فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: spits, spitting, spat
حالات: spits, spitting, spat
• (1) تعریف: to eject saliva or phlegm forcibly from the mouth; expectorate.
• (2) تعریف: to make a spitting or sputtering sound.
- The cat spat at the intruder.
[ترجمه DiDo] گربه به مزاحم تف کرد|
[ترجمه گوگل] گربه به طرف مزاحم تف کرد[ترجمه ترگمان] گربه به زور تف کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- a fire that sizzles and spits
[ترجمه حوریه] آتشی که جلز ولز می کند و زبانه میکشد|
[ترجمه گوگل] آتشی که می سوزد و تف می کند[ترجمه ترگمان] آتشی که جلز و ولز می کند و تف می کند،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
• (1) تعریف: to eject forcibly from the mouth (often fol. by out).
• (2) تعریف: to utter as though by forcibly ejecting.
- She spat an angry answer.
[ترجمه سارا] او یک جواب عصبانی را گفت|
[ترجمه گوگل] او با عصبانیت پاسخی به دهان داد[ترجمه ترگمان] او یک جواب عصبانی را تف کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to eject or emit as though by spitting.
• مشابه: spout
• مشابه: spout
- The engine is spitting oil.
[ترجمه یاور] موتور روغن پس میدهد. روغن ریزی دارد|
[ترجمه گوگل] موتور روغن می ریزد[ترجمه ترگمان] موتور تف می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• (1) تعریف: saliva, esp. when ejected or drooled from the mouth; spittle.
• (2) تعریف: the act of ejecting saliva.
اسم ( noun )
• (1) تعریف: a thin, pointed rod on which meat is impaled and rotated while broiling or roasting.
• مشابه: broach
• مشابه: broach
• (2) تعریف: a narrow, pointed projection of land into a body of water.
• مشابه: cape, point
• مشابه: cape, point
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: spits, spitting, spitted
حالات: spits, spitting, spitted
• : تعریف: to impale on a spit.