فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: splits, splitting, split
حالات: splits, splitting, split
• (1) تعریف: to divide (logs, rocks, or the like) sharply, esp. lengthwise or in layers.
• مترادف: chop, cleave, cut
• مشابه: bisect, crack, dissever, divide, hew, rive, slit, wedge
• مترادف: chop, cleave, cut
• مشابه: bisect, crack, dissever, divide, hew, rive, slit, wedge
- He's splitting logs for the fire.
[ترجمه فریبا] او دارد کنده ها را برای آتش جدا میکند.|
[ترجمه اصغر عابدی] او برای آتش الوارها را تکه تکه میکند|
[ترجمه گوگل] او برای آتش کنده می کند[ترجمه ترگمان] هیزم را برای آتش خالی می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to break up or separate by, or as though by, force; tear apart; rend.
• مترادف: break, rend
• مشابه: burst, cleave, divide, fracture, rift, rip, rive, rupture, separate, sever, tear
• مترادف: break, rend
• مشابه: burst, cleave, divide, fracture, rift, rip, rive, rupture, separate, sever, tear
- Physicists split atoms.
[ترجمه گوگل] فیزیکدانان اتم ها را شکافتند
[ترجمه ترگمان] Physicists اتم ها را تقسیم می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] Physicists اتم ها را تقسیم می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He split a seam.
[ترجمه گوگل] یک درز شکافت
[ترجمه ترگمان] یک شکاف را از هم جدا کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] یک شکاف را از هم جدا کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The affair split their marriage.
[ترجمه مهندس بنایی] خیانت ازدواج آنان را به جدایی کشاند|
[ترجمه هادی] خیانت ازدواج آنها را از هم گسست.|
[ترجمه گوگل] این رابطه باعث تقسیم ازدواج آنها شد[ترجمه ترگمان] این کار ازدواجشان را از هم جدا کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to divide into shares (often fol. by up).
• مترادف: divide, divvy, share
• مشابه: allocate, allot, apportion, cut, distribute, mete, parcel, partition
• مترادف: divide, divvy, share
• مشابه: allocate, allot, apportion, cut, distribute, mete, parcel, partition
- Let's split up the pie.
[ترجمه گوگل] بیایید پای را تقسیم کنیم
[ترجمه ترگمان] بیا کیک رو تقسیم کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] بیا کیک رو تقسیم کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The robbers split the money between them.
[ترجمه Aydin] دزدان پول را بین خودشان تقسیم کردند|
[ترجمه گوگل] سارقان پول را بین آنها تقسیم کردند[ترجمه ترگمان] دزدها پول ها را بین آن ها تقسیم کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to divide or separate into different groups, factions, or the like.
• مترادف: divide
• متضاد: ally, unite
• مشابه: break, estrange, fracture, rupture, separate, sunder
• مترادف: divide
• متضاد: ally, unite
• مشابه: break, estrange, fracture, rupture, separate, sunder
- The sheriff split the posse, sending some men north and others west.
[ترجمه گوگل] کلانتر توپ را شکافت و عده ای را به شمال و برخی دیگر را به غرب فرستاد
[ترجمه ترگمان] کلانتر گروه را تقسیم کرد و چند نفر را به شمال و دیگران فرستاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] کلانتر گروه را تقسیم کرد و چند نفر را به شمال و دیگران فرستاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: to separate parts of.
• مترادف: divide, separate
• متضاد: merge
• مشابه: break, disconnect, disjoin, dissever, part, wedge
• مترادف: divide, separate
• متضاد: merge
• مشابه: break, disconnect, disjoin, dissever, part, wedge
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• (1) تعریف: to divide, break up or off, or separate.
• مترادف: divide, separate
• مشابه: bifurcate, bisect, break, cleave, dissever, fork, fracture, part, rip
• مترادف: divide, separate
• مشابه: bifurcate, bisect, break, cleave, dissever, fork, fracture, part, rip
- The road splits here.
[ترجمه گوگل] جاده اینجا شکافته می شود
[ترجمه ترگمان] جاده از هم جدا می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] جاده از هم جدا می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- My fingernail has split.
[ترجمه گوگل] ناخن دستم شکافت
[ترجمه ترگمان] ناخن هام از هم جدا شدن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ناخن هام از هم جدا شدن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The rock split into fragments.
[ترجمه گوگل] صخره به قطعات تقسیم شد
[ترجمه ترگمان] سنگ ها از هم جدا می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] سنگ ها از هم جدا می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to rupture or become disunited, as from internal pressure or disagreement.
• مترادف: break, burst, divide, rupture, separate
• مشابه: bust, dissever, fracture
• مترادف: break, burst, divide, rupture, separate
• مشابه: bust, dissever, fracture
- The package split open.
- The group split into factions.
[ترجمه گوگل] این گروه به دو دسته تقسیم شد
[ترجمه ترگمان] گروه به دسته تقسیم شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] گروه به دسته تقسیم شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to divide and share something.
• مترادف: divvy
• مشابه: cut, divide, share
• مترادف: divvy
• مشابه: cut, divide, share
• (4) تعریف: (slang) to leave; depart.
• مترادف: leave, shove off, vanish
• مشابه: bundle, depart, exit, go, hie, mosey, skedaddle
• مترادف: leave, shove off, vanish
• مشابه: bundle, depart, exit, go, hie, mosey, skedaddle
اسم ( noun )
• (1) تعریف: the act, product, or result of splitting.
• مترادف: break, crack, divide, rupture
• متضاد: merger
• مشابه: cleft, rent, rip
• مترادف: break, crack, divide, rupture
• متضاد: merger
• مشابه: cleft, rent, rip
• (2) تعریف: a breach between two or more people.
• مترادف: breach, breakup, rupture
• مشابه: break, division, divorce, rent, rift
• مترادف: breach, breakup, rupture
• مشابه: break, division, divorce, rent, rift
• (3) تعریف: a share.
• مترادف: lot, share
• مترادف: lot, share
- her split of the profits
[ترجمه گوگل] تقسیم سود او
[ترجمه ترگمان] سهم او از سود حاصل می شود،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] سهم او از سود حاصل می شود،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: a bottle of a beverage such as wine that is half the usual size.
• (5) تعریف: (sometimes pl.) a gymnastic feat in which the legs are extended in opposite directions at right angles to the torso as the body sinks to the ground.
صفت ( adjective )
• (1) تعریف: that has been split, burst, broken up, or the like.
• مترادف: cleft, rent, riven, torn
• مشابه: asunder, bisected, broken, burst, cracked, shattered
• مترادف: cleft, rent, riven, torn
• مشابه: asunder, bisected, broken, burst, cracked, shattered
• (2) تعریف: separated, divided, or disunited.
• مترادف: detached, divided, separated
• متضاد: adherent
• مشابه: asunder, cleft, dissevered, disunited, divorced, dual, separate, twofold
• مترادف: detached, divided, separated
• متضاد: adherent
• مشابه: asunder, cleft, dissevered, disunited, divorced, dual, separate, twofold