squabble

/ˈskwɑːbl̩//ˈskwɒbl̩/

معنی: ستیزه، داد و بیداد، بحث، نزا مختصر، جرو و بحث کردن، ستیزه کردن
معانی دیگر: یکی به دو کردن، کلنجار رفتن، (سر چیزهای کوچک) مشاجره کردن، (با هم) در افتادن، مشاجره، گفتگوی تند، جرو وبحک کردن

بررسی کلمه

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: squabbles, squabbling, squabbled
• : تعریف: to quarrel over trivial matters; bicker.
مترادف: bicker
مشابه: altercate, argue, brawl, dispute, fight, quarrel, spar, spat, wrangle

- We could hear them squabbling again, but these arguments were never too serious and seldom lasted very long.
[ترجمه شان] ما می توانستیم دوباره ( صدای ) دادو بیدادکردن آن ها را بشنویم، اما مشاجره هایشان هرگز خیلی جدی نبود، و به ندرت به درازا می کشید.
|
[ترجمه گوگل] می‌توانستیم دوباره دعوای آنها را بشنویم، اما این مشاجرات هرگز خیلی جدی نبودند و به ندرت طولانی می‌شدند
[ترجمه ترگمان] ما می توانستیم صدای کش مکش آن ها را بشنویم، اما این استدلال هرگز جدی نبود و به ندرت به طول انجامید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• : تعریف: a noisy quarrel over trivial matters.
مترادف: bicker, tiff
مشابه: fuss, miff, skirmish, word

جمله های نمونه

1. Mother is devoted to Dad although they squabble all the time.
[ترجمه گوگل]مادر به پدر وفادار است، اگرچه آنها همیشه دعوا می کنند
[ترجمه ترگمان]مادر همیشه به پدر علاقه دارد، هر چند که همیشه با هم جر و بحث می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. Polly and Susie were having a squabble about who was going to hold the dog's lead.
[ترجمه گوگل]پولی و سوزی در حال دعوا بودند که چه کسی قرار است هدایت سگ را در دست بگیرد
[ترجمه ترگمان]جان پولی و سوزی جر و بحث می کردند که چه کسی می خواهد سرب را نگه دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. He always likes to squabble with others about petty matters.
[ترجمه گوگل]او همیشه دوست دارد در مورد مسائل جزئی با دیگران دعوا کند
[ترجمه ترگمان]اون همیشه دوست داره با دیگران در مورد مسائل جزیی بحث کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. The Universes squabble over him - Here a bone, there a rag.
[ترجمه گوگل]کیهان ها بر سر او دعوا می کنند - اینجا یک استخوان، آنجا یک پارچه
[ترجمه ترگمان]این جر و بحث روی اون - اینجا یه استخون هست، یه تیکه پارچه -
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. At a third, two little boys squabble over the telephone, which has been unplugged.
[ترجمه گوگل]در یک سوم، دو پسر کوچک بر سر تلفن که از پریز برق جدا شده است با هم دعوا می کنند
[ترجمه ترگمان]در یک سوم، دو بچه کوچک که از پشت تلفن حرف می زنند، که از برق کشیده شده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. What began as a squabble has polarised into a national debate.
[ترجمه گوگل]آنچه به عنوان یک نزاع آغاز شد به یک بحث ملی تبدیل شد
[ترجمه ترگمان]چیزی که به عنوان یک squabble آغاز شد، به یک بحث ملی تقسیم شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The kids always squabble about who should do the dishes.
[ترجمه گوگل]بچه ها همیشه دعوا می کنند که چه کسی باید ظرف ها را بشویید
[ترجمه ترگمان]بچه ها همیشه در مورد اینکه چه کسی باید این غذاها را انجام دهد دعوا می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. No part of the squabble is more controversial than its scientific underpinning.
[ترجمه گوگل]هیچ بخشی از این دعوا به اندازه پشتوانه علمی آن بحث انگیز نیست
[ترجمه ترگمان]هیچ بخشی از مشاجره بیش از زیربنای علمی آن نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Besides, the invariable squabble for money on Saturday nights had begun to weary her unspeakably.
[ترجمه گوگل]علاوه بر این، کشمکش‌های غیرقابل تغییر برای پول در شب‌های شنبه او را به طرز غیرقابل توصیفی خسته کرده بود
[ترجمه ترگمان]از آن گذشته، جدال دائمی برای پول در شب های شنبه، او را سخت خسته کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The bribery scandal sparked a squabble between radicals and moderates in the parliament.
[ترجمه گوگل]رسوایی رشوه جرقه زد و بند میان رادیکال ها و میانه روها در مجلس شد
[ترجمه ترگمان]رسوایی رشوه خواری باعث ایجاد squabble بین تندروها و میانه روها در پارلمان شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Government departments should squabble a little less over trifles.
[ترجمه گوگل]ادارات دولتی باید کمی کمتر بر سر مسائل جزئی دعوا کنند
[ترجمه ترگمان]قسمت های دولت هم باید کمی با جزئیات بحث کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The small gift will smooth over the squabble between the husband and wife.
[ترجمه گوگل]این هدیه کوچک اختلافات بین زن و شوهر را برطرف می کند
[ترجمه ترگمان]این هدیه کوچک بر the بین زن و شوهر غلبه می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Babbitt did not often squabble with his employees.
[ترجمه گوگل]بابیت اغلب با کارمندانش دعوا نمی کرد
[ترجمه ترگمان]به بیت اغلب با کارکنان خود کلنجار نمی رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Then there was a squabble on the landing.
[ترجمه گوگل]سپس در فرود دعوا شد
[ترجمه ترگمان] بعد یه جر و بحث روی پاگرد بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

ستیزه (اسم)
quarrel, conflict, melee, strife, dispute, contention, squabble, altercation, controversy, disputation

داد و بیداد (اسم)
uproar, riot, squabble, hubbub, broil, bawl, rampage, scrimmage, wrangle, hobble, jangle, free-for-all, vociferance, vociferation

بحث (اسم)
squabble, wrangle

نزا مختصر (اسم)
squabble

جرو و بحث کردن (فعل)
squabble

ستیزه کردن (فعل)
quarrel, contend, contest, altercate, squabble, bicker, violate, keep a stiff upper lip

انگلیسی به انگلیسی

• minor fight, petty dispute, trivial argument
quarrel, bicker over something of little value
when people squabble, they quarrel about something unimportant. verb here but can also be used as a count noun. e.g. ...squabbles between the children.

پیشنهاد کاربران

داد سخن دادن ( کنایی )
جر و بحث مختصر بر سر مسائل بی فایده
۱. کلنجار رفتن. یکی به دو کردن ۲. کلنجار. داد و بیداد
مثال:
a squabble of long standing
یک داد و بیداد طولانی مدت
کلنجار رفتن
قیل و قال کردن
مشاجرات روی چیزهای بی ارزش
فقط همون �یکی به دو کردن� درسته، به ترجمه اش نگاه کنید:
an argument over something that is not important:
از این کلمه معنای ستیزه یا دعوا برنمیاد
درگیری لفظی
noisy argument over something unimportant.
یکی به دو کردن
داد و بیداد کردن
جر و بحث کردن
دعوا کردن

بپرس