اسم ( noun )
حالات: spies
حالات: spies
• (1) تعریف: a person employed by a nation's government to secretly observe and gather information about another nation's activities, plans, defenses, and the like.
• مشابه: operative
• مشابه: operative
- When the spy was arrested, he was in possession of top-secret documents.
[ترجمه گوگل] زمانی که جاسوس دستگیر شد، اسناد فوق سری در اختیار داشت
[ترجمه ترگمان] وقتی که جاسوس دستگیر شد اون اسناد سری اسناد محرمانه رو در اختیار داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] وقتی که جاسوس دستگیر شد اون اسناد سری اسناد محرمانه رو در اختیار داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: a person who secretly observes and gathers information about others, sometimes for pay.
• مشابه: operative
• مشابه: operative
- The mobster sent out one of his spies to keep tabs on the woman.
[ترجمه گوگل] اوباش یکی از جاسوسان خود را فرستاد تا زن را زیر نظر بگیرد
[ترجمه ترگمان] رئیس مافیا، یکی از جاسوس های اون رو فرستاد تا مراقب اون زن باشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] رئیس مافیا، یکی از جاسوس های اون رو فرستاد تا مراقب اون زن باشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: spies, spying, spied
حالات: spies, spying, spied
• (1) تعریف: to observe secretly and carefully, usu. for hostile reasons or out of suspicion of wrongdoing (usu. fol. by on or upon).
- She hired a detective to spy on her husband.
[ترجمه زیبا خدیوی] او یک کاراگاه استخدام کرد تا جاسوسی شوهرش را بکند .|
[ترجمه گوگل] او یک کارآگاه استخدام کرد تا از شوهرش جاسوسی کند[ترجمه ترگمان] اون یه کارآگاه رو استخدام کرد که روی شوهرش جاسوسی کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to be employed and active as a spy.
- He spied for the government for twenty years.
[ترجمه گوگل] او بیست سال برای دولت جاسوسی کرد
[ترجمه ترگمان] او بیست سال بود که برای دولت جاسوسی می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او بیست سال بود که برای دولت جاسوسی می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to look for or investigate something.
- As a botanist, she spies into nature's secrets.
[ترجمه گوگل] او به عنوان یک گیاه شناس، از اسرار طبیعت جاسوسی می کند
[ترجمه ترگمان] به عنوان یه متخصص گیاه شناسی اون به رازهای طبیعت نفوذ میکنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] به عنوان یه متخصص گیاه شناسی اون به رازهای طبیعت نفوذ میکنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
• : تعریف: to discover or catch sight of; espy.
- She spied a strange object under the bed.
[ترجمه گوگل] او یک شی عجیب را زیر تخت جاسوسی کرد
[ترجمه ترگمان] زیر تخت یک شی بیگانه را دید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] زیر تخت یک شی بیگانه را دید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The captain spied a ship just on the horizon.
[ترجمه گوگل] ناخدا یک کشتی را در افق جاسوسی کرد
[ترجمه ترگمان] ناخدا در حال کمین کردن کشتی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ناخدا در حال کمین کردن کشتی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- From the tower, we spied an eagle soaring overhead.
[ترجمه گوگل] از برج، عقابی را که بالای سرش اوج میگرفت، جاسوسی کردیم
[ترجمه ترگمان] از برج دیدیم که یک عقاب در بالای سرشان پرواز می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] از برج دیدیم که یک عقاب در بالای سرشان پرواز می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید