صفت ( adjective )
• (1) تعریف: having a misguided sense that one is entitled to have one's desires and wishes gratified, resulting from overly indulgent treatment by parents or others.
• متضاد: unspoiled
• متضاد: unspoiled
- The parents granted the child's every wish, so it was no surprise that he became intensely spoiled.
[ترجمه گوگل] والدین هر آرزوی کودک را برآورده کردند، بنابراین تعجبی نداشت که او به شدت لوس شد
[ترجمه ترگمان] والدین همه آرزوی کودک را برآورده کردند، بنابراین تعجبی نداشت که او به شدت لوس شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] والدین همه آرزوی کودک را برآورده کردند، بنابراین تعجبی نداشت که او به شدت لوس شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: being accustomed to a favorable situation and therefore being unable, or potentially unable, to adjust easily to a less favorable situation.
- We got very spoiled when we had our own car, so we don't like to take the bus now.
[ترجمه Ramin] ( موقعی که ) وقتی که ماشین خودمون رو داشتیم خیلی بد عادت شدیم، جوری که دیگه حالا دوست نداریم سوار اتوبوس بشیم|
[ترجمه neda] وقتی ماشین شخصی داشتیم خیلی بد عادت شده بودیم بنابراین حالا دوست نداریم سوار اتوبوس شویم.|
[ترجمه گوگل] وقتی ماشین خودمان را داشتیم خیلی خراب شدیم، بنابراین دوست نداریم الان سوار اتوبوس شویم[ترجمه ترگمان] وقتی ماشین خودمون رو داشتیم خیلی خراب شدیم، پس دیگه دوست نداریم سوار اتوبوس بشیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید