spawning

جمله های نمونه

1. salmons run upstream for spawning
ماهی آزاد برای تخم گذاری به بالای رودخانه شنا می کند.

انگلیسی به انگلیسی

• depositing or producing eggs in large numbers by aquatic animals

پیشنهاد کاربران

یک معنی اش ایجاد کردن - بوجود آوردن [transitive]
to make a series of things happen or start to exist
New technology has spawned new business opportunities
فناوری جدید فرصت های تجاری جدیدی را ایجاد کرده است
...
[مشاهده متن کامل]

معنی دیگه اش تخم ریزی یا تخم گذاری[intransitive, transitive]
places where plants were ripening or fish were spawning
مکان هایی که گیاهان در حال رسیدن هستند یا ماهی ها در حال تخم ریزی بودند

تخم ریزی یا تخم گذاری
بسط داده شده

بپرس