splintered

جمله های نمونه

1. splintered wood
چوب تراشه شده

2. disagreements and rivalries splintered the party into several hostile groups
عدم توافق و رقابت موجب شد که حزب به چندین دسته ی متخاصم تقسیم شود.

انگلیسی به انگلیسی

• broken into small slender fragments, fragmented, split into pieces; divided, separated

پیشنهاد کاربران

بپرس