speed

/ˈspiːd//spiːd/

معنی: شتاب، سرعت، تندی، وضع، حالت، کامیابی، میزان شتاب، درجه تندی، کامیاب بودن، باسرعت راندن، شانس خوب داشتن، سرعت گرفتن
معانی دیگر: گرم روی، تازش، سیزی، هنگار، وابسته به تندی یا سرعت، سریع، فرزی، چستی، تندکاری، تنددستی، چالاکی، چابکی، (دوچرخه و اتومبیل و غیره) دنده، (قدیمی) موفقیت، بخت، یاری، (قدیمی) کامیاب شدن یا بودن، خوشبخت شدن، موفق بودن، آرزوی کامیابی کردن، (به سرعت) گذشتن، رفتن، طی شدن، رساندن، تازاندن، تازیدن، با سرعت بیش از حد مجاز راندن، (بیش از حد) سرعت داشتن، تند کردن یا شدن، به سرعت زدن یا چرخیدن یا کار کردن، تسریع کردن یا شدن، (عامیانه) استعداد، سلیقه، کارایی، جربزه، رجوع شود به: momentum، (دوربین عکاسی و فیلم و غیره) سرعت، حساسیت، (خودمانی) انواع مخدرهای قوی (به ویژه: methedrine)، اسپید، عجله، سریع کارکردن

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: the act of moving or ability to move rapidly or swiftly; quickness; swiftness.
مترادف: dispatch, quickness, swiftness, velocity
مشابه: alacrity, haste

(2) تعریف: rate of motion.
مترادف: velocity
مشابه: clip, pace, rate

- the speed of sound
[ترجمه سکو] سرعت صدا یا سرعت صوت
|
[ترجمه Narges] سرعت صدا
|
[ترجمه میترا افزوده] سرعت صوت
|
[ترجمه گوگل] سرعت صوت
[ترجمه ترگمان] سرعت صوت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: in photography, a numerical value for the sensitivity of film to light.

(4) تعریف: (slang) amphetamine.
مترادف: upper

(5) تعریف: that which is suited to one's abilities or inclinations.
مترادف: ability

- A game of croquet is about my speed.
[ترجمه گوگل] یک بازی کروکت در مورد سرعت من است
[ترجمه ترگمان] بازی کراوکت در مورد سرعت من است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: speeds, speeding, sped, speeded
(1) تعریف: to increase the rate or pace of (usu. fol. by up).
مترادف: accelerate, hasten, quicken, rush
متضاد: slow
مشابه: gun, increase, precipitate, rev

- The new process will speed up production.
[ترجمه گوگل] فرآیند جدید باعث افزایش سرعت تولید خواهد شد
[ترجمه ترگمان] فرآیند جدید تولید را تسریع خواهد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to hasten the success or progress of; expedite.
مترادف: expedite, hasten
متضاد: hinder, slow
مشابه: accelerate, advance, aid, assist, boost, facilitate, forward, further, hurry, precipitate, promote

(3) تعریف: to cause (something) to move rapidly or quickly.
مترادف: hasten, hurry, rush
مشابه: fleet, race
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: speeder (n.)
(1) تعریف: to move rapidly or swiftly.
مترادف: hasten, hurry, rush
متضاد: dawdle
مشابه: bolt, career, clip, course, dart, dash, flee, fly, hightail, hightail it, hurtle, hustle, race, run, scamper, scoot, scurry, skedaddle, spin, sprint, tear, zip, zoom

(2) تعریف: to drive a vehicle faster than the law permits.

(3) تعریف: to act or perform at a more rapid pace (usu. fol. by up).
مترادف: hasten, hurry, quicken
مشابه: accelerate, hustle, rev, rush

جمله های نمونه

1. speed reading
تند خوانی

2. speed someone on their way
بدرقه کردن،خدا به همراه گفتن

3. speed up
تندتر کردن یا شدن،تسریع کردن،شتاباندن،تازاندن،تازیدن

4. breakneck speed
سرعت سرسام آور

5. furious speed
سرعت سرسام آور

6. high speed
سرعت زیاد

7. his speed decreased
از سرعت او کاسته شد.

8. his speed reached one hundred
سرعت او به صد رسید.

9. his speed was clocked at two hundred miles per hour
سرعت او در هر ساعت دویست مایل محاسبه شد.

10. incredible speed
سرعت شگفت انگیز

11. lightning speed
سرعت برق آسا

12. low speed
سرعت کم

13. maximum speed on city roads is 60 kilometers
حداکثر سرعت در جاده های شهر 60 کیلومتر است.

14. ordinary speed
سرعت عادی

15. superior speed
سرعت بیشتر

16. the speed and strength of wind
سرعت و نیروی باد

17. the speed ceiling of a helicopter
حداکثر سرعت یک هلیکوپتر

18. the speed of light is always constant
سرعت نور همیشه یکی است (ثابت است).

19. the speed of sound
سرعت صوت

20. to speed a letter on its way
ارسال نامه ای را تسریع کردن

21. to speed up the engine
موتور را تند کردن

22. to speed up the process of issuing passports
فرایند صدور گذرنامه را تسریع کردن

23. uniform speed
سرعت یکنواخت

24. at speed
به سرعت،با شتاب،به تندی

25. gather speed
سرعت گرفتن،تند شدن،گشتاور شدن

26. a dizzy speed
سرعت سرسام آور

27. a safe speed
سرعت احتیاط آمیز

28. a steady speed
سرعت یکنواخت

29. at top speed
با بیشترین سرعت

30. drugs that speed up labor
داروهایی که زایمان را تسریع می کند

31. maintain your speed at 100 kilometers per hour
سرعت خودت را روی صد کیلومتر در ساعت ثابت نگه دار.

32. the cruising speed of this airplane is one thousand kilometers per hour
سرعت بهینه ی این هواپیما هزار کیلومتر در ساعت است.

33. the optimum speed on this mountainous road
سرعت مناسب در این راه کوهستانی

34. the precise speed of this rocket
سرعت دقیق این موشک

35. to gain speed
سرعت گرفتن

36. to gather speed
سرعت گرفتن

37. to lose speed
سرعت از دست دادن

38. too much speed causes accidents
سرعت بیش از حد موجب تصادف می شود.

39. at breakneck speed
با سرعت بسیار زیاد

40. break the speed limit
از سرعت مجاز تجاوز کردن

41. at a flying speed
با سرعت زیاد

42. don't increase your speed any more!
سرعت خود را زیادتر نکن !

43. great variations in speed
دگرش های زیاد در سرعت

44. he decreased his speed
او سرعت خود را کاست (کم کرد).

45. he is a speed demon
او دیوانه ی سرعت است.

46. he minuted the speed of the train
او سرعت ترن را بر حسب دقیقه حساب کرد.

47. he puts his speed to good effect
او حداکثر استفاده را از سرعت خود می کند.

48. her dance combined speed and elegance
رقص او سرعت و زیبایی را در هم آمیخته بود.

49. the boat's average speed is ten knots
سرعت متوسط قایق ده گره است.

50. the dimension for speed is length divided by time
مایش سرعت عبارتست از طول تقسیم بر زمان

51. the rate of speed per hour
میزان سرعت در ساعت

52. to exceed the speed limit
از سرعت قانونی تندتر رفتن

53. to slacken one's speed
از سرعت خود کاستن

54. at a yet faster speed
با سرعتی حتی بیشتر

55. driving at a terrific speed
رانندگی با سرعت بسیار

56. he put all his speed into the attempt to reach the ball
در کوشش برای رسیدن به توپ همه ی فرزی خود را به کار برد.

57. he was heightening his speed
او سرعت خود را بیشتر می کرد.

58. to drive at the speed of fifty kilometers per hour
با سرعت پنجاه کیلومتر در ساعت رانندگی کردن

59. to move at the speed of light
با سرعت نور حرکت کردن

60. to shift to low speed
دنده ی پایین (کم سرعت) را گرفتن

61. we wondered at the speed with which he wrote
سرعت او در نگارش ما را متحیر کرد.

62. you went beyond the speed limit
شما از حداکثر سرعت تجاوز کردید.

63. a man of about your speed
مردی با پشتکار شما

64. construction was pressed at feverish speed
ساختمان با سرعت هرچه تمامتر پیگیری شد.

65. full (or top or maximum) speed
بیشینه ی تندی،حداکثر سرعت

66. he drove at a giddying speed
او با سرعت گیج کننده ای رانندگی می کرد.

67. streamlining a car for better speed
هوا لغز کردن اتومبیل برای سرعت بیشتر

68. a clock on a car shows speed or the number of kilometers travelled
شمارگر اتومبیل سرعت یا تعداد کیلومترهای طی شده را نشان می دهد.

69. no one could equal him in speed
از نظر سرعت هیچ کس نمی توانست با او برابری کند.

70. trains can not rival airplans in speed
از نظر سرعت ترن نمی تواند با هواپیما برابری کند.

مترادف ها

شتاب (اسم)
hurry, pelt, acceleration, haste, speed, velocity, precipitation, dispatch, hustle, expedience, expediency, tilt

سرعت (اسم)
acceleration, haste, speed, velocity, rapidity, rate, pace, expedition, celerity, promptitude, fastness, headway, speeding, quickness

تندی (اسم)
acceleration, speed, velocity, rapidity, pace, rigor, pungency, celerity, acerbity, fire, acrimony, violence, angularity, virulence, heat, impetuosity, petulance, choler, kick, petulancy, discourtesy, fastness, inflammability, tempest, ginger

وضع (اسم)
deduction, stand, speed, action, gesture, behavior, demeanor, situation, status, position, disposition, imposition, trim, stick, pose, self, aspect, setup, ordonnance, bearing, poise, station, footing, deportment, lie, mien, posture, phase, situs, stance

حالت (اسم)
speed, case, grain, situation, status, disposition, trim, temper, temperament, pose, condition, self, fettle, state, estate, attitude, mood, expression, posture, predicament, stance, standing

کامیابی (اسم)
good, speed, success, prosperity, glee, palm

میزان شتاب (اسم)
speed

درجه تندی (اسم)
speed

کامیاب بودن (فعل)
speed

با سرعت راندن (فعل)
speed

شانس خوب داشتن (فعل)
speed

سرعت گرفتن (فعل)
speed, pick up, race

تخصصی

[حسابداری] سرعت
[شیمی] تندی
[سینما] حساسیت عبور نور عدسی / ظرفیت عبور نورعدسی - سرعت [بر حسب قاب در ثانیه ] / حساسیت - سرعت در سینما
[عمران و معماری] سرعت
[برق و الکترونیک] سرعت - تندی ؛ سرعت 1. کمیت عددی برای دامنه ی بردار سرعت ( تندی جهت معینی ندارد.) 2. سرعت زاویه ای محور یا قطعه گردان که معمولاً بر حسب دور بر دقیقه بیان می شود .3. سرعت انجام یک عملکرد . 4. دریچه لنز . 5. زمان عبور نوراز شاتر. 6. بسامد نوسان ساز لخت.
[فوتبال] سرعت
[مهندسی گاز] سرعت، تندی
[ریاضیات] اندازه ی تندی، تندی، سرعت، سترگی تندی
[آب و خاک] تندی

انگلیسی به انگلیسی

• quickness; velocity; numerical indication of the sensitivity of film (photography); transmission gear in a motor vehicle; amphetamine (slang); something which appeals to a person (slang)
cause to move quickly; accelerate; expedite, further; hurry, move quickly; drive faster than the legal speed limit; wish godspeed to; succeed (archaic)
the speed of something is the rate at which it moves or travels.
speed is also the rate at which something happens or is done.
speed is very fast movement.
to speed somewhere means to move or travel there quickly.
a motorist who is speeding is driving a vehicle faster than the legal speed limit.
see also sped.
when something speeds up, it moves, happens, or is done more quickly.

پیشنهاد کاربران

آمفتامین ها به اشکال مختلفی مانند قرص، کپسول، پودر و کریستال تولید می شوند و به طور غیرقانونی و با اسم هایی مانند “سرعت ( Speed ) ” به فروش می رسند. اگر آمفتامین به شکل پودر باشد، بوی تند ( با حل شدن در آب بوی خود را از دست می دهد ) ، و مزه ای تلخ و رنگ های مختلفی دارد.
fast movement.
کانون زبان ایران
Reach 3
Supplementary book
Page 34
سرعت
مثال: He was driving at a high speed.
او با سرعتی بالا رانندگی می کرد.
معنی درستش در فیزیک میشه تندی ولی به طور عامیانه سرعت هم معنی می دهد .
به طور مثال Speed average
He drove at a high speed
Uh , running into danger ? Not my speed
But research ? I'm so there
آه ، دویدن توی خطر ؟ به کامم نمیچسبه / خواسته من نیست
اما تحقیق ؟ من میام .
speed: با سرعت رفتن
علاوه بر معانی ای که دوستان ذکر کردند، یک حالت پرتکرارش که در قالب فعل هست به معنی "پر سرعت رفتن" یا "با سرعت بیش از حد مجاز رفتن" هست. مثال ( جلوی پلیس ) :
I admit, I was speeding but . . .
وقت، مجال، عرصه
Two speeds
سرعت دوبعدی
First audio recorded on mars reveals two speeds of sound
سرعت
پاینده باشید
⁦✔️⁩وضع، اوضاع، وضعیت
i would like to know how you 🔵speed
می خواهم بدانم وضع شما چطور است.
AbadisDictionary. ir@
Gods speed me به معنی خدایان شاهد من باشند
جالب است که نامِ گیاهی به نامِ "SPEEDwell" را در فارسی "سیزاب" می نامند.
در پارسیگ، تیزی، سرعت بوده.
دیسه دیگر تیزی، سیزی است.
می توانیم داشته باشیم:
سیزیدن = to speed up. سرعت گرفتن.
سیزِش = فرایند سرعت گرفتن.
سیزاندن = سرعت بخشیدن. To accelerate.
سیزانش = فرایند آن.
...
[مشاهده متن کامل]

واسیزیدن = سرعت کم کردن. To slow down.
واسیزش = فرایند.
واسیزاندن = از سرعت کاهیدن. To decelerate.
واسیزانش = فرایند آن.
همسانی آوایی سیز با "سپید = speed" ، "سرعت" و همچنین "تیز" می تواند به رواجیدگی این واژه بکُمَکد.

دوربین ثبت سرعت ماشین
speed means fast movement
کانون زبان ایران
ترم Reach3
speedیعنی تندی! فرق speed با velocity که اون هم معنیش سرعت هست در اینه که speed کمیتی اسکالره یعنی فقط اندازه ش مهمه اما vepocity کمیتی برداری هست یعنی علاوه بر مقدار سرعت ؛راستای سرعت و جهتش هم مهمه!
برقرار باشید و سبز!
علی موسوی!
سرعت
میزان سنجش سرعت
speed means fast movement
Fast movement
آمفتامین یا همان قرص اکستاسی
سرعت. شتاب
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٢)

بپرس