stampede

/stæmˈpiːd//stæmˈpiːd/

معنی: رم، لگد کوب، صدای کوبیدن پا، ترس ناگهانی یک گله اسب، رمیدن، فرار کردن
معانی دیگر: (رم کردن همگانی اسبان یا گاوها یا فیل ها و غیره و لگدمال کردن آنچه که در سر راهشان قرار دارد) پاسار، پی سپری، رم و پاسار، پاسپار، رمش، هجوم، فرار همگانی، تاخت همگانی، پاسار کردن، فرار و لگدمال کردن، پی سپردن، هجوم بردن، دسته جمعی فرار کردن، رماندن، ترساندن و فرار دادن

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: the sudden, hurried, panicked mass movement of a large group of animals, esp. horses or cattle.
مشابه: bolt, flight

- A lightning strike is believed to have started the cattle stampede.
[ترجمه سانیا] بنظر میرسد یک صاعقه باعث رم کردن گله گاوها شده است.
|
[ترجمه گوگل] اعتقاد بر این است که یک صاعقه باعث ازدحام گاوها شده است
[ترجمه ترگمان] به نظر می رسد که یک صاعقه رعد و برق را شروع کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: any similar movement or rush of a crowd.
مشابه: dash, rout, rush, scramble

- Many spectators were injured in the stampede as they attempted to flee the crumbling stadium.
[ترجمه گوگل] بسیاری از تماشاگران در این ازدحام مجروح شدند که قصد داشتند از استادیوم در حال فروپاشی فرار کنند
[ترجمه ترگمان] بسیاری از تماشاچیان در حین تلاش برای فرار از استادیوم فرو ریخته مجروح شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: a sudden rapid mass movement or change.
مشابه: dash, rush, surge, tidal wave, wave

- The book attempts to explain this stampede toward conservatism.
[ترجمه گوگل] این کتاب تلاش می کند تا این ازدحام به سمت محافظه کاری را توضیح دهد
[ترجمه ترگمان] این کتاب تلاش می کند تا این ازدحام را به سمت محافظه کاری توضیح دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: stampedes, stampeding, stampeded
• : تعریف: to move or participate in or as if in a stampede.
مشابه: bolt, flee

- The frightened horses stampeded.
[ترجمه گوگل] اسب های ترسیده کوبیدند
[ترجمه ترگمان] اسب ها وحشت زده به راه افتادند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
(1) تعریف: to cause to move in or as if in a stampede.
مشابه: panic, rout, scatter

- The fire stampeded the horses.
[ترجمه گوگل] آتش اسب ها را فرو برد
[ترجمه ترگمان] آتش اسب ها را فراری داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to rush on, to, or into (a place).
مشابه: charge, engulf, overrun, rush, storm, swamp

- Excited fans stampeded the gates.
[ترجمه Keyvan] طرفداران هیجان زده به سمت دروازه ها هجوم بردند
|
[ترجمه گوگل] هواداران هیجان زده دروازه ها را کوبیدند
[ترجمه ترگمان] طرفداران هیجان زده در را فراری دادند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. the elephants' stampede levelled the village to the ground
رمش فیل ها دهکده را با خاک یکسان کرد.

2. . . . zebras and wild game will not stampede it
(فردوسی). . . بر او گور و نخجیر پی نسپرد

3. if you spook a herd it will stampede everything in its path
اگر گله را رم بدهی همه چیزهای جلو راهش را لگدکوب خواهد کرد.

4. the fire in the movie house caused a stampede toward the doors
آتش سوزی در سینما موجب هجوم مردم به درها شد.

5. There was a stampede of panic - stricken crowd from the burning hotel.
[ترجمه گوگل]ازدحام وحشت به وجود آمد - جمعیتی که از هتل در حال سوختن بودند
[ترجمه ترگمان]جمعیت وحشت زده در هتل می سوخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Several children were pushed over in the stampede.
[ترجمه گوگل]چند کودک در ازدحام جمعیت هل داده شدند
[ترجمه ترگمان]چند کودک در میان جمعیت به راه افتادند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Two shoppers were injured in the stampede as shop doors opened on the first day of the sale.
[ترجمه گوگل]در ازدحام جمعیت که در روز اول فروش باز شد، دو خریدار مجروح شدند
[ترجمه ترگمان]در روز اول فروش، دو خریدار در میان ازدحام به شدت زخمی شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. There was a stampede for the exit.
[ترجمه گوگل]برای خروج ازدحام جمعیت بود
[ترجمه ترگمان]در خروجی همه جا را فرا گرفته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. There was a stampede towards the stage when the singer appeared.
[ترجمه گوگل]وقتی خواننده ظاهر شد، ازدحام به سمت صحنه برپا شد
[ترجمه ترگمان]هنگامی که خواننده ظاهر شد صدای پا به گوش رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. In the confusion and stampede that is bound to occur, the young elephants may easily get trampled or crushed.
[ترجمه گوگل]در سردرگمی و ازدحام که احتمالاً رخ می دهد، فیل های جوان ممکن است به راحتی زیر پا یا له شوند
[ترجمه ترگمان]در هرج و مرج و ازدحام که ممکن است رخ دهد، فیل های جوان ممکن است به راحتی زیر پا له یا له شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Competitors are hoping for a stampede of unhappy customers from the troubled bank.
[ترجمه گوگل]رقبا امیدوارند که ازدحام مشتریان ناراضی از بانک مشکل دار باشد
[ترجمه ترگمان]رقبا امیدوارند که مشتریان ناراضی از بانک مشکل دار دست به دست هم بدهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Commuters die in stampede A stampede in a stairway at a railway station in Johannesburg killed seven people and injured eight others.
[ترجمه گوگل]مسافران در ازدحام جان باختند بر اثر ازدحام جمعیت در راه پله ای در ایستگاه راه آهن در ژوهانسبورگ هفت نفر کشته و هشت نفر زخمی شدند
[ترجمه ترگمان]Commuters در حال کشته شدن در یک پلکان در یک ایستگاه راه آهن در ژوهانسبورگ جان هفت نفر را گرفت و هشت تن دیگر را زخمی کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The photographers looked ready to stampede.
[ترجمه شهلا] عکاسان آماده تهیه گزارش بودند
|
[ترجمه گوگل]عکاسان آماده به نظر می رسیدند که ازدحام کنند
[ترجمه ترگمان]عکاسان حاضر به دویدن بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. But the Stampede atmosphere pervades the city.
[ترجمه گوگل]اما فضای Stampede شهر را فرا گرفته است
[ترجمه ترگمان]اما the Stampede در شهر نفوذ کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Intel finally conceded that its stampede of product announcements confounded at least as many people as it enlightened.
[ترجمه گوگل]اینتل سرانجام پذیرفت که ازدحام اعلامیه های محصولاتش حداقل به همان اندازه که روشنگری کرده بود مردم را گیج کرده است
[ترجمه ترگمان]اینتل در نهایت تصدیق کرد که دست بر روی آگهی های محصول، حداقل به اندازه بسیاری از مردم روشنفکر است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

رم (اسم)
scare, breakaway, rum, stampede

لگد کوب (اسم)
stampede

صدای کوبیدن پا (اسم)
stampede

ترس ناگهانی یک گله اسب (اسم)
stampede

رمیدن (فعل)
stampede, wince

فرار کردن (فعل)
abscond, escape, elope, flee, throw off, stampede, scape, scram, lam, scarper, skedaddle

انگلیسی به انگلیسی

• headlong rush made by a group of frightened animals; rush, charge, flight
cause to rush headlong in panic; rush headlong in panic
when a group of animals or people stampede, they run in a wild, uncontrolled way.
when there is a stampede, a group of animals or people run in a wild, uncontrolled way.

پیشنهاد کاربران

زیر دست و پا ماندن
وسیله ای جوهر آلود ، که مهر و انگشت بر آن، و بعد به برگه کاغذ، تا نقش اندازد
هجوم ( بردن ) , رم کردن
# Many spectators were injured in the stampede
# The whole class forgot the rules and went stampeding out the door
# The frightened horses stampeded
# a loud clap of thunder made the herd stampede
هجوم
گریز
فرار
رم

بپرس