اسم ( noun )
مشتقات: stalklike (adj.)
مشتقات: stalklike (adj.)
• (1) تعریف: a plant's main stem.
• مترادف: stem
• مشابه: cane, stock
• مترادف: stem
• مشابه: cane, stock
- Some animals eat only the flowers of the plant while others eat the stalks.
[ترجمه گوگل] برخی از حیوانات فقط گل های گیاه را می خورند در حالی که برخی دیگر ساقه ها را می خورند
[ترجمه ترگمان] برخی از حیوانات تنها گل های گیاه را می خورند و برخی دیگر ساقه ها را می خورند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] برخی از حیوانات تنها گل های گیاه را می خورند و برخی دیگر ساقه ها را می خورند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: any long thin part of a plant that supports another part.
• مترادف: branch, stem
• مترادف: branch, stem
• (3) تعریف: any long thin structure that serves to support something.
• مترادف: stem
• مترادف: stem
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: stalks, stalking, stalked
حالات: stalks, stalking, stalked
• (1) تعریف: to walk in a stiff, arrogant, or threatening manner.
• مترادف: swagger
• مشابه: stamp, stomp, strut, tramp, walk
• مترادف: swagger
• مشابه: stamp, stomp, strut, tramp, walk
- The detective stalked in and fixed the suspect with a threatening look.
[ترجمه گوگل] کارآگاه وارد شد و مظنون را با نگاهی تهدیدآمیز تعمیر کرد
[ترجمه ترگمان] بازرس با حالتی تهدیدآمیز به داخل اتاق رفت و مظنون را نگاه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] بازرس با حالتی تهدیدآمیز به داخل اتاق رفت و مظنون را نگاه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to track and follow a quarry.
• مترادف: track
• مشابه: chase, hunt, prey, prowl, pursue, scent
• مترادف: track
• مشابه: chase, hunt, prey, prowl, pursue, scent
- We filmed the lion as it stalked.
[ترجمه بهار] همچنان که شیر کمین کرده بود از آن فیلم گرفتیم.|
[ترجمه نارون] ما از شیر وقتی که داشت تعقیب میکرد فیلم گرفتیم.|
[ترجمه گوگل] از شیر در حالی که ساقه می زد فیلم گرفتیم[ترجمه ترگمان] همان طور که پیش می رفت، از شیر گرفتیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
• (1) تعریف: to track and follow (a quarry).
• مترادف: track
• مشابه: ambush, chase, dog, follow, hound, hunt, pursue, shadow, tail, trail
• مترادف: track
• مشابه: ambush, chase, dog, follow, hound, hunt, pursue, shadow, tail, trail
- The lion silently stalked its prey.
[ترجمه گوگل] شیر در سکوت شکار خود را دنبال می کرد
[ترجمه ترگمان] شیر در سکوت دنبال طعمه خود می گشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] شیر در سکوت دنبال طعمه خود می گشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He had been stalking his ex-wife for months when she finally called the police.
[ترجمه گوگل] او ماه ها بود که همسر سابقش را تحت تعقیب قرار داده بود که سرانجام او با پلیس تماس گرفت
[ترجمه ترگمان] ماه ها بود که زن سابقش رو تعقیب می کرد وقتی که بالاخره به پلیس زنگ زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ماه ها بود که زن سابقش رو تعقیب می کرد وقتی که بالاخره به پلیس زنگ زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to move through (an area) in, or as if in, search of game.
• مترادف: prowl
• مشابه: hunt, scavenge, search, track, tramp, walk
• مترادف: prowl
• مشابه: hunt, scavenge, search, track, tramp, walk
- The hunters stalked the jungle.
[ترجمه نارون] شکارچیان جنگل را تعقیب کردند.|
[ترجمه گوگل] شکارچیان جنگل را تعقیب کردند[ترجمه ترگمان] شکارچیان به جنگل رفتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: stalkable (adj.), stalkingly (adv.), stalker (n.)
مشتقات: stalkable (adj.), stalkingly (adv.), stalker (n.)
• (1) تعریف: the act or an instance of tracking and following a quarry.
• (2) تعریف: the act or an instance of walking stiffly, arrogantly, or threateningly.
• مترادف: march, swagger
• مترادف: march, swagger