ایستاده، قائم، (به ویژه آب) راکد، ناجنبا، معتبر، قابل اجرا، ایستادن (رجوع شود به: stand)، (مثلا موتور) خوابیده، خاموش، در حال توقف، دائمی، مستمر، همیشگی، راکد، مقرر، ثابت

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: the act or posture of a person or thing that stands.
مترادف: stance
مشابه: stand

- I prefer standing to sitting on these occasions.
[ترجمه حامد عباسی] من در این مواقع، ایستادن را به نشستن ترجیح میدهم.
|
[ترجمه h] من نشستن رو به ایستادن در این موقعیت ها ترجیح میدهم .
|
[ترجمه گوگل] من ایستادن را به نشستن در این مواقع ترجیح می دهم
[ترجمه ترگمان] ترجیح می دهم در این مواقع بنشینم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: rank; position; status.
مترادف: position, rank, status
مشابه: degree, grade, league, level, situation, station, term

- She attended a university of high standing.
[ترجمه مصطفی یگانه] او دریک دانشگاه باحضور افراد متشخصی حضور داشت.
|
[ترجمه گوگل] او در یک دانشگاه عالی تحصیل کرد
[ترجمه ترگمان] او در یک دانشگاه ایستاده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Securing the big contract increased his standing in the company.
[ترجمه گوگل] امضای قرارداد بزرگ جایگاه او را در شرکت افزایش داد
[ترجمه ترگمان] تامین امنیت قرارداد بزرگ، جایگاه خود را در این شرکت افزایش داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: the time throughout which something has continued or existed; duration.
مترادف: continuance, duration
صفت ( adjective )
(1) تعریف: being erect; upright.
مترادف: erect, upright
متضاد: prostrate
مشابه: on one's feet, perpendicular, rampant, risen, stand-up, up, upended, vertical

(2) تعریف: performed from an upright position.
مشابه: stand-up, upright

(3) تعریف: stagnant; unmoving.
مترادف: motionless, stagnant, stationary, still
مشابه: idle, immobile, inert, quiescent, static, unmoving

- a pool of standing water
[ترجمه گوگل] استخر آب ایستاده
[ترجمه ترگمان] برکه ای آب ایستاده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: continuous; permanent.
مترادف: continuous, fixed, lasting, permanent
متضاد: acting
مشابه: constant, immovable, ongoing, perpetual, stable, steady

جمله های نمونه

1. standing in front of a large group gives me the horrors
ایستادن در جلو یک گروه بزرگ مرا سخت دچار وحشت می کند.

2. standing knee-deep in water
تا زانو در آب ایستادن

3. standing position
حالت ایستاده

4. standing water
آب راکد

5. a standing jump
پرش در حالت ایستاده

6. a standing order
دستوری که به قوت خود باقی است

7. people standing agape, watching the flames
مردمی که بهت زده به شعله ها نگاه می کردند

8. tears standing in her eyes
در حالی که اشگ در چشمانش جمع شده بود

9. tombstones standing amid blooming flowers had a particular appeal
سنگ های قبر در میان گل های شکوفا جلوه ی خاصی داشت.

10. a standing (an open) invitation
دعوت باز،دعوت همیشگی

11. a horse standing two meters at the shoulders
اسبی که ارتفاع شانه اش از زمین دو متر است.

12. a house standing eminent on top of a hill
خانه ای که روی تپه سربه آسمان کشیده است

13. a ship standing out of the harbor
یک کشتی در حال خارج شدن از بندرگاه

14. having equal standing with others
دارای موقعیت برابر با دیگران بودن

15. he was standing a few paces away
او چند قدم آنطرف تر ایستاده بود.

16. he was standing at arm's length from me
او در فاصله کمی از من ایستاده بود.

17. he was standing at the door with a drawn sword
او با شمشیر آخته کنار در ایستاده بود.

18. he was standing by the wall with downcast eyes
او با چشمان رو به پایین کنار دیوار ایستاده بود.

19. he was standing drinks for his friends
پول مشروب دوستانش را می داد.

20. he was standing on the edge of the precipice
او بر لبه ی پرتگاه ایستاده بود.

21. he was standing precariously on the edge of the precipice
به طور خطرناکی لب پرتگاه ایستاده بود.

22. i was standing at the portals of good fortune
در آستانه ی خوشبختی ایستاده بودم.

23. in good standing
در وضع خوب

24. iraj was standing on the step beneath mina
ایرج روی پله ی پایین تر از مینا ایستاده بود.

25. she was standing directly beneath the painting
او درست زیر تابلو نقاشی ایستاده بود.

26. she was standing in front of the theatre brandishing the tickets
جلو تئاتر ایستاده بود و بلیط ها را سر دست تکان می داد.

27. a silk canopy standing on four posts arched over the bed
آسمانه ای از حریر که بر چهار پایه استوار بود در بالای بستر قرار داشت.

28. gowned professors were standing in front of the line
استادان خرقه پوش در جلو صف ایستاده بودند.

29. that poor devil standing there. . .
آن مرد بیچاره که آنجا ایستاده . . .

30. the passengers were standing on the platform, waiting for the bus
مسافران در انتظار اتوبوس روی سکوب ایستاده بودند.

31. a fat man was standing behind the medicine counter
مرد چاقی پشت پیشخوان داروها ایستاده بود.

32. a lonely fisherman was standing in front of the boat
یک ماهیگیر تک و تنها جلو قایق ایستاده بود.

33. a member of long standing
عضوی دارای سابقه ی طولانی

34. men and women were standing in two separate ranks
مردان و زنان در دو صف مجزا ایستاده بودند.

35. the man who is standing under the tree is my brother
مردی که زیر درخت ایستاده است برادر من است.

36. when it comes to standing up to his wife, he is a mouse
او مثل موش از زنش می ترسد.

37. a man of very high standing
مردی بسیار بلند مرتبه

38. all the tickets have been sold and we have standing room only
همه ی بلیط ها به فروش رفته است و فقط جا برای ایستادن داریم.

مترادف ها

ساختمان (اسم)
make, frame, anatomy, building, construction, structure, erection, skeleton, formation, making, mechanism, standing

سابقه (اسم)
antecedent, limit, service, heretofore, past, reputation, fame, history, record, precedent, background, prescription, foretime, backward, limitation, repute, standing

حالت (اسم)
speed, case, grain, situation, status, disposition, trim, temper, temperament, pose, condition, self, fettle, state, estate, attitude, mood, expression, posture, predicament, stance, standing

تخصصی

[برق و الکترونیک] ساکن
[حقوق] اعتبار، سمت، حق حضور د ر دادگاه، شهرت، منزلت، ثابت، دایمی
[ریاضیات] قائم

انگلیسی به انگلیسی

• status, reputation; duration, length of time; act of one who stands; place where one stands
upright, erect; done while in an upright position; unchanging, lasting; still, stationary, stagnant
you use standing to describe something which is permanently in existence.
someone's standing is their status or reputation; a formal use.
you can refer to the number of percentage points a politician or a political party has in the opinion polls as their standing in the polls.
you use standing to say how long something has existed or how long it has had a particular function.
see also stand.

پیشنهاد کاربران

1. مدت 2. مقام. منزلت. پایگاه 3. دائمی. ثابت. مستمر. جاری. منظم 4. معتبر. به قوت خود باقی 5. سرپا. ایستاده. راست 6. راکد
مثال:
a standing position
یک حالت ایستاده
معنی منفی هم می تونه داشته باشه:
عدم پیشرفت و ایستادگی در وضعیت فعلی.
وضعیت اجتماعی
مثال: His standing in society improved after he became wealthy.
وضعیت اجتماعی او پس از ثروتمند شدن بهبود یافت.
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
قابل سکونت
The house I was born in is no longer standing
خانه ای که من در آن به دنیا آمدم دیگر سرپا یا قابل سکونت نیست
قابل سکونت
بدون انتظار ؛ without standing
پابرجا
Has no standing=ارزشی ندارد
ترجمه متون اسلامی از فارسی
در حقوق: سِمَت داشتن خواهان و شاکی در شکایت و ادعایی که مطرح می کند و به عبارت دیگر ذی نفع بودن او در ادعای مطروحه نزد دادگاه.
مثلاً در یک تصادف رانندگی میان دو خودرو، یک عابر پیاده ثالث و بی ارتباط با تصادف سِمَت لازم برای اقامه ی دعوای راجع به آن تصادف نزد دادگاه را ندارد.
پایدار
اعتبار
legal standing: اعتبار قانونی
be on one's feet
● مقام، رتبه
سابقه، مدت پابرجایی
دلیل
مقام, جایگاه
نامزدی ( در انتخابات )
بی حرکت بودن. بی تحرک
ایستاده /سرپا
ایستادگی
ثابت، دائم، همیشگی
my standing possessed of only three halfpence in the world
دار و ندار من در عالم سه پنی بود
موضع، دیدگاه، عقیده
قرار داشتن
اقامت
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٣)

بپرس