spell

/ˈspel//spel/

معنی: حمله، دوره، طلسم، افسون، جادو، جذابیت، پی بردن به، هجی کردن، املاء کردن، درست نوشتن، دل کسی را بردن، طلسم کردن
معانی دیگر: ورد، پنام، چشم آرو، سحر، جادو شدگی، خلسه، اغما، (درست) املا کردن، دریافتن، کشف کردن، پی بردن، فهمیدن، معنی دادن، رساندن، حاکی بودن، به بار آوردن، منتج شدن به، (با اشکال) خواندن، با مکث و تردید قرائت کردن، به جای دیگری کار یا خدمت کردن (برای استراحت دادن به دیگری و غیره)، به نوبت کار کردن، نوبت عوض کردن، استراحت دادن یا کردن، غنودن، نوبت کار، دوران، دوران خدمت، زمان، مدت، مدت خدمت، (محلی) فاصله ی کم، (عامیانه) حمله ی مرض، ناگهگیری، خواندن، حمله ناخوشی

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: spells, spelling, spelled, spelt
عبارات: spell out
(1) تعریف: to name or write the letters of (a word) in order.

(2) تعریف: to form (a word), as letters in order.

- C-A-T spells "cat."
[ترجمه محمود] C - A - T تلفظ "گربه" است.
|
[ترجمه Narges-] C - AT املای گربه است
|
[ترجمه شان] {واژه}"گربه"، چنین هجی می شود C - A - T
|
[ترجمه گوگل] C-A-T املای "گربه"
[ترجمه ترگمان] ج - یک \"گربه\"
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to mean or amount to.

- Wealth does not spell happiness.
[ترجمه Omid] ثروت خوشبختی را به بار نمی آوره
|
[ترجمه میترا] ثروت به معنی خوشحالی نیست
|
[ترجمه گوگل] ثروت، خوشبختی را بیان نمی کند
[ترجمه ترگمان] ثروت، خوشبختی را جادو نمی کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: spellable (adj.)
• : تعریف: to form a word or words by naming or writing the letters in order, often in a specified manner.

- She spells perfectly.
[ترجمه شان] او ( واژگان ) را درست ( کامل ) هحی می کند.
|
[ترجمه گوگل] او کاملاً املا می کند
[ترجمه ترگمان] اون کاملا افسون ها رو اجرا می کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: spell-like (adj.)
(1) تعریف: a word, phrase, or the like used to bewitch or enchant; charm; incantation.
مترادف: charm, enchantment, incantation
مشابه: hex, invocation, magic, sorcery, voodoo

(2) تعریف: an enchanted or hypnotized condition.
مترادف: bewitchment, enchantment
مشابه: possession, thrall, trance

(3) تعریف: any irresistible attraction or influence; fascination.
مترادف: magic
مشابه: allure, attraction, charm, enchantment, fascination, influence, magnetism, pull

- She was caught by the spell of the theater.
[ترجمه گوگل] او گرفتار طلسم تئاتر شد
[ترجمه ترگمان] او توسط افسون تئاتر دستگیر شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
(1) تعریف: a brief, undefined period or interval of time.
مترادف: snatch, space, time, while
مشابه: bit, period, stretch

- Let's rest a spell.
[ترجمه کتایون نوشاد] بیا یکم استراحت کنیم
|
[ترجمه گوگل] بیایید یک طلسم استراحت کنیم
[ترجمه ترگمان] بذار یه افسون استراحت کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a period during which similar events or experiences occur, or during which a specified mood or atmosphere prevails.
مشابه: attack, bout, dose, interval, mood, period, run, stretch, term, time

- a rainy spell
[ترجمه گوگل] یک طلسم بارانی
[ترجمه ترگمان] یه افسون rainy
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- a happy spell
[ترجمه گوگل] یک طلسم شاد
[ترجمه ترگمان] یک افسون خوشبخت …
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- a spell of indigestion
[ترجمه گوگل] یک طلسم سوء هاضمه
[ترجمه ترگمان] سو هاضمه از سو هاضمه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: a period of work or other activity; shift.
مشابه: hitch, shift, stint, tenure, term, turn
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: spells, spelling, spelled
• : تعریف: to take the place of for a time; relieve.
مترادف: relieve
مشابه: replace

- The children spelled each other watching over their dying parent.
[ترجمه گوگل] بچه ها در حال مواظب پدر و مادرشان که در حال مرگ بودند، یکدیگر را املا می کردند
[ترجمه ترگمان] بچه ها یکدیگر را با دقت نگاه می کردند و از پدر و مادرشان مراقبت می کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. spell out
1- با اشکال خواندن،بریده بریده خواندن 2- پی بردن،درک کردن 3- با دقت توضیح دادن

2. a spell of violence
یک دوره خشونت

3. each spell lasts five hours
هر نوبت کار پنج ساعت طول می کشد.

4. please spell your name for me
لطفا اسم خود را برای من هجی کنید.

5. the spell of her personality
افسون شخصیت او

6. a cold spell
دوران هوای سرد

7. a two-year spell as reporter
دوران خدمت دو ساله به عنوان گزارشگر

8. can you spell my name
می توانی نام مرا هجی کنی ؟

9. four-man teams spell each other every six hours
هر شش ساعت یکبار گروه های چهار نفری نوبت عوض می کنند.

10. cast a spell on
طلسم کردن،سخت تحت تاثیر قرار دادن،مسحور کردن

11. under a spell
سحر شده،جادو شده،طلسم شده،افسون شده

12. he muttered a spell and the door opened by itself
وردی را زمزمه کرد و در خود بخود باز شد.

13. to break a spell
طلسم را شکستن

14. to cast a spell on someone
کسی را جادو کردن

15. to cast a spell over someone
بر کسی طلسم افکندن (کسی را طلسم کردن)

16. he and his brother spell each other
او و برادرش به جای همدیگر کار می کنند.

17. it was hard to spell out his meaning
فهمیدن منظور او دشوار بود.

18. the new policy could spell disaster for the carpet industry
این سیاست جدید ممکن است برای صنعت قالی بافی فاجعه به بار بیاورد.

19. to put under a spell
طلسم کردن

20. it was hot and we decided to spell the camels
هوا گرم بود و تصمیم گرفتیم به شترها استراحت بدهیم.

21. Be assertive and spell out exactly how you feel.
[ترجمه گوگل]قاطع باشید و دقیقاً احساس خود را بیان کنید
[ترجمه ترگمان]قاطع باشید و دقیقا مشخص کنید که چه احساسی دارید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

22. Sorry, would you please spell your name?
[ترجمه گوگل]ببخشید لطفا اسمتون رو بنویسید؟
[ترجمه ترگمان]ببخشید، میشه اسمتون رو هجی کنید؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

23. After a quiet spell there was a sudden flurry of phone calls.
[ترجمه اسحاقی] بعد از یک دوره سکوت، رگباری از تماسهای تلفنی آغاز شد
|
[ترجمه گوگل]پس از یک طلسم آرام، ناگهان صدای بلندی از تماس های تلفنی وجود داشت
[ترجمه ترگمان]بعد از یک افسون آرام، صدای ناگهانی تلفن به گوش رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

24. How do you spell your surname?
[ترجمه گوگل]نام خانوادگی خود را چطور هجی میکنید؟
[ترجمه ترگمان]نام خانوادگی شما را چگونه تلفظ می کنید؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

25. They were impoverished by a prolonged spell of unemployment.
[ترجمه اسحاقی] آنها بعد از یک دوره طولانی بیکاری فقیر شده بودند. ( فقیر شدند )
|
[ترجمه گوگل]آنها با طلسم طولانی بیکاری فقیر شدند
[ترجمه ترگمان]آن ها با یک افسون طولانی بیکاری فقیر شده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

26. Please tell me how to spell the word.
[ترجمه ] لطفا به من بگو چطور کلمه را تلفظ کنم
|
[ترجمه شان] لطفا به من بگویید چگونه این واژه را هجی کنم ( املای درست این کلمه را به من بگویید ) .
|
[ترجمه گوگل]لطفا به من بگویید چگونه کلمه را املا کنم
[ترجمه ترگمان] لطفا بهم بگو چطوری این کلمه رو تلفظ کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

حمله (اسم)
fit, offense, rush, access, onset, attack, assault, offensive, onslaught, charge, onrush, spell, epilepsy, inroad, hysteria, foray, sally

دوره (اسم)
space, course, age, era, period, term, cycle, set, periodicity, periphery, stretch, spell, circuit, stadium, epoch, felly

طلسم (اسم)
bewitchment, mumbo jumbo, amulet, talisman, spell, fetish, mascot, charm, incantation, cantrip, juju, joss, obeah, phylactery

افسون (اسم)
bewitchment, fascination, conjuration, spell, charm, enchantment, glamor, incantation, juju

جادو (اسم)
conjuration, weird, talisman, spell, magic, enchantment, glamor, witchery, black magic, incantation, wizard, thaumaturgy, theurgy

جذابیت (اسم)
grace, spell

پی بردن به (فعل)
trace, spell, infer

هجی کردن (فعل)
spell

املاء کردن (فعل)
spell

درست نوشتن (فعل)
spell

دل کسی را بردن (فعل)
spell

طلسم کردن (فعل)
spell, enchant

انگلیسی به انگلیسی

• combination of words used as a magical charm, incantation; attraction, fascination; short indefinite period of time; shift, period of work; fit, bout (of coughing, laughing, etc.)
write or say the letters of a word in their proper order; form a word (of letters); result in, end up as
when you spell a word, you write or speak each letter in the word in the correct order.
if something spells a particular result, it would cause this.
a spell of an activity or type of weather is a short period of it.
in children's stories, a spell is a sequence of words used to perform magic or to create a situation in which events are controlled by a magical power.
if you are under someone's spell, you are so fascinated by them that you are prepared to believe everything they say or to do anything they ask.
see also spelling, spelt.
if you spell something out, you explain it in detail and as clearly as possible.

پیشنهاد کاربران

اسپلیت split به مفهوم تقسیم کردن. اصطلاح کولر اسپیلت هم که یک اصطلاح رایج در زمان ماست.
کلمه ترکش با نگارش splinter یا به معنی خرده شیشه.
طلسم spell
هجی کردن spell out
پلاسیده شدن پوسیدن روت و پوت شدن پخش شدن، پوسیده rotten Rotting
...
[مشاهده متن کامل]

پخش و پالایش
بخار خبر خراب به مفهوم پخش شدن
پخش شدن و گسترش Spread
اسپریت به مفهوم پرت و پلا شده
پرتاب ماسه با اصطلاح sand blast

, حجی کردن
بُرهه
تفاوت spell و pronounce:
spell شامل گفتن یا نوشتن املای کلماته
اما
pronounce فقط برای ادای ( به زبان آوردن ) کلمه استفاده میشه.
دوره ( کوتاه ولی نامشخص )
تفاوت Spelling و Pronunciation:
'Spelling' refers to the way a way is written. 'Pronunciation' is the way that it is spoken.
spell1 ( spel ) ,
v. , spelled or spelt, spell•ing.
v. t.
Linguisticsto name, write, or otherwise give the letters, in order, of ( a word, syllable, etc. ) :
Did I spell your name right?
...
[مشاهده متن کامل]

Linguistics, ( of letters ) to form ( a word, syllable, etc. ) :
The letters spelled a rather rude word.
to read letter by letter or with difficulty ( often fol. by out ) :
She painfully spelled out the message.
to discern or find, as if by reading or study ( often fol. by out ) .
to signify;
amount to:
This delay spells disaster for us.
v. i.
Linguisticsto name, write, or give the letters of words, syllables, etc. :
He spells poorly.
Linguisticsto express words by letters, esp. correctly.
Educationspell down, to outspell others in a spelling match.
spell out:
to explain something explicitly, so that the meaning is unmistakable:
Must I spell it out for you?
to write out in full or enumerate the letters of which a word is composed:
The title "Ph. D. '' is seldom spelled out.

افسون
Did you incant a spell in your mind?
سبب شدن، منجر شدن
Cause, indicate
to have usually something unpleasant as a result/ spell’ means ‘could be’ or ‘could mean’. It’s used to suggest that something might happen or might be true
منجر شدن معمولاً به یک نتیجه ناخوشایند
...
[مشاهده متن کامل]

This cold weather could spell trouble for gardeners
The influence of artificial intelligence on human life will be incalculable, according to every knowledgeable source. ( The physicist Stephen Hawking warned that A. I. “could spell the end of the human race. ” )

منابع• https://dictionary.cambridge.org/dictionary/english/spell?q=spell
Put a spell on sb
کسی را طلسم کردن ، جادو کردن ، افسون کردن
وِرد
1. a verbal formula considered as having magical force
2. any influence that can control the mind or character; fascination
3. a state induced by or as if by the pronouncing of a spell; trance
دوره، زمان
به بار آوردن، منجر شدن
۱. هجی کردن ( فعل ) [مثلا میگن اسمت را spell و هجی کن. باید بگی M - A - H - D - I]
۲ . طلسم ( اسم )
بجای Spell دوم که اسم قابل شمارش هست با معنی طلسم، از واژگان زیر هم میشه استفاده کرد :
Incantation
Charm
Enchantment
Bewitchery
اگر فعل باشد به معنای هجی کردن است.
اگر اسم باشد دارای دو معنی است:
1 - طلسم و جادو.
2 - دوره و مدت
1 - منتج شدن به
هجی کردن - تکه تکه گفتن - حرف به حرف گفتن
امروز که وسط زمستونه داشتم با یه خارجی حرف میزدم گفت:
I'm waiting for a sunny spell day.
اومدم اینجا دیدم یکی معنیشو گفته.
منظورش همون هوای گرم و آفتابی بوده.
اولین بار بود spell رو به این معنی میشنیدم. 😉
fainting spell حمله غش
Spell
هِجیدَن.
بخش بخش کردن یه کلمه
تیکه تیکه کردن کلمه
حروف به حروف کردن کلمه

کلمه spell به معنی هجی کردن هست .
وقتی کلمه spell a word رو میارن ینی هجی کردن یه کلمه .
✅طلسم
◼️if you are under someone's spell, you are so fascinated by them that you are prepared to believe everything they say or to do anything they ask
. E. g
All her students came under ( =​to be controlled or influenced by something ) her spell
...
[مشاهده متن کامل]

✅دوره ( کاری و غیره )
✅نوبت، بار ( مثلاً نوبت دوم یا بار دوم )
Carlos Queiroz is of the opposite opinion. The former Real Madrid manager returned in September for a second spell as head coach,

هجی کردن معنی درسته، بخش کردن یه چیز کاملا متفاوته
Water the young plants carefully during dry spells.

a day of sunny spells and scattered showers

a period of indeterminate length ( usually short ) marked by some action or condition
دوره زمانی کوتاه ولی نامشخص
{طلسم} { زمان} {هجی کردن}
از 3 معنای اصلی کلمه spell هستند.
که طلسم: . n
زمان: . n
و هجی کردن: . v
می باشند با تشکر علی پارسا
مدت
- a two - year spell as reporter
- یه مدت دو ساله به عنوان گزارشگر
هجی کردن، تلفظ کردن، کلمه ای را حرف به حرف بیان کردن
مثال:
? A ) can you spell your last name
B ) Karimi. k a r i m i
در مثال بالا شخص B کلمه ی Karimi را هجی کرده است که در انگلیسی به آن spell می گویند😉😉😉😉😉😉😉😉😉😉😉😉😉😉😉
هجی کردن

اسپل
( V ) هجی کردن، درست نوشتن
( N ) دوره، طلسم، جادو
ناگهان دچار شدن، ( اغما پزشکی )
Sunny spell
هوای گرم
هجین کردن. حرف به حرف کردن.
حرف به حرف کردن کلمه یا جمله
Spell into نفوذکردن
املا
رگبار پراکنده باران
هجی کردن
تیکه تیکه خواندن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٤٤)

بپرس