اسم ( noun )
• (1) تعریف: the sudden, hurried, panicked mass movement of a large group of animals, esp. horses or cattle.
• مشابه: bolt, flight
• مشابه: bolt, flight
- A lightning strike is believed to have started the cattle stampede.
[ترجمه سانیا] بنظر میرسد یک صاعقه باعث رم کردن گله گاوها شده است.|
[ترجمه گوگل] اعتقاد بر این است که یک صاعقه باعث ازدحام گاوها شده است[ترجمه ترگمان] به نظر می رسد که یک صاعقه رعد و برق را شروع کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: any similar movement or rush of a crowd.
• مشابه: dash, rout, rush, scramble
• مشابه: dash, rout, rush, scramble
- Many spectators were injured in the stampede as they attempted to flee the crumbling stadium.
[ترجمه گوگل] بسیاری از تماشاگران در این ازدحام مجروح شدند که قصد داشتند از استادیوم در حال فروپاشی فرار کنند
[ترجمه ترگمان] بسیاری از تماشاچیان در حین تلاش برای فرار از استادیوم فرو ریخته مجروح شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] بسیاری از تماشاچیان در حین تلاش برای فرار از استادیوم فرو ریخته مجروح شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: a sudden rapid mass movement or change.
• مشابه: dash, rush, surge, tidal wave, wave
• مشابه: dash, rush, surge, tidal wave, wave
- The book attempts to explain this stampede toward conservatism.
[ترجمه گوگل] این کتاب تلاش می کند تا این ازدحام به سمت محافظه کاری را توضیح دهد
[ترجمه ترگمان] این کتاب تلاش می کند تا این ازدحام را به سمت محافظه کاری توضیح دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این کتاب تلاش می کند تا این ازدحام را به سمت محافظه کاری توضیح دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: stampedes, stampeding, stampeded
حالات: stampedes, stampeding, stampeded
• : تعریف: to move or participate in or as if in a stampede.
• مشابه: bolt, flee
• مشابه: bolt, flee
- The frightened horses stampeded.
[ترجمه گوگل] اسب های ترسیده کوبیدند
[ترجمه ترگمان] اسب ها وحشت زده به راه افتادند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اسب ها وحشت زده به راه افتادند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
• (1) تعریف: to cause to move in or as if in a stampede.
• مشابه: panic, rout, scatter
• مشابه: panic, rout, scatter
- The fire stampeded the horses.
[ترجمه گوگل] آتش اسب ها را فرو برد
[ترجمه ترگمان] آتش اسب ها را فراری داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آتش اسب ها را فراری داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to rush on, to, or into (a place).
• مشابه: charge, engulf, overrun, rush, storm, swamp
• مشابه: charge, engulf, overrun, rush, storm, swamp
- Excited fans stampeded the gates.
[ترجمه Keyvan] طرفداران هیجان زده به سمت دروازه ها هجوم بردند|
[ترجمه گوگل] هواداران هیجان زده دروازه ها را کوبیدند[ترجمه ترگمان] طرفداران هیجان زده در را فراری دادند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید