sprayed


معنی: افشانده

جمله های نمونه

1. children sprayed slogans on the wall
بچه ها با افشانه روی دیوار شعار نوشتند.

2. she sprayed a mist of perfume on her hair
افشانه ای از عطر را به سر خود پاشید.

مترادف ها

افشانده (صفت)
besprent, sprayed, diffuse

انگلیسی به انگلیسی

• spattered or coated with droplets of a liquid

پیشنهاد کاربران

بپرس