stagger

/ˈstæɡər//ˈstæɡə/

معنی: لنگیدن، تلو تلو خوردن، گیج خوردن، یله رفتن، تردید داشتن، بتناوب کار کردن
معانی دیگر: پیلی پیلی خوردن، سکندری رفتن، ناویدن، گیج گیج خوردن، (مثلا با زدن ضربه) به تلوتلو خوردن انداختن، گیج کردن، (با شگفتی یا وحشت یا اندوه و غیره) کاملا تحت تاثیر قرار دادن، از پا انداختن، (شدیدا) سراسیمه کردن، متناوب کردن، به طور متناوب تنظیم کردن، گاهوار کردن، پستا به پستا کردن، پستایی کردن، متنوع کردن، جورواجور کردن، تردید کردن، (اراده و غیره) سست شدن، (طرز تنظیم ملخ ها و جاسازی بالک های هواپیما) یک در میان کردن، بی ترتیب آراستن، عقب و جلو کار گذاشتن، ضربدری کردن، آرایش یک در میان یا پستایی یا ضربدری

بررسی کلمه

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: staggers, staggering, staggered
(1) تعریف: to walk or stand unsteadily or with a need for support.
مترادف: hobble, limp, lurch, reel, shamble, stumble, teeter
مشابه: falter, flounder, fumble, pitch, shake, totter, wobble

- The injured man staggered across the room.
[ترجمه reza] مرد مجروح در طول اتاق تلوتلو خورد.
|
[ترجمه گوگل] مرد مجروح در سراسر اتاق تلوتلو خورد
[ترجمه ترگمان] مرد آسیب دیده تلوتلو خوران از اتاق گذشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to weaken; falter.
مترادف: falter, reel, sway, waver
مشابه: groan, hesitate, totter, wobble
فعل گذرا ( transitive verb )
(1) تعریف: to cause to sway or stand unsteadily.
مترادف: bowl over, jar, jolt, shake
مشابه: throw, unsettle

(2) تعریف: to shock or stun; astound.
مترادف: astound, bowl over, jolt, reel, shock, stun, stupefy
مشابه: amaze, daze, dumbfound, jar, nonplus, rock, start, throw, unsettle

- His brilliance staggered me.
[ترجمه سید عباس حسینی] استعداد / هوش او مرا مبهوت کرد.
|
[ترجمه گوگل] درخشش او مرا مبهوت کرد
[ترجمه ترگمان] هوش او مرا گیج کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to arrange in regular zigzag rows or patterns.
مشابه: zigzag

(4) تعریف: to schedule or arrange in different time periods.
مترادف: alternate, rotate

- The management staggers the workers' schedules.
[ترجمه گوگل] مدیریت برنامه های کارگران را به هم می زند
[ترجمه ترگمان] مدیریت زمان بندی کارگران را کاهش می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: staggeringly (adv.)
(1) تعریف: the act or process of staggering.
مترادف: lurch, stumble, totter, wobble
مشابه: teeter

(2) تعریف: a staggered order or pattern.
مترادف: zigzag

جمله های نمونه

1. his stagger was noticeable from afar
تلوتلو خوردن او از دور آشکار بود.

2. to stagger employees' vacations
مرخصی کارمندان را پستایی کردن

3. to stagger office hours in order to reduce traffic congestion
برای کاستن از بارترافیک ساعات اداری را با اختلاف تنظیم کردن

4. to stagger the teeth of a saw
دندانه های اره را متناوب کردن

5. After he was attacked, he managed to stagger to the phone and call for help.
[ترجمه محمد حسین قسمتی] بعد از مورد هتم و شتم قرار گرفتن ، تلوتلو خوردن به تلفن رسید و درخواست کمک نمود.
|
[ترجمه گوگل]پس از اینکه به او حمله شد، او توانست با تلنگری به سمت تلفن و کمک تماس بگیرد
[ترجمه ترگمان]بعد از اینکه به او حمله شد، به سرعت به سمت تلفن رفت و کمک خواست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The unexpected blow did not stagger his resolution.
[ترجمه گوگل]ضربه غیرمنتظره تصمیم او را متزلزل نکرد
[ترجمه ترگمان]ضربه نا منتظر تصمیمش را نگرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. I managed to stagger the last few steps.
[ترجمه گوگل]موفق شدم چند قدم آخر را تلو تلو تلو بخورم
[ترجمه ترگمان]موفق شدم چند قدم آخر را به تل و تل و خوران از آنجا دور کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. We seem to stagger from one crisis to the next.
[ترجمه گوگل]به نظر می رسد که ما از یک بحران به بحران دیگر سرگردان هستیم
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسد که از یک بحران به سوی دیگر سکندری می خوریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Truman allowed him to stagger on for nearly another two years.
[ترجمه گوگل]ترومن به او اجازه داد تا نزدیک به دو سال دیگر تلو تلو بخورد
[ترجمه ترگمان]ترومن \"بهش اجازه داد که حدود دو سال دیگه طول بکشه\"
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. He managed to stagger home.
[ترجمه گوگل]او موفق شد به خانه برود
[ترجمه ترگمان]موفق شد تل و تل و خوران به خانه برود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Such a heavy load would stagger an elephant.
[ترجمه گوگل]چنین بار سنگینی یک فیل را تکان می دهد
[ترجمه ترگمان]مثل این بود که یک فیل سنگین را تل و تل و تل و خوران از آنجا بیرون بکشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Outworn institutions were to stagger on until, in some cases, the outworn machines and sluices which they maintained also collapsed.
[ترجمه گوگل]موسسات فرسوده مجبور شدند تا زمانی که در برخی موارد، ماشین‌های فرسوده و دریچه‌هایی که آنها نگهداری می‌کردند، فروریختند
[ترجمه ترگمان]موسسات outworn تا زمانی که در برخی موارد، ماشین های فرسوده و sluices که آن ها حفظ کرده بودند، سقوط کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Parkgoers draw perverse amusement from watching its victims stagger about in a state of vertiginous disorientation, after just one ride.
[ترجمه گوگل]پارک‌بازان از تماشای تلو تلو خوردن قربانیان آن در حالت سردرگمی سرگیجه‌آور، تنها پس از یک بار سواری، لذت می‌برند
[ترجمه ترگمان]و از تماشای قربانیان خود، که پس از یک گردش، دچار سردرگمی می شوند، تفریح می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. At a slightly uneven stagger the coffin set off down the aisle.
[ترجمه گوگل]تابوت با حرکت کمی ناهموار از راهرو به راه افتاد
[ترجمه ترگمان]تابوت را کمی کج و معوج کرد و تابوت را کنار گذاشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The company might stagger from crisis to crisis.
[ترجمه گوگل]این شرکت ممکن است از بحرانی به بحران دیگر سرگردان شود
[ترجمه ترگمان]این شرکت ممکن است از بحران به بحران جلوگیری کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

لنگیدن (فعل)
halt, lag, limp, hobble, clop, stagger

تلو تلو خوردن (فعل)
swing, reel, oscillate, vacillate, stagger, dodder, stumble, wobble, lurch, totter, teeter

گیج خوردن (فعل)
reel, stagger

یله رفتن (فعل)
reel, stagger

تردید داشتن (فعل)
vacillate, stagger, scruple

بتناوب کار کردن (فعل)
stagger

تخصصی

[عمران و معماری] نامتقابل
[زمین شناسی] نامتقابل، متناوب، شطرنجی

انگلیسی به انگلیسی

• reeling or tottering movement; staggered arrangement, zigzag formation
totter, waver, sway, wobble; astound, overwhelm; arrange in a zigzag pattern; arrange in a series of alternating intervals, schedule in different time periods
if you stagger, you walk very unsteadily, for example because you are ill.
if something staggers you, it surprises you very much.
if things such as people's holidays or hours of work are staggered, they are arranged so that they do not all happen at the same time.

پیشنهاد کاربران

When something surprises or confuses you, you can say it staggers you.
چیزی که کسی را غافلگیر یا گیج می کند.
می توانید بگویید که شما را متحیّر می کند.
مثال؛
The amount of work he accomplished in a day staggers me.
...
[مشاهده متن کامل]

In a shocking turn of events, someone might exclaim, “I am staggered by the news. ”
A person might say, “The complexity of this problem staggers my mind. ”

سراسیمه
[Verb]
if things such as people's holidays or hours of work are staggered, they are arranged so that they do not all happen at the same time
[Noun]
SYN
▪️ abrupt change
▪️ unsteady move
...
[مشاهده متن کامل]

▪️ zigzag pattern
:SYN
lurch
How could you improve the traffic problems in your area?
One way to improve traffic problems in my area could be to invest in public transportation and alternative modes of transportation, such as bike lanes or pedestrian paths. Another solution could be to stagger work or school hours to reduce the amount of traffic during peak times

به سختی راه رفتن
دو تا یکی کردن، یکی در میان کردن
جلو وعقب گذاشتن پاها
یکه خورد
سکندری خوردن
متناوبی، زیگراگی
راه رفتن درحالت عدم تعادل ( نمونه ش کسی که مسته )
تحت تاثیرقرار دادن و شوکه کردن
تلوتلو خوردن ، تلوتلو راه رفتن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)

بپرس