فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: spells, spelling, spelled, spelt
عبارات: spell out
حالات: spells, spelling, spelled, spelt
عبارات: spell out
• (1) تعریف: to name or write the letters of (a word) in order.
• (2) تعریف: to form (a word), as letters in order.
- C-A-T spells "cat."
[ترجمه محمود] C - A - T تلفظ "گربه" است.|
[ترجمه Narges-] C - AT املای گربه است|
[ترجمه شان] {واژه}"گربه"، چنین هجی می شود C - A - T|
[ترجمه گوگل] C-A-T املای "گربه"[ترجمه ترگمان] ج - یک \"گربه\"
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to mean or amount to.
- Wealth does not spell happiness.
[ترجمه Omid] ثروت خوشبختی را به بار نمی آوره|
[ترجمه میترا] ثروت به معنی خوشحالی نیست|
[ترجمه گوگل] ثروت، خوشبختی را بیان نمی کند[ترجمه ترگمان] ثروت، خوشبختی را جادو نمی کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: spellable (adj.)
مشتقات: spellable (adj.)
• : تعریف: to form a word or words by naming or writing the letters in order, often in a specified manner.
- She spells perfectly.
[ترجمه شان] او ( واژگان ) را درست ( کامل ) هحی می کند.|
[ترجمه گوگل] او کاملاً املا می کند[ترجمه ترگمان] اون کاملا افسون ها رو اجرا می کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: spell-like (adj.)
مشتقات: spell-like (adj.)
• (1) تعریف: a word, phrase, or the like used to bewitch or enchant; charm; incantation.
• مترادف: charm, enchantment, incantation
• مشابه: hex, invocation, magic, sorcery, voodoo
• مترادف: charm, enchantment, incantation
• مشابه: hex, invocation, magic, sorcery, voodoo
• (2) تعریف: an enchanted or hypnotized condition.
• مترادف: bewitchment, enchantment
• مشابه: possession, thrall, trance
• مترادف: bewitchment, enchantment
• مشابه: possession, thrall, trance
• (3) تعریف: any irresistible attraction or influence; fascination.
• مترادف: magic
• مشابه: allure, attraction, charm, enchantment, fascination, influence, magnetism, pull
• مترادف: magic
• مشابه: allure, attraction, charm, enchantment, fascination, influence, magnetism, pull
- She was caught by the spell of the theater.
[ترجمه گوگل] او گرفتار طلسم تئاتر شد
[ترجمه ترگمان] او توسط افسون تئاتر دستگیر شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او توسط افسون تئاتر دستگیر شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• (1) تعریف: a brief, undefined period or interval of time.
• مترادف: snatch, space, time, while
• مشابه: bit, period, stretch
• مترادف: snatch, space, time, while
• مشابه: bit, period, stretch
- Let's rest a spell.
[ترجمه کتایون نوشاد] بیا یکم استراحت کنیم|
[ترجمه گوگل] بیایید یک طلسم استراحت کنیم[ترجمه ترگمان] بذار یه افسون استراحت کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: a period during which similar events or experiences occur, or during which a specified mood or atmosphere prevails.
• مشابه: attack, bout, dose, interval, mood, period, run, stretch, term, time
• مشابه: attack, bout, dose, interval, mood, period, run, stretch, term, time
- a rainy spell
- a happy spell
- a spell of indigestion
[ترجمه گوگل] یک طلسم سوء هاضمه
[ترجمه ترگمان] سو هاضمه از سو هاضمه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] سو هاضمه از سو هاضمه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: a period of work or other activity; shift.
• مشابه: hitch, shift, stint, tenure, term, turn
• مشابه: hitch, shift, stint, tenure, term, turn
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: spells, spelling, spelled
حالات: spells, spelling, spelled
• : تعریف: to take the place of for a time; relieve.
• مترادف: relieve
• مشابه: replace
• مترادف: relieve
• مشابه: replace
- The children spelled each other watching over their dying parent.
[ترجمه گوگل] بچه ها در حال مواظب پدر و مادرشان که در حال مرگ بودند، یکدیگر را املا می کردند
[ترجمه ترگمان] بچه ها یکدیگر را با دقت نگاه می کردند و از پدر و مادرشان مراقبت می کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] بچه ها یکدیگر را با دقت نگاه می کردند و از پدر و مادرشان مراقبت می کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید