sphere

/sˈfɪr//sfɪə/

معنی: قلمرو، رشته، دایره، کره، فلک، گردون، جسم کروی، حدود فعالیت، دایره معلومات، محیط، حوزه، گوی، احاطه کردن، بصورت کره دراوردن
معانی دیگر: هر چیز کروی: گوی، گردله، گردک، توپ، پرهون، سپهر، (نجوم قدیم) مدار اجرام سماوی به دور زمین، گنبد آسمان، گستره، محدوده، منطقه، جرگه، زمره، گروه، جماعت، مجمع، ستاره، سیاره، جرم سماوی، (قدیمی - شاعرانه) در میان ستارگان قرار دادن، رفعت بخشیدن، کروی کردن، گرد کردن، (قدیمی - شاعرانه) در کره قرار دادن، با کره احاطه کردن، محاط کردن، مرتبه، بصورت کره دراوردن
sphere_
پسوند: کره، سپهر، آسمان

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: a round, three-dimensional geometric figure in which every point on the surface is an equal distance from the center.

- How do you find the volume of a sphere?
[ترجمه گوگل] چگونه حجم یک کره را پیدا می کنید؟
[ترجمه ترگمان] چگونه حجم یک کره را پیدا می کنید؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The shape of the Earth is nearly the shape of a sphere.
[ترجمه طیطا بسیطا] زمین تقریباً به شکل کره است.
|
[ترجمه گوگل] شکل زمین تقریباً به شکل یک کره است
[ترجمه ترگمان] شکل زمین نزدیک به شکل کره است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: any body or object that has a shape that resembles this.
مترادف: ball, globe, orb
مشابه: round

- He swung the bat and sent the sphere flying over the fence.
[ترجمه گوگل] او خفاش را تاب داد و کره را بر فراز حصار به پرواز درآورد
[ترجمه ترگمان] چوب بیس بال را تاب داد و گوی را از روی نرده ها به پرواز درآورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: a heavenly body, such as a planet or star.
مشابه: globe, world

- On a clear night, we can often see the sphere that is Venus.
[ترجمه گوگل] در یک شب صاف، اغلب می توانیم کره ای را که زهره است، ببینیم
[ترجمه ترگمان] در شب روشن، ما اغلب می توانیم کره را که ونوس است ببینیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: a field, area, or domain that someone or something occupies or in which someone has knowledge, influence, or the like.
مترادف: area, class, domain, field, orbit, rank
مشابه: arena, circle, metier, realm, region, scene

- Their social sphere included struggling writers, artists, and musicians.
[ترجمه گوگل] حوزه اجتماعی آنها شامل نویسندگان، هنرمندان و موسیقیدانان مبارز بود
[ترجمه ترگمان] حوزه اجتماعی آن ها شامل نویسندگان، هنرمندان و نوازندگان بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Making speeches is not within my sphere of competence.
[ترجمه گوگل] سخنرانی در حیطه صلاحیت من نیست
[ترجمه ترگمان] سخنرانی کردن در حوزه صلاحیت من نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: spheres, sphering, sphered
(1) تعریف: to form into a sphere.
مترادف: ball, round
مشابه: orb, roll

(2) تعریف: to put or encompass in, or as if in, a sphere.
مشابه: circumscribe, encompass
پسوند ( suffix )
(1) تعریف: something related to or resembling a sphere.

- bathysphere
[ترجمه گوگل] باتیسفر
[ترجمه ترگمان]
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- hemisphere
[ترجمه گوگل] نیمکره
[ترجمه ترگمان] نیم کره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: an atmospheric layer surrounding the earth, another planet, or a star.

- troposphere
[ترجمه گوگل] تروپوسفر
[ترجمه ترگمان]
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. japan's sphere of influence
قلمرو نفوذ ژاپن

2. in the sphere of mundane affairs
در محدوده ی امور دنیوی

3. it is outside the sphere of her authority
از حوزه ی اختیارات او خارج است.

4. the earth is not a perfect sphere
زمین کاملا کروی نیست.

5. The Earth is not a perfect sphere.
[ترجمه گوگل]زمین یک کره کامل نیست
[ترجمه ترگمان]زمین یک کره کامل نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. He rounded the clay into a sphere.
[ترجمه گوگل]او خاک رس را به شکل یک کره گرد کرد
[ترجمه ترگمان]او خاک رس را به کره تبدیل کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. This area was formerly within the sphere of influence of the US.
[ترجمه گوگل]این منطقه قبلا در حوزه نفوذ آمریکا بود
[ترجمه ترگمان]این منطقه قبلا در حوزه نفوذ ایالات متحده قرار داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Her sphere of interests is very limited.
[ترجمه گوگل]حوزه علایق او بسیار محدود است
[ترجمه ترگمان]حوزه منافع او بسیار محدود است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The matter is outside my sphere of responsibility.
[ترجمه گوگل]موضوع خارج از حیطه مسئولیت من است
[ترجمه ترگمان]موضوع خارج از حوزه مسئولیت من است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. It took him completely out of his sphere.
[ترجمه گوگل]او را به طور کامل از حوزه خود خارج کرد
[ترجمه ترگمان]این کار او را کام لا از گوی خود بیرون کشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The earth is an oblate sphere.
[ترجمه گوگل]زمین یک کره مایل است
[ترجمه ترگمان]زمین یک کره oblate است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Some scientists relegate parapsychology to the sphere of quackery.
[ترجمه گوگل]برخی از دانشمندان فراروانشناسی را به حوزه خیانتکاری تنزل می دهند
[ترجمه ترگمان]برخی از دانشمندان فراروانشناسی را به حوزه quackery ارسال کرده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. A sphere is a solid figure.
[ترجمه گوگل]کره یک شکل جامد است
[ترجمه ترگمان]یک کره، یک شکل محکم است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The gains to be made in the political sphere are, as Chapter S will show, more ambiguous and contradictory.
[ترجمه گوگل]دستاوردهایی که در حوزه سیاسی حاصل می شود، همانطور که فصل S نشان خواهد داد، مبهم تر و متناقض تر است
[ترجمه ترگمان]همانطور که فصل S نشان می دهد، منافعی که در حوزه سیاسی ایجاد می شود مبهم و متناقض است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

قلمرو (اسم)
region, dominion, circle, sphere, domain, scope, zone, bourn, territory, bourne, orbit, regality, milieu

رشته (اسم)
tract, connection, field, sequence, string, sphere, chain, branch, suite, system, series, line, rank, clue, strand, thread, fiber, filament, catena, tissue, ligature

دایره (اسم)
section, field, rhomb, circle, sphere, domain, roundel, department, tambourine, bureau, disk, disc, compass, rondel

کره (اسم)
butter, globe, sphere, butterfat

فلک (اسم)
destiny, welkin, fate, heaven, sphere, sky, doom, firmament, felucca

گردون (اسم)
heaven, sphere

جسم کروی (اسم)
sphere, orb

حدود فعالیت (اسم)
sphere, orbit

دایره معلومات (اسم)
sphere

محیط (اسم)
ambiance, environment, surroundings, setting, perimeter, circumference, ambience, sphere, periphery, entourage, circuit, milieu

حوزه (اسم)
extent, range, circle, area, ambit, sphere, domain, realm, scope, precinct, apanage, appanage, zone, district, department, compass

گوی (اسم)
globe, sphere, ball, orb, clue, clew, rundle

احاطه کردن (فعل)
envelop, circle, ring, sphere, skirt, beset, hoop, orb, hedge, encircle, beleaguer, hem, corral, encompass, girdle, environ, pale, cincture, circuit, clip, whelm, ensphere, impale, insphere, laager

بصورت کره دراوردن (فعل)
sphere

تخصصی

[شیمی] کره
[برق و الکترونیک] کره
[نساجی] کُره
[ریاضیات] کره، گوی، سپهر
[آمار] کُره

انگلیسی به انگلیسی

• round three-dimensional geometric figure whose surface is at all points equidistant from the center; ball, globe, orb; heavens, sky; celestial body, planet; domain, realm, area
a sphere is a round three-dimensional shape like a ball.
a sphere of activity or interest is a particular area of it.
a sphere can also be a group of people who are similar in social status or who have the same interests.
a country's sphere of influence is an area of the world where it is the dominant power and where it can affect events and development.

پیشنهاد کاربران

حوزه
sphere ( n ) ( sfɪr ) =a solid figure that is completely round, with every point on its surface at an equal distance from the center
sphere
sphere ( in nouns ) =a region that surrounds a planet, especially the earth, e. g. atmosphere
sphere
مخ پزشکی
( sphere ) =کُره، در پهلوی برابرش هست ( spihr ) :سْپیهْر، گوی، پادَک ( ف. پ ) .
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : _
✅️ اسم ( noun ) : sphere / sphericity / spherule
✅️ صفت ( adjective ) : spherical ( spheric ) / spheral
✅️ قید ( adverb ) : spherically
ساحت
اشکال هندسی:
circle = دایره
ellipse = بیضی
square = مربع
rectangle = مستطیل
rectangular prism / cuboid = مکعب مستطیل
triangle = مثلث
right triangle / right - angled triangle = مثلث قائم الزاویه
...
[مشاهده متن کامل]

scalene triangle = مثلث مختلف الاضلاع
isosceles triangle = مثلث متساوی الساقین
equilateral triangle = مثلث متساوی الاضلاع
rhombus = لوزی
parallelogram = متوازی الاضلاع
trapezium / trapezoid = ذوزنقه
cube = مکعب
cone = مخروط
cylinder = استوانه
prism = منشور
pyramid = هرم
sphere = کُره
polygon = چند ضلعی
regular polygon = چند ضلعی منتظم
pentagon = پنج ضلعی
hexagon = شش ضلعی
heptagon = هفت ضلعی
octagon = هشت ضلعی
nonagon = نه ضلعی
decagon = ده ضلعی

in intellectual and emotional spheres
در فضای ذهنی و هیجانی ( متن روانشناسی )
بادکنک
قلمرو
حیطه
حوزه - گستره - گروه - جرگه
کره - گوی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٣)

بپرس